- قربان فیلم تصادف رو آوردیم
یونگی همینطور که سرش بین دستاش بود با دست به سرباز اشاره کرد تا فیلم بزاره ، سرباز لباتو جلوی یونگی باز کرد
فیلم شروع شد ، همه چی آرومه تا یکدفعه کامیونی با سرعت زیاد به طرف مخالف میچرخه ، یونگی اخماشو توهم کشید و با دقت تر به ویدئو نگاه کرد ، یکدفعه مسیر راننده به سمت صندلی کنار راننده تغییر کرد و به طرز وحشت ناکی بهم برخورد کردند ، یک بار دیگه فیلمو از همون قسمت چرخیدن کامیون گذاشت
این دفعه به چهره های سرنشین ماشین سواری خیره شد ، تهیونگ میبینش ، جیغ میکشه ، مینهو هم خودشو سمت تهیونگ پرت میکنه تا لونا آسیبی نبینه ، پس برای همین سوختگی مینهو بیشتر بود و سوختگی تهیونگ کمتر
بعد چند دقیقه مامورای پلیس رسیدند و یونگی در لبتابو بست ، با حس خیس بودن صورتش دستی به گونه هاش کشید ، گونه هاش اشکی شده بودن
سرباز با دیدن این حال مافوقش دستمالی بهش داد تا اشک هاشو پاک کنه+ سرنشین کامیون کجاست؟
- به خاطر شکستگی و کمی سوختگی در ناحیه پاهاش به بیمارستان منتقل شد
+ کاری که گفتمو کردین؟
- بله چهارتا مامور رو فرستادیم نظاره میکنن
+ خوبه ، بهوش اومده؟
- بله قربان و امروز صبح به بخش منتقل شد
+ برای دادگاه آمادش کنین
سرباز سری تکون داد و از دفتر بیرون رفت ، همونطور که از ظاهر مشخص بود ، این یک قتل عمده ، یونگی زیر لب زمزمه کرد
+ باید با مشاور دادگاه حرف بزنم این قضیه خیلی مشکوکه
نفس عمیقی کشید و به عکس روی میزش نگاهی انداخت ، جونگکوک و تهیونگ دستشون رو دور گردن یونگی انداخته بودن و با حالت بامزه ای گونه ی یونگی رو میبوسیدن ، این عکس مال تولد سه سال پیش یونگی بود
دستی به صورت تهیونگ کشید و لبخند غمگینی زد ، لبخندی که پشتش بقض سنگینی نهفته بود ، با صدای در زدن ، در اتاقش سرشو بالا اورد
+ بیا داخل
دخترک کارآموز درو باز کرد و آروم وارد شد ، روی مبل نشست و فنجون قهوه رو روی میز یونگی گذاشت
- بفرمایید ، یک هفته استراحت نکردید .. اگه اشکال نداره امروز برید خونه م-...
+ تو مافوق منی که بهم دستور میدی چیکار کنم؟
دخترک که دستپاچه شده بود دستاشو بالا اورد
- نه نه قربان ، اخه شما خسته بودین منم گفتم ک-...
+ اشکال نداره حالا برو بیرون
دخترک که کنی ناراحت شده بود " چشم" ی گفت و از اتاق بیرون رفت ، یونگی انقدر این یک هفته ای پی تحقیق درمورد اون صحته تصادف بود که حتی خبر بقیه رو هم نداشت
![](https://img.wattpad.com/cover/263923453-288-k606423.jpg)
YOU ARE READING
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...