* چهار سال بعد *تهیونگ کت مشکی رنگ رو از پشت به تن الفا نشوند
جونگکوک نگاهی به خودش انداخت
کت مشکی پیراهن مشکی
لباس مخصوص عزا داریبلاخره بعد از چهارسال عموی پیرش مرد
امروز صبح بهش خبر دادن
الان انتظار دارید اون خوشحال باشه
با اینکه عموی بدجنسی داشت ، اونو در کودکی شکنجه داده بود ، ولی بازم عموش بود
ته دلش حس غمی نهوفته بود ، تو این چهارسال عموی پیرش بهترین هارو برای اون و تهیونگ میخواست و ی جورایی همیشه با انرژیه مثبت باهاشون روبه رو میشد بلکه الفا ببخشتش ، کوک نبخشیدش ولی دیگه باهاش به طور وحشی گری رفتار نمیکرد
مثل یک پسر عاقل و بالغ بودسمت تهیونگ که از چهرش ناراحتی موج میزد برگشت
چشمای امگا بغض داشتن ، اون گرگ پیر همیشه با جوکاش اون و امگارو میخندوندبه یاد روزهای گذشته ، خودشم بغضش گرفت
دستشو روی گونه امگا گذاشت اروم نوازشش کرد تا امگا اروم ترشهتهیونگ اروم لباش که از بغض ته گلوش میلزیدنو باز کرد
- ا..امروز طلسمش باطل شد
طلسم درسته طلسم ، دوسال پیش وقتی رابطش با عموش کمب بهتر شده بود ، ی روز گرگ پیر نفسش میگیره ولی پدرش با جادوگر هایی قرار داد میبنده که بتونن گرگ عموی پیرشو درمان کنن تا حداقل کمی دیگر زنده بمونه
ولی اون طلسم برای همیشه نبود و امروز به پایان رسیدلبشو گزید تا گریه نکنه ، سرشو به معنای تاکید بالا پایین برد
امگا دیگه طاقت نیاورد خودشو پرت کرد تو بغل الفا و شروع کرد به بلند گریه کردن
عجیب بود که اون عموی پیرش تونسته بود اون و امگاشو رام کنه و روزای زیادیو باهم خوش بگذروننبی صدا و اروم ، اولیت قطره اشکش اروم از چشمای سرخش لغزید و روی گونش افتاد
جونگکوک سنگ دل نبود اصلا ، اونم دل داشت اونم احساسات داشت
میدید که چطور اون پیر مرد تلاش میکنه دلشو به دست بیاره
تو دلش گفت که ای کاش هیچ وقت عموی پیرش اونو در گذشته اذیت نمیکرد که امروز نتونه اون رو ببخشه
و روحشو با خیال راحت به اون دنیا بفرستهپدرش به در ضربه زد و بعد از کمی مکث به احترام زوج ، وارد اتاق شد
چشمای پدرش روبه سرخی میزدن بینیش و گونه هاش قرمز بودن ، معلوم بود پدرشم دلش به حال برادر پیرش سوخته بود هرچه که بود اون برادر پدرش بود
کسی که پدرش تمام بچگی هاش رو باهاش گذرونده بودپدرش نفس عمیق و پر دردی کشید
نگاهش روی زوج غمگینی که در آغوش هم عزا دار بودن ، قفل شده بود× جونگکوکا بیا پایین به عنوان عضوی از خانواد-...
+ من نمیام
× چی
+ من نمیخوام تو مراسم اون شرکت کنم
× اما ما خانوادشیم کوک این زشته
![](https://img.wattpad.com/cover/263923453-288-k606423.jpg)
YOU ARE READING
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...