اون مردک عوضی با امگاش چه کاری داشت؟
اون عموی عوضیش هیچ ارتباطی به خاندان کیم نداشت
پس به چه دلیل فاکی باید با تهیونگ این موقع شب قراره داشته باشه؟
این ساعت؟؟؟؟؟تن صداش خیلی بالا رفته بود از شدت عصبانیتش میتونست قصرو سر همه بریزه
- تهیونگگگ همینن الان برمیگردیی عمارتت همیننن الان سریعع
تهیونگ با صدای به شدت بلند الفا ترسید بغض گلوشو چنگ میزد تا آزاد شه ولی تهیونگ نمیخواست گریه کنه
حداقل سعی میکرد+ا..الفا *هق* پس من میرم *هق* خ..خونه
و بعد بدو ردو بدل کردن حرفی تماسو قطع کردناون عموی عوضیش دوباره اومده بود چه دسته گلی به آب بده؟
چرا این دفعه مهره شو سمت تهیونگ به حرکت در اورده بود؟
چرا با تهیونگ قرار داشت؟
این ها سوالاتی بودن که خوابو ازش گرفته بودن
الان ته سالم رسیده؟
سرش داد زدم حتما خیلی ناراحت شده اون شکنندست
ولی من نمیخواستم که عموم بلایی سرش بیارهباید برم پیشش تا مطمعن شم
اما اگه بابا بیدار بشه چی؟
اینکه عموش برگشته بود خبر خوبی نبود
باید به پدرش میگفت
سریع از اتاقش زد بیرون و تا اتاق والدینش دوییدوقتی رسید بی معطلی به در اتاق ضربه زد
یک بار
دوبار
برای بار سوم قیافه هپروت پدرش جلوی در ظاهرش شد+ تهیونگو حامله کردی که نصف شبی میکوبی به در؟
* اصلا بابای کوک خیلی خوبه 🤣🥲*
- بابا عمو اومده اون ..اون
هنوز حرفش تموم نشده بود که پدرش با قیافه حدی دستشو کشید و سمت اتاقی که کنار اتاق والدینش بود کشوند
بردش داخل و درو بست+چیکار کرده؟
- تهیونگ گفته که با عمو الان قرار داشته مثل اینکه
پدرش ادامه حرفشو زد
+اون دوباره برای به دست اوردن این مقام اومده
- چطور اخه؟
پدرش نیشخندی زد گفت
+ فکر کردی خبر اینکه جفتت رو پیدا کردی فقط تو این پکه؟ زرشک پسرم
خبرش تو همه پکا پیچیده-چه ربطی به ته داره اون هیچ ربطی به این قضایا نداره
+ اون جفت توعه ، نقط ضعفت و کلی چیز دیگه بل بل بل
با دستاش چرتو پرت میکشید تو هوا و پسرشو متقاعد میکرد که خب اره
بل بل بل
+اون این دفعه دست رو ته گذاشته مراقبش باش هدفی که انتخاب کرده خیلی حساسه
- وقتی اسم تهیونگو بیاره کاری باهاش میکنم آرزو کنه ای کاش وقتی زیر دستام بوده میمرده***
باید خودش میرفت چک کنه
باید مطمعن میشد
سریع تر از چیزی که فکرشو کنین رسید به عمارت کیم
البته ی ربع تو راه بود ولی انقدر به اتفاقات و نقشه های عموش فکر کرده بود که گذر زمان تو اون شرایط چسی بیش نبودهومم در بزنم؟
شاید خواب باشن
خب احمق فلج مغزی ساعت سه صبحه انتظار داری بیدار باشن دور هم نشسته باشن بشینن تخمه بشکنن؟؟؟؟؟
خب منطقی بود
دستشو سمت زنگ طلایی برد و دکمه شفافشو فشرد
دینگ دینگ دینگگگگگگگ
صدای بلند زنگ آزر دهنده ترین اهنگی بود که هر بدبختی ساعت سه صبح باهاش
بعد از گذر زمان کوتاهی آقای کیم با موهای شلخته جلوی در پدیدار شد- تو کی هستی؟
اقای کیم با صدای خوابالودش پرسید مثل اینکه داماد آیندشم نمیشناخت
خوابه خواب بود+منم جونگکوک
- جونگکوک کیه ؟
ودف منم دگ حاجی
+ آممم جفت ته
- ته کیه ؟
(🥲🥲🥲🥲🥲) بیچاره کوک
بعد از گذر دقایقی و پریدن خواب از سر اقای کیم همه چی اوکی شد
پاور چین پاورچین خودشو به اتاق توت فرنگیش رسونداومد بالای سرش
امگا کوچولوش روی تخت خوابیده بود ، خم شد کوتاه اما عمیق پیشونیه توت فرنگیشو بوسید
فضای اتاق تاریک بود ولی نور زیبای مهتاب روی چهره ی پسرکش در حال تابیدن بود وتوت فرنگیشو از اینکه زیباتر هست زیباتر میکرد
دستی به موهای نقره ایش کشید
و اروم زمزمه کرد
- ببخشی توت فرنگیم
بوسه ی نرمی روی گونش گذاشت
-من نمیخواستم سرت داد بزنم
این دفعه پشت پلکای توت فرنگیشو بوسید
- ولی باید ازت مراقبت میکردم قشنگم
خم شد و پشت دست زیبای امگا هم بوسه زد
به معنای واقعی امگا رو بوسه بارون کرده بودنمیدونست چه چیزی باعث شده که انقدر به امگاش وابسته بشه و بیشتر از همه دلتنگ
نمیتونست روزی رو ببینه که امگای مهربون و معدبش نشسته داره گریه میکنه فقط به خاطر اینکه اون نتونسته ازش در مقابل رفتارای شیطانیه عموش محافظت کنه
حتی نمیتونست اون روز رو تصور کنه
تصورشم باعث میشد قلبش مچاله شهاون به قدری دلبسته به امگا شده بود که شبا برای خودش رویای بچه دار شدنشون رو میچید
***
سلام به کوکوی شیپرای عسلیم *-*
اینم پارت جدید ^-^
خب اینم از عموی کوک :>خیلیی دوستون دارم ^-^
ووت و کامنت یادتون نره عسلیا 😄😄😄💜💚

YOU ARE READING
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...