part 20

854 151 14
                                    

- رفتی ، نبخشیدمت ، اذیتم کردی ، دوست داشتم ، بچه بودم باهام بازی میکردی ، برای تولدم برام چیزایی که دوست داشتم میخریدی ولی فقط برای مال و اموال زندگیمونو نابود کردی عمو
اما کارایی که کردی باعث شد نفرتم از بین نره بلکه بیشترم شد

نفس عمیقی کشید

- الان وارد زندگیه بعدی شدی؟
تو چه خانواده ای متولد شدی؟
اصلا زندگیه بعدی وجود داره؟
داری از اون بالا منو میبینی؟
عمو * نفس نفس زد * د..داری چیکار میکنی؟

با یک دستشوجلوی دهنشو گرفت تا صدای درد قلبش بلند نشه ، تا سد اشکاش که همیشه مثل سنگ سفت و سخت بودن ، بشنکه ، بریزه
اون عموش رو دوست داشت ، حالا به هر دلیلی ، اون عموش بود ولی خاطرات گذشته مثل خنجر تیزی که توشه مهر و محبت عموش رو تو این چند سال به دست اورده بود رو پاره میکرد

دست راستشو خم کرد و تکه سنگی رو برداشت
دست چپشو از روی صورتش برداشت و مشتش کرد
و با تمام توانش تمام درد و خاطرات سنگین سینو بیرون فرستاد
داد کشید

- ازت متنفرم

و محکم از روی خشم و عصبانیت سنگ رو به سمت دریا نشونه گرفت و با زور بازوش پرتش کرد

از شدت درد تو قلب و روحش روی زانو هاش فرود اومد

دریا مثل روح الفا نا اروم شده بود ، موج هاش با شتاب به سخره برخورد میکردن
و صدای بلندی ایجاد میشد

قطرات بارون روی سرش فرود میومدن ،
نگاهی به دور ورش کرد
همه جا تاریک بودن مثل تیکه ای از قلبش که متعلق به عموی بدبختش بود

البته تیکه ای که بود ، الان دیگه نیست
الان دیگه هیج کس جز تهیونگ تو دلش نیست
دیگه به کسی اعتماد نداره
به هیچ کس
جز امگای معصومش که همیشه سعی در خوشحال کردن روح زخمیه الفا داشت
دیگه هیچ کس به دلش راه نداره

حتی به عنوان یک دوست معمولی
ممکنه حتی نزدکی ترین هات
کسایی که از خون خودتم هستن از پشت فقط به خاطر سود خوشون خنجر بزنن
و این تویی که میشکنی

با تیکه آستینش قطره اشک رو گونه های قرمز و خیسشو پاک کرد

سمت ماشینش رفت و سوارش شد ، باید زودتر به خونه برمیگشت ساعت دو نصف شب با خوابی که دیده بود از خونه زد بیرون فقط به خاطر یک حس
عذاب وجدان
وجدانش ، احساساتش همه ی فکر و ذکرش درگیر بود

و الان حتما امگای کوچولوش با حس نبودن آغوش گرم الفاش از خوابش بیدار شده و حتما هم با دیدن جای خالی الفاش حسابی تعحب کرده و ترسیده

***

اروم اروم در خونه رو باز کرد
برقای سالن خاموش بود یکم خودشو کج کرد تا اتاق خوابو ببینه
در اتاق بسته بود
نفس آسوده ای کشید

ETERNAL LOVEWhere stories live. Discover now