مثل بچه ای که گم شده و مکان امنشو پیدا کرده مادرشو بغل کرده بود روبه روشون پدر و عموش نشسته بودن
اما اون از کنار مادرش جم نمیخورد حس میکرد مادرش تنها کسیه که میتونه تو این خونه بهش اعتماد کنه چون پدرش از اینکه برادرش رو داره از دست میده ناراحت بود و این حس خیانتو به کوک تزریق میکرد
چرا که تو ذهن کوک فقطو فقط اتفاقات بد و برای اون گرگ پیر میساخت و اون رو توی شخصیت خیالی ذهنش که هروقت عصبی ، ناراحت یا حتی دلخور بود پیاده میکرد بلکه از نحوه شکنجه هایی که هیچوقت به خودش جرعت انجامشو نمیداد ، بلکه اطرافیانش اونو رهبر وحشی خیال نکنن ، انجام نمیداداین گرگ پیر هر روز برای پدرش از خاطرات گذشتش میگفت درحالی که کوک داشت اینجا عذاب میکشید ، نمیتونست وجود اون گرگ رو تحمل کنه اینجا ، اینجا جایی که الفای پک داره زندگی میکنه
این گرگ در روز های اخر عمرش نیت های خیری داشت ولی کوک هیچ نمیتونست هضمش کنه
هیچ اصلا ابدا به هیچ وجه ملل وجوهپدرش هیچ وقت برادرش رو نبخشید به پسر عزیز دردونش زیاد آسیب زده بود پسرش از تمام داراییاش عزیز تر بود ، پسرش گرگ رهبر بعدیه پک بود
قدرتمند ترین الفا درون پنج پک
انتقام میگیره؟
نه معلومه که نه ، جونگکوک هیچ وقت خودشو بد جلوه نمیداد تا به امروز مردم اونو ی فرشته مهربون میدونن که هروقت نیاز به کمک دارن فورا الفا به کمکشون میاد
کسیه که مردمش خیلی بهش اعتماد دارن
کسی که زیباترین جفت دنیارو داره
معصوم ترین گرگ
مهربون و درخشان ترین کسی که توی عمرش دیده بود
الفا هیچ وقت حتی شده به خاطر جفتش سمت بار منفیه روزگار نمیرفتچندهفته شده که این پیری اینجاست؟
یک هفته؟ دوهفته؟ شایدم سه هفته؟ پس چرا تموم نمیشد؟چرا با وجود این پیری انقدر روز های هفته اسلوموشن حرکت میکردن؟
حتی نمیتوست تهیونگشو درست و حسابی ببینه چون امگا اخرای امتحاناش بود و وقت زیادی رو به درس خوندن اختصاص داده بود
همه چی کسل کننده بود همه چی حتی حموم کردن هم دیگهبا بدترین جو خودش میگذره
یا تو حموم خوابش میبره
یا انقدر خستس که دوشی که میگیره اون هم نمیتونه خستگیش رو از راه به در کنه
آه واقعا زندگی با وجود این پیری سخته خیلیسه هفته کامله که داره این ریخت و قیافه رو میبینه
اصلا جالب و زیبا نیست به جای اینکه چهره ی زیبا و دوست داشتنیه جفتشو ببینه داره این کک رو میبینه
زشت
پیر
رواعصاب+ جونگکوک جونگکوک
با شنیدن اسم خودش از دنیای پر از رمز خودش به بیرون کشیده شد
× بله پدر
+ تو فکری چیزی شده؟
× نه فقط حوصلم سر رفته
عموی پیرش آهی از سر دردمندی کشید چون اون داشت این خاطره هارو برای عوض کردن جو خشک بینشون تعریف میکرد وگرنه دلیلی نداشت اون خاطره هارو که روز و شبو باهاش میگذرونه رو برای بار صدم برای خودش تعریف کنه
YOU ARE READING
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...