After story 2🔗

3.1K 307 404
                                    

افتراستوری دوم


(اصلا نمیفهمه چیکار داره میکنه یهویی شروع میکنه به زدن خودش...گاهی با ناخنش خودش زخمی میکنه گاهی هم سرشو میکوبه به دیوار...دکتر بچم حالش خوب نیست من...)


تهیونگ:بازم داری حرفای مادرش رو گوش میدی؟


فایل صوتی رو متوقف کرد و عینکش رو از روی بینیش برداشت.با دو انگشت چشمای قرمز و دردناکش رو مالش داد و بعد با ناراحتی به چشمای غمگین و نگران همسرش نگاه کرد


کوکی:نمیشه ته...هرکاری میکنم نمیتونم درکش کنم...چی باعث میشه که یه بچه چهارده ساله بخواد این همه بلا سر خودش بیاره...


مرد بزرگتر ، ماگ توی دستش رو به سمت معشوقه عزیزش گرفت و گفت


تهیونگ:یکم از این بخور...کمک میکنه اعصابت آروم شه


پسر کوچکتر ماگ رو گرفت و به لبهاش نزدیک کرد


کوکی:هیونگی اون تقریبا همسن پسر خودمونه... نمیتونم حتی یه لحظه خودمو جای مادرش تصور کنم...زن بیچاره همسر عزیزش رو از دست داده و حالا دست به دامنِ من شده تا تنها دارایی با ارزشش رو نجات بدم...اون بچه افسردگی شدید و خودزنی داره و من هنوز نتونستم دلیلش رو پیدا کنم... کاش...کاش جین هیونگ اینجا بود تا ازش کمک میگرفتم..من خیلی بدردنخورم...


مرد لبخندی به خرگوشک نا امیدش زد و از توی بشقاب روی تخت ، هویج شکلاتی محبوب پسرکش رو برداشت و به دستش داد


تهیونگ:اول یه چیزی بخور...با معده خالی نمیشه به بیمار کمک کرد دکتر!


وقتی جونگ کوک شروع به نوشیدن دمنوشش کرد ، تهیونگ به آرومی روی تخت رفت و پشت همسرش روی زانوهاش ایستاد و انگشتاشو روی شونه های پسر که از پیراهن اورسایزش بیرون افتاده بود گذاشت و شروع به ماساژ دادن کرد


تهیونگ:چقدر خوبه که هنوز این عادتت رو ترک نکردی!


کوکی:عادت؟..کدوم؟


تهیونگ:این که لباس منو با یه شورت میپوشی و رو تخت دراز میکشی و به کارات میرسی!


جونگ کوک لبخندی زد و سرش رو بالا گرفت و به چشمای لبریز از عشق همسرش نگاه کرد


کوکی:اینجوری دوست داری؟


مرد بزرگتر خم شد و بوسه ای به گونه پسرک زد


تهیونگ:هممم..از تماشا کردنت توی این حالت سیر نمیشم نفسم!


جونگ کوک ماگ خالی رو روی زمین گذاشت و برگه گزارش روند بهبود بیمارش رو به دست گرفت..گاز کوچکی به شکلات توی دستش زد و درحالی که تکه شکلات رو زیر دندوناش خرد میکرد جواب داد


کوکی:ما ده ساله با هم ازدواج کردیم عزیزم دیگه سنی ازت گذشته دید زدن منو تمومش کن!


مرد بزرگتر خندید و نشست و پاهاشو دو طرف لگن جونگ کوک دراز کرد و پسرک شیطونش رو از پشت محکم بغل کرد و بینیش رو توی گردن خوش بوی همسرش فرو کرد

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Where stories live. Discover now