part 31

837 162 135
                                    

- قربان فیلم تصادف رو آوردیم

یونگی همینطور که سرش بین دستاش بود با دست به سرباز اشاره کرد تا فیلم بزاره ، سرباز لباتو جلوی یونگی باز کرد

فیلم شروع شد ، همه چی آرومه تا یکدفعه کامیونی با سرعت زیاد به طرف مخالف میچرخه ، یونگی اخماشو توهم کشید و با دقت تر به ویدئو نگاه کرد ، یکدفعه مسیر راننده به سمت صندلی کنار راننده تغییر کرد و به طرز وحشت ناکی بهم برخورد کردند ، یک بار دیگه فیلمو از همون قسمت چرخیدن کامیون گذاشت

این دفعه به چهره های سرنشین ماشین سواری خیره شد ، تهیونگ میبینش ، جیغ میکشه ، مینهو هم خودشو سمت تهیونگ پرت میکنه تا لونا آسیبی نبینه ، پس برای همین سوختگی مینهو بیشتر بود و سوختگی تهیونگ کمتر

بعد چند دقیقه مامورای پلیس رسیدند و یونگی در لبتابو بست ، با حس خیس بودن صورتش دستی به گونه هاش کشید ، گونه هاش اشکی شده بودن
سرباز با دیدن این حال مافوقش دستمالی بهش داد تا اشک هاشو پاک کنه

+ سرنشین کامیون کجاست؟

- به خاطر شکستگی و کمی سوختگی در ناحیه پاهاش به بیمارستان منتقل شد

+ کاری که گفتمو کردین؟

- بله چهارتا مامور رو فرستادیم نظاره میکنن

+ خوبه ، بهوش اومده؟

- بله قربان و امروز صبح به بخش منتقل شد

+ برای دادگاه آمادش کنین

سرباز سری تکون داد و از دفتر بیرون رفت ، همونطور که از ظاهر مشخص بود ، این یک قتل عمده ، یونگی زیر لب زمزمه کرد

+ باید با مشاور دادگاه حرف بزنم این قضیه خیلی مشکوکه

نفس عمیقی کشید و به عکس روی میزش نگاهی انداخت ، جونگکوک و تهیونگ دستشون رو دور گردن یونگی انداخته بودن و با حالت بامزه ای گونه ی یونگی رو میبوسیدن ، این عکس مال تولد سه سال پیش یونگی بود

دستی به صورت تهیونگ کشید و لبخند غمگینی زد ، لبخندی که پشتش بقض سنگینی نهفته بود ، با صدای در زدن ، در اتاقش سرشو بالا اورد

+ بیا داخل

دخترک کارآموز درو باز کرد و آروم وارد شد ، روی مبل نشست و فنجون قهوه رو روی میز یونگی گذاشت

- بفرمایید ، یک هفته استراحت نکردید .. اگه اشکال نداره امروز برید خونه م-...

+ تو مافوق منی که بهم دستور میدی چیکار کنم؟

دخترک که دستپاچه شده بود دستاشو بالا اورد

- نه نه قربان ، اخه شما خسته بودین منم گفتم ک-...

+ اشکال نداره حالا برو بیرون

دخترک که کنی ناراحت شده بود " چشم" ی گفت و از اتاق بیرون رفت ، یونگی انقدر این یک هفته ای پی تحقیق درمورد اون صحته تصادف بود که حتی خبر بقیه رو هم نداشت

ETERNAL LOVEWhere stories live. Discover now