+ وقتی میگم اون تخت رو بیار اینور باید بیاریش اینور ، چرا روش کپیدی
هیونجین نچی کرد و باسنشو کرد طرف جونگکوک ، طبق مجازاتی که داشت باید هرکاری که جونگکوک میگفت رو انجام میداد و الفای کون گشاد برای تغییر دکوراسیون از این فرصت استفاده کرد
+ بلند میشی یا ته رو صدا کنم؟
دیگه همه ی افراد اون عمارت میدونستن که نقطه ضعف و صدالبته ترس بزرگ هردوشون امگای معصومی به اسم تهیونگه
از روی تخت بلند شد و چشمقداری اون رو تکون داد
-بهتره؟
واقعا هیچکدوم از این اتاق ها نیاز به تغییر نداشتن ، اگه هم نیاز بود خدمتکار ها باید انجام میدادن ولی جونگکوک از بیکاری زیاد این پیشنهاد به فکرش رسید
واقعا ۶ ماهه اینجان البته اگه تهیونگ نبود قطعا هیونجین رو پرت میکرد بیرون و آتیشش میزد ، اصلا مهم تهیونگ بود که باهم میت شدن و الان به خوبی و خوشی کنار هم زندگی میکنن ، چرا هیونجین چسبیده به عمارت ؟ چرا نمیره ؟ مگه مسافرت نبود؟ چرا باز دوباره خود درگیری داره؟چرا داره درمورد اینکه این مسائل رومخ رو سرشون داره زر زر میکنه؟
* نویسنده کرونا گرفته مغز مریضش به کاراکتر هاهم رسیده 🦦*
با صدای تق تق در سرشو برگردوند
+ بیا تو
دخترک در رو کمی باز کرد ، همونطور که سرش پایین بود آروم گفت
- غذا حاضره لطفا تشریف بیارید پایین ، لونا منتظرتون هستن
جونگکوک سری تکون داد و دخترک رفت ، ازاینکه تهیونگ تو چند ماه اخیر به عنوان لونا یا بهت بگم لونای افسانه ای توی پک شناخته شده بود احساس خوبی میکرد
اینکه دیگه هیچ مشکلی توی پک نبود ،سلامت همه ی اعضا خانوادش و صد البته خانواده ی جدیدش و اعضای پک کاملا در امنیت به سر میبرد، باعث میشد فاز بگیره و بگه پسرانم دیگه وقت رفتن منه ی چوب بیارین میخوام درس زندگی بدمبدون توجه به هیونجینی که دوباره داشت رو تخت لش میکرد به سمت طبقه پایین رفت تا بیشتر ازاین امگای توت فرنگیش رو منتظر نزاره
***
نگاه های سریع فیلیکس به جیمین ، جیمین به جین ، جین به نامجون و در آخر تمام نگاه ها به یونگی ختم میشد ، دلیل تمام این نگاه ها هم از زوج غرق در خوردن نشات میگرفت
یونگی سرفه ساختگی کرد و کمی با غذاش بازی بازی کرد
- شما دوتا ... یکم زیادی چاق نشدین؟
تهیونگ که غرق در خوردن بود ولی باش شنیدن جمله یونگی انگار که کسی به ناموسش توهین کرده باشه سرشو بالا اورد
KAMU SEDANG MEMBACA
ETERNAL LOVE
Fiksi Penggemar[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...