part 22

915 146 17
                                    


پاهاشو اروم از توی ماشین بیرون گذاشت و به محیط دور و ورش نگاهی انداخت

جایی که پر خاطره بود ، الان با چراغ هایی شکل قلب نارنجی و زرد تزئین شده بودن گل برگ ها به شکل زیبایی روی زمین چیده شده بودن و فضای اون محیط رو دلنشین شده بود
جونگکوک با دیدن لبخند ریز تهیونگ ، ناخوداگاه اونم لبخندی زد دست تهیونگو گرفت و به طرف آلاچیقی که با پرده های سفید ، شمع و گل ها تزئین شده بود کشوند و تهیونگو روی تابی که با گل های رز تزئین شده بود نشوند

هردوشون یاد خاطره های قدیم افتادن ، اولین دیدارشون

* فلش بک ۱۰ سال قبل *

دست هاشو روی تناب های دور تاب محکم تر کرد و پاهاشو به طرف جلو و عقب حرکت داد

ولی با دیدن همون مقدار شتاب کم تاب لباش اویزون شد ، پاهاشو محکم تر تکون داد ولی اتفاقی نیوفتاد

پاهاشو بیخیال ول کرد و از روی تاب به منظره ی طبیعت روبه روش خیره شد

اون دوازده سالش بود و تابی که روش نشسته بود مناسب قدش نبود کمی کوتاه تر بود

با حس حرکت تاب به جلو و شتاب گرفتنش محکم دست های تناب تاب رو گرفت تا نیوفته

تاب از جلو به عقب برگشت و دوباره با همون شتاب زیاد تاب به جلو پرت شد

داشت از این حس تاب سواریش لذت میبرد ، سرشو برگردوند تا ببینه کی داره تاب رو هل میده

شخص چشمای ستاره ای هیکل نسبتا بزرگ تر از خودش و لبخند زیبایی داشت
تهیونگ با لبخند از روی خوشحال از تاب پایین اومد

- جونگکوک هیونگ کار شما بود؟

+ اوهوم ، خوب بود؟

- آره ، خسته شده بودم ولی یکدفعه ... حس خوبی بود ممنون

جونگکوک لبخندی زد و سرشو پایین انداخت ، نگاهی به دورورش انداخت کسی غیر از خودش با هیونگاش نبودن
پس تهیونگ تنها بود؟

+ تنها اومدی؟

- نه با جیمین هیونگ اومدم ، دوست هوسوک هیونگه فکر کنم بشناسینش

+ اها اره

یکم مکث کرد و با تردید پرسید

+ میخوای ... میخوای که با من بیای یعنی بیای پیش ما ؟ جیمین پیش ماست میخوای بیای؟

- اگه مشکلی نداره

+ حتما بیا

جونگکوک دستشو پشت کمر تهیونگ گذاشت و سمت کلبه هدایتش کرد

* پایان فلش بک *

تهیونگ مثل گذشته دستاشو روی تاب گذاشت و محکم گرفتش ، کوک از پشت لبخندی زد کمی صندلی چوبی تاب رو به سمت خودش کشید و بعد ولش کرد

ETERNAL LOVEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora