Part 23 🔗

6.4K 792 324
                                    

پارت بیست و سوم


با لبخند به لپای پر از پیراشکی پسرکش نگاه کرد و با شیطنت خم شد و ماچ آبداری به لپش زد..جونگ کوک بلافاصله چشمای خوشحال و پر از قلب و سِتارَش رو از پیراشکی عزیزش گرفت و با اخم کیوتی به چشمای شیطون تهیونگ نگاه کرد و با حرص دستمالی برداشت و لپ مرطوبش رو خشک کرد و با دهان پر غرغر کرد


کوکی:ته....ننننـ..نکن دیگه...عه...هـ...هی تفی میکنه...اااذیتم نننکن!!


تهیونگ با ذوق بلند خندید و دستش رو روی موهای کوکی کشید و نوازشش کرد و بعد موهاشو کمی به هم ریخت و با دیدن موهای کوکی که روی هوا موند ، بلندتر خندید و باعث شد جونگ کوک هم لبخند بزنه



تهیونگ:وقتی تازه ازخواب پاشدی و انقدر کیوت شدی و تازه لپاتم پر از خوراکی کردی ، انتظار داری فقط نگات کنم؟

تهیونگ:وقتی تازه ازخواب پاشدی و انقدر کیوت شدی و تازه لپاتم پر از خوراکی کردی ، انتظار داری فقط نگات کنم؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

؟؟....تازه این کم بود دو کیلو تف دیگه باید میمالیدم بهت!!!


جونگ کوک با چشمای درشت شده به تهیونگ نگاه کرد و قبل از این که خفه بشه محتویات لپش رو قورت داد و سینی رو از روی پای خودش برداشت و روی میز کنار تختش گذاشت و چهار دست و پا به سمت تهیونگ که کمی اونطرف تر روی تخت نشسته بود و قهوه میخورد ، رفت و اخم کیوتی کرد و مشتش رو بالا آورد


کوکی:یــــــا...تهیونگ چـ..چی گفتی؟؟؟


تهیونگ فوری کاپِ قهوه رو پایین تخت گذاشت و به خرگوش مثلا عصبانی که چهار دست و پا و با مشت بالا اومدش به سمتش میومد نگاه کرد و لبخند زد و به محض این که خرگوشش بهش رسید ، مشت جونگ کوک رو گرفت و با گرفتن دست دیگه کوکی ، دستاشو رو سینه جونگ کوک قفل کرد و پسرکش رو بغل کرد....کمی خم شد و همراه با جونگ کوکِ توی بغلش روی تخت دراز کشید و مشغول قلقلک دادنش شد...جونگ کوک با صدای بلند میخندید و سعی میکرد از زیر دست تهیونگ فرار کنه اما بخاطر بدن ضعیفش نمیتونست...به سختی و با کلی نفس نفس زدن میون جیغ های آمیخته به خنده بلندش ، گفت


کوکی:ته...ته..بسه ددددلم درد گرفت...ته!!!!!!!!!!!


تهیونگ که همراه با جونگ کوک میخندید ، نفس عمیقی کشید و دست از قلقلک دادن کوکی برداشت و به آرومی همونطور که دراز کشیده بودن بغلش کرد و سرش رو توی گردن پسرکش که هنوز میخندید فرو برد

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Where stories live. Discover now