part 4

2.5K 344 20
                                    

ا..این امکان نداشت چطور ممکن بود ؟!
مگه میشد؟؟؟؟؟؟
چیزی رو که میدید رو اصلا نمیتونست باور کنه
مگه قابل باور بود؟!
جونگکوک با شک اورم اروم سمت تهیونگ قدم برمیداشت
تهیونگ یک قدم جلو اومد اما تا خواست حرفی بزنه با حس مچاله شدن تو بغل جونگکوک حرفشو خورد
جونگکوک امگا رو محکم بغل کرد تهیونگ دستاشو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و سرشو تو گودی گردن پسر فرو برد
کوک آدمی نبود با این چیزا چسش در بره بشینه گریه کنه اتفاقا کوک به طور مثبتی به روزش میداد
دقیقا الان که تهیونگ بالا گرفته و میچرخید
از خوشحالی و ذوق انقدر خوشحال شده بود که داشت همینطور میچدخید
تهیونگ از اون بالاچنگی به شونه ی جونگکوک زد تا بیارش پایین اما الفا مگه حالیش میشد؟
نه
عشق حرف حالیش نمیشه دقیقا الان وضعیت الفا بود
درسته تهیونگم عاشقش بود اما اون بالا با سرگیجه و حالت تهوع احساس خوبی نداشت
کوک اروم تهیونگو پایین اورد با لبخند بزرگی که روی لب داشت دوباره دستاشو دور امگا حلقه کرد و روش خوابید
با صدای ذوق زده ای گفت
+ تولدت مبارک امگای من
و محکم گونه ی امگا رو بوسید تهیونگ که سرش داشت گیج میرفت و اصلا حالش خوب نبود
- چ..چرا دوتایی؟
آره از شدت سرگیجه الفا رو دوتا میدید و دلش میخواست همین الان روش بالا بیاره
الفا اروم خندید و دوباره اون سمت  گونه امگا رو بوسید

همه با بهت بهشون خیره شدن جیمین که احتمال میداد همونی که فکر میکنه باشه به پسرا گفت

× ج..جونگ هیونگ تهیونگ جفتته ؟؟؟؟؟
جونگکوک تهیونگو بغل کرد و نشست تهیونگم روی پاش گذاشت و دوباره گونه امگا رو بوسید
+ اره موچی ، گفتم تهیونگ مال منه

همه مهمونا با خوشحالی بهشون نگاه میکردن پدر تهیونگ  با لبخند مهربون جلو اومد و روبه روی کوک ایستاد
~ تهیونگ خیلی خوش شانسه که جفتشو تو این روز پیدا میکنه
نامجون با بهت جلو اومد
¡ باورم نمیشه با کراشت جفتی
اول با خوشحالی ولی بعد با اینکه فهمید چه سوتی داده با ترس به اونا خیره شد
شت لو رفت بلاخره
خب بلاخره ی روزی لو میرفت دیگه اما اخه جلو بابای تهیونگگگگگ
تهیونگم دستشو روی شونه الفا گذاشت با خنده و کمی تعحب گفت
- کراش؟!

***
همه مهمونا رفته بودن ولی اکیپ هفت نفره خودشون بودن
جونگکوک از خوشحالی و ناباوری صد بار تو چشمای تهیونگ نگاه میکرد و فقط ی چیزو میدید
" جفت "
مهتاب تو اسمون اون دو رو جفت هم کرده بود و اصلا این تو کت کوک نمیرف اصلاااا
یعنی همه نگرانی هاش الکی بود؟
اون خودش جفت امگای کیوت بود
و اصلا هم جای نگرانی نبود
و دیگه چیزی هم از این دنیا نمیخواست

مادر و پدر تهیونگ با خوشحالی به اون هفتا دوست نگاه میکردن
جین و نامجون جونگکوک رو دست مینداختن
بیچاره بدجور و جلو بد کسی لو رفته بود
هفت نفری کنار هم دایره ماننده روی زمین نشسته بودن
و صحبت میکرد
جیمین انقدر برای تهیونگو جونگکوک خوشحال بود هر چند دقیقه میپرید بغلشون میکرد
خب بیچاره هم از چس ناله ای اون دوتا خسته شده بود هردوشون هی میومدن چس ناله میکردن و درمورد اینکه نمیتونستن به هم برسن عر میزدن
اما الان رویا هر شبشون به واقعیت تبدیل شده بود
چی از این بهتر؟

ETERNAL LOVEWhere stories live. Discover now