Part 6 🔗

8.6K 971 129
                                    

پارت ششم


نگاهی به ساعتش که نه و نیم شب رو نشون میداد پوفی کشید و وارد اتاقش شد و با شنیدن صدای هق هق های کوکی سرشو بالا آورد و با تعجب به کوکی و پسر کوتاه قد کنارش نگاه کرد


تهیونگ:چه خبره؟؟؟چرا گریه میکنه؟؟

جیمین:نمیدونم دکتر از وقتی با لوهان منتقلش کردیم اینجا داره گریه میکنه و هیچی نمیگه!

تهیونگ:ممنون پرستار خودم رسیدگی میکنم!


جیمین سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت...بعد از رفتن جیمین در اتاق رو قفل کرد و کنار تخت ایستاد و دستش رو لای موهای کوکی کشید

تهیونگ:جونگ کوکی چرا گریه میکنی؟؟...چشماتو باز کن ببین چیا آوردم!

جونگ کوک با شدت بیشتری گریه کرد و چشماش رو باز نکرد

تهیونگ:کوکی چیشده؟درد داری؟؟

کیسه توی دستش رو روی میز کنار تخت گذاشت و با هر دو دستش صورت کوکی رو نوازش کرد

تهونگ:کوکی؟؟

کوکی:گفـ..تی..خو...خودت میای...و...ولی اونا..من...منو آو...آوردن..من...من...

تهیونگ پیشونی کوکی رو بوسید و بالا تنه لرزونش رو به آغوش کشید و بوسه ای به موهاش زد

تهیونگ:شششش...ببخشید...رفته بودم یکم خوراکی بگیرم چون تا فردا قراره بیدار بمونیم...گفتم یه وقت گشنمون میشه....ببخشید..بذار اول پمادتو بزنم بعد حرف میزنیم باشه؟؟

کوکی سرشو تکون داد و بالاخره به تهیونگ نگاه کرد...

تهیونگ لبخندی زد و کوکی رو روی شکمش خوابوند و شورتش رو دراورد..از مچ پاش گرفت و کوکی رو به سمت پایین تخت کشید و بعد از خم کردن یکی از پاهاش ازش فاصله گرفت و شروع به مخلوط کردن چند نوع پماد توی ظرف مخصوصی که با خودش اورده بود کرد و در تمام این مدت کوکی با چشماش حرکاتش رو زیر نظر داشت...عجیب بود ولی اعتماد عجیبی به این دکتر مهربون و خوشتیپ داشت


دستکش هاشو دستش کرد و با ظرف پماد به سمت کوکی رفت

تهیونگ:یکم هم مسکن قاطیش کردم که دردت رو کم کنه ولی اگر بازم درد داشتی بهت مسکن تزریقی هم میدم تا اذیت نشی خوبه؟


کوکی مظلومانه و بی صدا سری تکون داد و از خجالت این که تهیونگ قراره به ورودیش دست بزنه یا نگاه کنه لپاش سرخ شد و فوری چشماشو بست..تهیونگ بخاطر این واکنش پسرک روی تخت ، بی صدا خندید و مقداری از پماد رو با انگشت اشاره و وسطش برداشت و دور ورودی و لای باسن پسرک زد...نگاهی به چشمای بسته و ابرو های درهمش کرد و مقدار بیشتری از پماد رو با انگشت اشاره اش برداشت

تهیونگ:کوکی نترس میخوام انگشتمو ببرم داخل تا اونجا هم پماد بزنم باشه؟

با تکون خوردن سر کوکی نگاهش رو به باسنش داد و به ارومی یک بند از انگشتش رو واردش کرد که با صدای ناله پسر کوچیکتر متوقف شد

تهیونگ:متاسفم اما باید اینکارو بکنم...یکم تحمل کن!


آروم آروم انگشتش رو تا ته فرو برد و کمی انگشتش رو عقب جلو کرد و چرخوند و تا جایی که میتونست پماد رو پخش کرد...انگشتش رو بیرون کشید و دستکش هاشو دراورد و به سمت بالاتنه کوکی رفت تا کمکش کنه درست بخوابه که متوجه لرزش بدنش شد...سرش رو گرفت و از بالشت فاصله داد و دوباره با صورت گریونش مواجه شد..نفسش رو با صدا به بیرون فوت کرد و بعد از دراوردن کفشاش از روی بدن لرزون جونگ کوک رد شد و بغل دیوار روی تخت دراز کشید و سر کوکی رو روی سینه خودش گذاشت و مشغول نوازش موهاش شد

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Where stories live. Discover now