همهمه ی جمعیتی که در سالن جمع شده بودن هر لحظه بالاتر میرفت ، چرا که منتظر صدای رسای الفا بودند که یکدفعه با صدای بلندی که اعلام مراسم رو شروع میکرد سکوت اختیار کردن
- نخست پسر جئون جانگ مین ، الفای شجاع ، تنومند ، قدرتمند آیا حاضری تا پای جان از مردم پکت دفاع کنی و امنیت پک رو جز الویت ها قرار بدی درست مثل پدرت ؟
الفا چهره ی جدیش رو که از اول مراسم به گوی درخشان روی میز خیره بود ، بالا اورد و به چشمان پدرش خیره شد ، داخل چشمان پدرش اعتماد منعکس میشد
نفش عمیقی کشید و با صدای محکم گفت
+ من جئون جونگکوک پسر جئون جانگ مین به شما مردم پکم و جفتم این اعتماد کامل رو میدم که تا پای جان ازتون محلفظت کنم
با پایان جملش سرشو بالا گرفت و به چشمان امیدوار پدرش خیره شد ، پدرش برای اون کاملا مثل یک الگو در زندگیش بود ، همونطور که از خانوادش محافظت میکرد از مردم پکش هم محافظت میکرد و در طی این سال ها نزاشت آب تو دل مردمش تکون بخوره
الفای قبلی پک ، پدرش با لبخند کنار رفت و گذاشت همسرش جلو بیاد
مادر جونگکوک با لبخند به تهیونگی که سرشو پایین گرفته بود نزدیک شد ، دستاشو در دستش گرفت
تهیونگ سرشو بالا اورد و به چشماش خیره شدمادر جفتش با اعتماد سری به معنای تایید تکون داد و گفت
~ تو کیم تهیونگ ، جفت رهبر ، امگای وفادار ، تو در زندگی که داشتی لیاقتت رو به منظور بودن درکنار جفتت و همکاری در محافظت از اون رسوندی ، آیا تو قبول میکنی که تا پایان عمرت در کنار جفتت از مردم پکت دفاع و محافظت کنی و امگای وفاداری برای جامعه باشی؟
تهیونگ لبخند کوچیکی زد و سرشو تکون داد
+ من کیم تهیونگ ، پسر کیم جانگمین قول میدم که در کنار جفتم به پکم خدمت کنم و امگای وفاداری باشم
جونگکوک با لبخند کمی سرشو سمت لونا متمایل کرد ، با دیدن چهره ی خوشحال امگا لبخندش بزرگ تر شد
میخواست همون لحظه خم شه و یک بوس کوچول روی گونه ی قرمزش بکارهنفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش رو دربرابر امگا کنترل کنه مخصوصا الان که رایحه ی توت فرنگیش از شدت هیجان بیشتر پراکنده شده بود
و در نهایت با بالا بردن دست تهیونگ و دست جونگکوک جیغ و داد مردم از خوشحالی بالا رفت
***
بعد از جشن کوچیکی که در حیاط کاخ برگزار شد تهیونگ به همراه بقیه به داخل اتاق جونگکوک رفتن تهیونگ با بیحالی رو تخت دراز کشیده بود و به بقیه که خوش و بش میکردن نگاه کرد
رو به یونگی که داشت با جین صحبت میکرد کرد
- سابیدمت
رو به جین
- فاکیدمت
به هوسوک
- توروهم همینطور اسب چمنزار
رو به کوک
- توبیا منو بکن
رو به جیمین
- تو خیلی معصوم تری ، سلام
رو به نامجون
- توهم همینطور پدر پسر شجاع دلام
یونگس با شنیدن زمزه های تهیونگ برگشت سمتش
× چیزی گفتی؟
تهیونگ با اخم روشو کرد طرفش
- من چیزی گفتم ؟ تو شنیدی؟ اصلا چرا با من حرف میزنی ؟ ( بچم اعصابش پریودیه😂)
× باشه حالا چرا عصبی میشی
جیمین کنار تهیونگ پرید ، تهیونگ که با پرتاب جیمین کمی تکون خورده بود داد بلندی کشید انگار که با شمشیر زدن فرق سرش
- چته میپریییی؟؟؟
جونگکوک با حالت متعجبی بهش نزدیک شد
+ عزیزم میخوای بریم ؟
تهیونگ مودش از یک بی عصاب به یک بیبی تیتیش مامانی تغییر کرد با چشمایی که پر شده بود گفت
- بریم خونه دلم درد میکنه
(مامان فداتتتتتتت😢😢😢😢)
جونگکوک با نگرانی سمتش رفت دستشو گرفت و بلنش کرد و به سمت در رفتن ، وقتی از اتاق خارج شدن همه ی نفسی تازه کردن اخه این امگا بار اولش بود و با حس چیزی بین پاهاش و دل دردای پیاپی عصبی میشد این طبیعتش بود ( به قول جونگکوک ریدم تو طبیعتم 😂 *ببخشیییید*)
جین با کلافگی اهی کشید
~ به خاطر دوره ماهانگیشه نگران نباشین اوکی میشه ( چ راحتم درموردش میگه ب بقیه ...)
***
خب بچه ها میدونم کمه ببخشید ولی من دارم برای دهم میخونم کلا مشاورم خیلی نمیذاره با موبایل ور برم خو راستم میگه😞
وای دعا کنین رشته ای ک میخوام برم اصن مغزم دگ نمیکشه ... 😐😢😂خب ووت کامنت یادتون نره راستی برای پارت بعد بریم لباس بدوزیم عروسی داریم :> 💚💜

YOU ARE READING
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...