Part 74 🔗

3.2K 519 264
                                    

پارت هفتاد و چهارم

فلش بک-شش روز قبل

بکهیون:جفتتون به استراحت احتیاج دارین...برید بخوابید من حواسم به هوسوک هست...به چانیول میگم برای شام یه چیزی بخره بیاره شام رو دور هم بخوریم..

یونگی:جیمین..

بکهیون:یونگی حواست کجاست...جیمین امشب تا صبح شیفت داره..

یونگی:حواسم نبود...بچه پاشو بریم توی اتاقت یکم استراحت کن...

کوکی:باشه....ممنون بک هیونگ...

بکهیون لبخندی زد و به رفتن یونگی و جونگ کوک نگاه کرد و گوشیشو برداشت و برای جکسون پیامی نوشت

(باید حرف بزنیم.تهیونگ خوب نیست)

نگاهی به تخت انداخت و وقتی مطمئن شد یونگی و جونگ کوک دارن برای خواب آماده میشن و حواسشون نیست ، فوری وارد اتاق تهیونگ شد و کنارش ایستاد..انگشتاشو لای موهای نرم و فرفری پسر کوچکتر فرو کرد و موهاشو با انگشتاش شونه کرد و با صدای آرومی زمزمه کرد

بکهیون:میدونم میتونی صداها رو واضح بشنوی... وقتشه بیدار شی تهیونگا...قبل از این که خیلی دیر بشه باید چشماتو باز کنی...زنده موندن یونگی و خوشحالی جونگ کوک به تو بستگی داره...میترسم وقتی بیدار بشی که دیگه خیلی دیره..

با بالا رفتن نمودار ضربان قلب ، لبخند تلخی زد و نفسشو با صدا از بینیش بیرون داد...کمی موهای تهیونگ رو نوازش کرد و در نهایت با احساس ویبره ، انگشتاشو از لای موهای پسر کوچکتر بیرون کشید و گوشیشو جواب داد

بکهیون:جک...باید بیای خونه ی کوک...

جکسون:چی شده بک؟...من تازه برای چک کردن تهیونگ اونجا بودم..مشکلش چیه؟

نگاه غمگینی به صورت تهیونگ انداخت و با ناراحتی جواب داد

بکهیون:به محرک ها جواب میده اما چشماشو باز نمیکنه...این هفته هم سه بار دستگاه هشدار آریتمی قلبی داده...میترسم مشکل از مغزش باشه...من...من متخصص نیستم اما میدونم این خوب نیست... چیکار کنم جک...اگه اتفاقی برای تهیونگ بیوفته من برادرمو از دست میدم...یونگی هر لحظه ممکنه سکته کنه و این حال تهیونگ باعث میشه یه لحظه هم نتونه آروم بگیره...استرس و فشار خون برای کسایی که سکته کردن مثل بمب ساعتی میمونه و یونگی هر دو تاش رو داره...زنده موندن برادرم به تهیونگ گره خورده!

جکسون:میدونم بک میدونم...من بارها گفتم مشکل از جسمش نیست...تهیونگ خودش نمیخواد که بیدار بشه...کاری از من بر نمیاد...متاسفم...همه چی به خود تهیونگ بستگی داره...من دیگه باید برم اما اگه فکر میکنی کاری ازم برمیاد بعد از شیفتم یه سر بهت بزنم.

بکهیون:نه..حق با توعه...تهیونگ خودش نخواد ما نمیتونیم کمکی کنیم...ممنونم...

تماس رو قطع کرد و با چشمایی پر از اشک نالید

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora