part 1

6.5K 496 18
                                    

کولشو تو دستش فشرد و قدمهاشو به سمت طبقه سوم تند تر کرد باید هرچه زودتر به الفا میرسید و دعوتش میکرد
وگرنه تو رو دروایسی بدی قرار میگرفت
۱ ) چون نامجون ، یونگی و هوسوک هیونگش باهاش همکلاس بودن و دوست صمیمین و حتمااا بهش میگفتن که تولدش دعوتش نکرده
۲ ) اگه ی روز میدیدش باید در مورد مهم ترین روز زندگیش که دعوتش نکرده چه جوابی میداد؟
و مهمترین دلیل :
اون الفای لعنتی کراش پنج سالش بود چطور میتونست مهم ترین روز زندگیشو بدون اون بگزرونه؟؟؟
با دیدن الفا لبخند نرمی زد و به دو سمتش رفت
الفا با دیدنش براش دست تکون داد و با لبخند به سمتش رفت
نفس عمیقی کشید ، گفت :
- سلام جونگکوک هیونگ
+ سلام کیم ته خوبی اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک نگاهی به ساعتش انداخت:
+ فکر میکنم باید چهلو پنج دقیقه ای پیش تعطیل میشدین
تهیونگ از حواص جمعیه جونگکوک لبخندی زد و تو دلش گفت :
یعنی جونگکوک هیونگ حواصش هست من چه ساعتی تعطیل میشم؟
ولی با یاداوریه اینکه جفت هوسوکم با خودش تعطیل میشه و قطعا هوسوک همش اینو میگه لبخندش زارت رفت
- آمم هیونگ فردا تولده هیجده سالگیمه ف..فقط خواستم تو روز به این مهمی د..دعوتت کنم
ناسزایی به لکنتش داد اخه چلمنگ این لکنتت کجا بود
الفا از لکنت امگا نخودی خندید :
چه خوب امیدوارم بتونی جوتتو پیدا کنی .. میدونی که وقتی هردو نفر هیجده سالو رد کنن میتونن همو پیدا کنن دیگه ؟
خندید و ادامه داد : من که هنوز پیدا نکردم
- امیدوارم زودتر پیداش کنی هیونگ ... فردا منتظرتم
تعظیمی کرد از هم خداحافظی کردن و رفتن
خیلی خوشحال بود بلاخره هیحده سالش میشد و میتونست جفتشو پیدا کنه ولی خوش به حال هرکی که جفت هیونگش بود خوشبه حالش واقعا  ،  اون الفا کامل بود
نمیخواست اخرین لحظات هفده سالگیشو خراب کنه افکارشو پس زد و به راهش ادامه داد باید وقتی به عمارت میرسید کلی برنامه میریخت برای فردا
تعحب نکنین پدر تهیونگ تاجر جواهرات گرون قیمیته اینم از قلم نیوفته که هرکی تو اون مدرسه هست خرپوله
پدرش یا تاجره ، پزشکه ، رئیس شرکتی چیزی بود ولی پدر کوک فرق داشت
پدر کوک رئیس کل پک بود و قطعا اونا عمارتی نداشتن بلکه قصر داشتن
اخه ادم چقدر دیگه خوش شانس میتونه باشه وقتی جفت جونگکوک هیونگ بشه
واقعا کی انقدر خوش شانسه
با لرزش موبایلش توی جیب شلوارش از افکارش بیرون اومد
نگاهی به صفحه انداخت
" جوابشو بده وگرنه بدبخت میشی "
اینکه به این اسم سیوش کرده بود خب اره یکم عجیب بود و اصلااااا به ظاهر کسی که پشت خطه نمیخورد اما نباید افراد رو از روی ظاهرشون قضاوت کرد درسته؟!
تماس رو وصل کرد :
- الو؟
+ سلام ته ته ی کیوته من خوبی؟
- سلام جیمینی هیونگ من خوبم
+ خب پس اگه خوبی بیا باهم بریم خرید هوسوک رو راضی کردم تا اونجا ببرتمون پس با ماشینیم
- جیمینی برای چی بریم خرید آخه من..
+ حرف نباشه برای فردا میخوام برم خرید میخوام برای هردومون لباس ست بگیرم
+ هیونگ پس هوسوک هیونگ چی؟
-  آ اونو ولش بابا ما قراره ست شیم نه اون
میدونست اگه تا فردا با جیمین سرو کله بزنه جیمین کم نمیاره پس تسلیم شد
- باشه هیونگی
+ افرین به تو میام تا ی ساعت دیگه دنبالت

***
- مثل همیشه ریدی ریدیییی پسر گندت بزنن
مثل اینکه به پاهاش توربویی چیزی وصل کرده بودن وگرنه مگه میشه دوساعت همینطوری تو اتاقت راه بری و خسته نشی
البته افکارای پر دردسرش اجازه فکر کردن به بقیه چیزای دورو برشو نمیدادن
فردا تولد هیجده سالگیه تهیونگ بود و مطمعنن تهیونگ جفت دار میشد
و از شانس قشنگش هنوز نتونسته بود به تهیونگ اعتراف بکنه
- اخه خاک تو ملاجت کنم من ، طرف فردا هیجده سالش میشه اون وقت تو داری رژه میری؟
خب کاریم از دستس بر نمیومد چیکار میکرد مثلا؟
جادوگری چیزی بود که بره نشانه مهتابو عوض کنه
باید به تهیونگ اعتراف میکرد اگه اینکارو انجام نمیداد کل زندگیش به درد گربه های تو کوچه هم نمیخوردن
از خودش متنفر بود که تاحالا هیچ غلطی نکرده بود که حداقل بتونه ی کمی به پسر نشون بده ازش خوشش اومده
خیلی عصبی بود اگه جفت تهیونگ اونو اذیت میکرد چی؟
اگه ازش سو استفاده میکرد چییی؟؟
اگه تهیونگ از جفتش خوشش نیاد و اذیت بشه چی؟
سوالای زیادی مغزشو داشتن میخوردن
تهیونگ به اون مهربونی و کیوتی بود اگه جفتفش یک آدم خلاف کار بود چی؟
- وایییی خداا دارم میمیرمم ... چیکار کنم
نه دیگه توان فکر کردن داشت نه راه رفتن روی تختش ولو شد و به سقفش خیره شد
ساعت نزدیکای ده شب بود از وقتی که از مدرسه اومده بود خودشو به درو دیوار میزد تا ی راهی پیدا کنه
ولی هیچی به ذهنش نرسید فقط نگاه کردن و منتظر موندن کاری بود که از دستش برمیومد

***

+ ج..جیمین هیونگ اینجا کجاست؟
تهیونگ با ناباوری اطرافشو دید زد اینجا کجا بود دیگه جیمین دیوونه شده بود؟؟
- اینجا جایی که وسایل دفاع شخصی میفروشن قشنگم ببین اینجارو چقدر اسپری فلفلاش قشنگه
+ هیونگ اخه برای چی مگه نگفتی لباس میخریم؟
جیمین یکی از اسپری هارو بالا گرفت :
- تهیونگی اگه جفتش ی خره بی مغز بود و اذیتت کرد با همین بزن تو چشمش من برای اولین بار روی هوسوک امتحان کردم جواب میده
در زمن اگه میگفتم میخوام بیارمت اینجا فرار میکردی
خب اره درست میگفت قطعااا فرار میکرد و
از بیچارگیه هوسوک هیونگش اروم خندید بیچاره معلوم نبود چقدر دردش گرفته باشه
لامصب خود ادویشم تا ته ریه شو میسوزوند
ولی بدم نبودا شاید  واقعا لازم بود
یکیشو گرفت :
+ هیونگ قیمتاش کجاست؟
- باید بریم جلو صندوق
جیمین با ذوق گفت و دستای تهیونگو به سمت صندوق کشید تا حساب کنه
از اینکه جیمین هیونگش هنوزم مراقبش بود خیلی خوب بود
خداروشکر کرد که خدا بهش همچین دوستایی داده
واقعا به نظرش هرکی تو زندگیش به یدونه جیمین هیونگ نیاز داشت


***
سلام ^-^
اولین پارت عشق ابدی تقدیم به شما ♡

ETERNAL LOVEOù les histoires vivent. Découvrez maintenant