Part 65 🔗

3.7K 613 427
                                    

پارت شصت و پنجم


نگاهی به ساعت انداخت و نفس عمیقی کشید...معشوقه عزیزش حدود سه ساعت بود که خوابیده بود و جونگ کوک تمام دقایق این سه ساعت رو روی تخت کنارش دراز کشیده بود و موهاشو نوازش میکرد...این که هنوز کسی سراغشون نیومده بود یعنی خواهرش خوب بود و لازم نبود که خیلی نگران باشه... لب هاشو روی پیشونی معشوقه غرق خوابش گذاشت و طولانی ترین بوسه ای که میتونست رو روی پیشونیش زد...با شنیدن صدای تقه ای که به در خورد ، با وحشت تکونی خورد و با نگرانی به در نگاه کرد و زمزمه کرد


کوکی:نه...نه میونگی...نکنه چیزیش شده...


با باز شدن در ، چشماشو بست و نفس لرزونی کشید و منتظر شنیدن خبر بد شد اما با شنیدن صدای شاد جیمین ، نفس راحتی کشید و چشماشو باز کرد


جیمین:کوکو؟...بیداری؟


کوکی:جیمین!


پسر بزرگتر با قدم های آرومی به سمت تخت تهیونگ رفت و درحالی که لبخند ملایمی روی لب هاش بود ، سینی توی دستش رو روی میز مخصوص پایین تخت گذاشت و فوری کنار جونگ کوک ایستاد و بغلش کرد


جیمین:خیلی نگرانت بودم کوک...خیلی زیاد... خوشحالم که سالمی!


جونگ کوک لبخند تلخی زد و جیمین رو محکم بغل کرد و با صدای آرومی نالید


کوکی:من خوبم ولی...ولی دوتا از عزیزترینام دارن درد میکشن...ببینش جیمین...از شدت درد بیهوش شده بود...بخاطر همین بکهیون هیونگ بهش کلی مسکن داده از وقتی رسیدیم بیمارستان همش خوابه...میترسم بیدار شه و بازم درد بکشه...

من...منم چندین بار درد شکستگی دنده رو تجربه کردم...با هر نفس از شدت درد میخوای بمیری.... همش بخاطر منه...از وقتی وارد زندگیش شدم همش داره درد میکشه...انگار همونطور که خودم توی درد بزرگ شدم ، دارم عشقمم توی درد غرق میکنم...اگه من نبودم...


جیمین:هیشش...دیگه این حرفا رو نزن...هیچوقت... شاید من تهیونگو از بچگی نشناسم اما انقدر از یونگی ازش شنیدم که میدونم چطور آدمیه...اگه جلوی خودش اینو بگی بازم قلبشو میشکنی...اون با تو خوشحاله حتی اگه درد بکشه و یا حتی اگه ناراحتش کنی...هیچوقت بهش نگو کاش توی زندگیش نبودی!


پسر کوچکتر نفس عمیقی کشید و از بین بازوهای جیمین بیرون اومد و با چشمای غمگینش به چشمای جیمین خیره شد


کوکی:منم با اون خوشحالم و از خدا ممنونم که تهیونگ توی زندگیمه فقط...فقط گاهی وقتا خیلی قلبم درد میگیره وقتی میبینم دربرابر این همه خوبی که بهم کرده من فقط بهش درد دادم!


جیمین لبخند ملایمی زد و موهای پسر کوچکتر رو از روی چشمای قرمز و خستش کنار زد و دستای کوچیک و تپلش رو روی گونه های جونگ کوک گذاشت

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Where stories live. Discover now