یک سال بعد
- لونا حالتون خوبه؟ میخواین بریم دکتر؟
تهیونگ چنگی به میزش زد و نفس دردناکشو بیرون داد ، بدون اینکه طرف مینهو برگرده گفت
+ جونگکوک ... کجاست؟
- آقا طبقه پایین نشستن صداشون کنم؟
+ نه خودم میرم
با احتیاط از روی صندلی بلند شد ، طرف در رفت ، مینهو هم پشت سرش راه افتاد
از پله ها آروم پایین رفت ، جونگکوک رو دید که یکسری اسناد و مدارک جلوشه و درحال برسیشونه و یک اخم شیک وسط ابروهاشه
آروم گفت
+ جونگکوک ...
جونگکوک نگاهشو از برگه ها گرفت و به لونا دوخت
× چیزی شده؟ باز حالت بده؟
تهیونگ سرشو به معنای تایید تکون داد و کنار جونگکوک نشست ، جونگکوک دستاشو دور بدنش حلقه کرد و امگارو به خودش چسبوند
× یک ماه حالت خوب نیست چرا نمیری دکتر؟
- نمیدونم
جونگکوک اروم بوسه ای روی مارکش گذاشت و سرشو به سر تهیونگ تیکه داد
× همین الان با مینهو برو دکتر
تهیونگ با لبی که از دلخوری کمی خم شده بود به طرف کوک برگشت
+ ولی من میخوام با تو برم
× نه عزیزم کارای پک خیلی زیاد شده امروز نمیتونم ، تو با مینهو برو
+ تو داری بهم کم محلی میکنی
× توت فرنگی کوچولوی من ، من فقط سرم شلوغه
× اصلا وقتی برگشتی قول میدم خودمون دوتا بریم کلبه
تهیونگ با اخم و بغض از روی صندلی کنار کوک بلند شد و با قدم های محکم که هرکدوم نشانه ی خشم و بی قراریش بود به طرف در رفت
مینهو که شنیدار حرفاشون بود تند تند پشت سر تهیونگ حرکت کرد و برعکس تهیونگ که با عصبانیت درو باز کرد اون آروم درو بست و این جونگکوک بود که با قیافه ی متعجب به رفتار تهیونگ خیره بود
تهیونگ وقتی سوار ماشین شد ، فرصت نداد که تا مینهو برسه درو براش باز کنه ، خودشو پرت کرد داخل و محکم در و کوبید
مینهو نفس عمیقی کشید و ماشین رو روشن کرد و سمت بیمارستان به حرکت افتادن
***
+ لونا این چندوقته چیزی رو مدام به صورت تکرار خوریدید؟
تهیونگ با استرس نگاهی به دکتر انداخت و سرشو به معنای " نه " تکون داد
+ در این یک ماه شخص جدیدی وارد محوطتون شده که به رایحش حساس باشید؟
- نه
YOU ARE READING
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...