part 24

865 150 23
                                    

همهمه ی جمعیتی که در سالن جمع شده بودن هر لحظه بالاتر میرفت ، چرا که منتظر صدای رسای الفا بودند که یکدفعه با صدای بلندی که اعلام مراسم رو شروع میکرد سکوت اختیار کردن

- نخست پسر جئون جانگ مین ، الفای شجاع ، تنومند ، قدرتمند آیا حاضری تا پای جان از مردم پکت دفاع کنی و امنیت پک رو جز الویت ها قرار بدی درست مثل پدرت ؟

الفا چهره ی جدیش رو که از اول مراسم به گوی درخشان روی میز خیره بود ، بالا اورد و به چشمان پدرش خیره شد ، داخل چشمان پدرش اعتماد منعکس میشد

نفش عمیقی کشید و با صدای محکم گفت

+ من جئون جونگکوک پسر جئون جانگ مین به شما مردم پکم و جفتم این اعتماد کامل رو میدم که تا پای جان ازتون محلفظت کنم

با پایان جملش سرشو بالا گرفت و به چشمان امیدوار پدرش خیره شد ، پدرش برای اون کاملا مثل یک الگو در زندگیش بود ، همونطور که از خانوادش محافظت میکرد از مردم پکش هم محافظت میکرد و در طی این سال ها نزاشت آب تو دل مردمش تکون بخوره

الفای قبلی پک ، پدرش با لبخند کنار رفت و گذاشت همسرش جلو بیاد

مادر جونگکوک با لبخند به تهیونگی که سرشو پایین گرفته بود نزدیک شد ، دستاشو در دستش گرفت
تهیونگ سرشو بالا اورد و به چشماش خیره شد

مادر جفتش با اعتماد سری به معنای تایید تکون داد و گفت

~ تو کیم تهیونگ ، جفت رهبر ، امگای وفادار ، تو در زندگی که داشتی لیاقتت رو به منظور بودن درکنار جفتت و همکاری در محافظت از اون رسوندی ، آیا تو قبول میکنی که تا پایان عمرت در کنار جفتت از مردم پکت دفاع و محافظت کنی و امگای وفاداری برای جامعه باشی؟

تهیونگ لبخند کوچیکی زد و سرشو تکون داد

+ من کیم تهیونگ ، پسر کیم جانگمین قول میدم که در کنار جفتم به پکم خدمت کنم و امگای وفاداری باشم

جونگکوک با لبخند کمی سرشو سمت لونا متمایل کرد ، با دیدن چهره ی خوشحال امگا لبخندش بزرگ تر شد
میخواست همون لحظه خم شه و یک بوس کوچول روی گونه ی قرمزش بکاره

نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش رو دربرابر امگا کنترل کنه مخصوصا الان که رایحه ی توت فرنگیش از شدت هیجان بیشتر پراکنده شده بود

و در نهایت با بالا بردن دست تهیونگ و دست جونگکوک جیغ و داد مردم از خوشحالی بالا رفت

***

بعد از جشن کوچیکی که در حیاط کاخ برگزار شد تهیونگ به همراه بقیه به داخل اتاق جونگکوک رفتن تهیونگ با بیحالی رو تخت دراز کشیده بود و به بقیه که خوش و بش میکردن نگاه کرد

رو به یونگی که داشت با جین صحبت میکرد کرد

- سابیدمت

رو به جین

- فاکیدمت

به هوسوک

- توروهم همینطور اسب چمنزار

رو به کوک

- توبیا منو بکن

رو به جیمین

- تو خیلی معصوم تری ، سلام

رو به نامجون

- توهم همینطور پدر پسر شجاع دلام

یونگس با شنیدن زمزه های تهیونگ برگشت سمتش

× چیزی گفتی؟

تهیونگ با اخم روشو کرد طرفش

- من چیزی گفتم ؟ تو شنیدی؟ اصلا چرا با من حرف میزنی ؟ ( بچم اعصابش پریودیه😂)

× باشه حالا چرا عصبی میشی

جیمین کنار تهیونگ پرید ، تهیونگ که با پرتاب جیمین کمی تکون خورده بود داد بلندی کشید انگار که با شمشیر زدن فرق سرش

- چته میپریییی؟؟؟

جونگکوک با حالت متعجبی بهش نزدیک شد

+ عزیزم میخوای بریم ؟

تهیونگ مودش از یک بی عصاب به یک بیبی تیتیش مامانی تغییر کرد با چشمایی که پر شده بود گفت

- بریم خونه دلم درد میکنه

(مامان فداتتتتتتت😢😢😢😢)

جونگکوک با نگرانی سمتش رفت دستشو گرفت و بلنش کرد و به سمت در رفتن ، وقتی از اتاق خارج شدن همه ی نفسی تازه کردن اخه این امگا بار اولش بود و با حس چیزی بین پاهاش و دل دردای پیاپی عصبی میشد این طبیعتش بود ( به قول جونگکوک ریدم تو طبیعتم 😂 *ببخشیییید*)

جین با کلافگی اهی کشید

~ به خاطر دوره ماهانگیشه نگران نباشین اوکی میشه ( چ راحتم درموردش میگه ب بقیه ...)


***
خب بچه ها میدونم کمه ببخشید ولی من دارم برای دهم میخونم کلا مشاورم خیلی نمیذاره با موبایل ور برم خو راستم میگه😞
وای دعا کنین رشته ای ک میخوام برم اصن مغزم دگ نمیکشه ... 😐😢😂

خب ووت کامنت یادتون نره راستی برای پارت بعد بریم لباس بدوزیم عروسی داریم :> 💚💜

ETERNAL LOVEWhere stories live. Discover now