Part 55 🔗

4K 556 244
                                    

پارت پنجاه و پنجم


بدون توجه به ادامه حرفای نامجون ، گوشی رو قطع کرد و روی جی پی اس ماشین متل رو پیدا کرد


تهیونگ:متاسفم جونگ کوکی...یکم دیرتر میرسیم خونه!


جونگ کوک نگاهی به چهره ی مضطرب و دستای لرزون تهیونگ انداخت و با آرامش گفت


کوکی:آروم باش عزیزم یونگی هیونگمون خوبه...من مطمئنم!


تهیونگ لبخند شل و وِلی تحویل پسر کوچکتر داد و نگاهی به آیینه وسط انداخت و با سرعت وارد فرعی شد...جونگ کوک برای آروم کردن تهیونگ دوباره تلاش کرد و این بار دستشو روی گونه تهیونگ کشید و با صدای ملایمی گفت


کوکی:تهیونگم...آروم باش عزیزم...ببین اگه اتفاقی واسه هیونگ افتاده بود متوجه میشدیم دیگه... هیونگ خیلی قویه...انقدر قوی که تونست به پاره ی تنش شلیک کنه بدون این که دستش بلرزه و اتفاق بدی برات بیوفته...سعی کن آروم باشی عزیز دلم وگرنه قبل از این که هیونگو ببینیم مارو به کشتن میدی!


موآبی لبخندی زد و دستشو روی دست جونگ کوک که مشغول نوازش گونش بود گذاشت و انگشتاشونو بهم گره زد...دست پسرکش رو از روی صورت خودش برداشت و بعد از بوسیدن تک تک انگشتاش ، دستای گره خوردشون رو روی پای خودش گذاشت


تهیونگ:خیلی بزرگ شدی کوک...انقر بزرگ و بالغ شدی که با حرفات قلبمو آروم میکنی...انقدر بزرگ که حس میکنم وقتشه من بهت تکیه کنم و توی بغلت قایم بشم تا از مشکلاتم فرار کنم و تو ازم محافظت کنی!


موبنفش ، لبخند خرگوشی زد و با افتخار جواب داد


کوکی:پس بیا امتحانش کنیم هیونگی...بعد از همه ی اینا میریم خونه و روی تختمون دراز میکشیم درحالی که تو سرتو گذاشتی روی سینه ی من و منم با آرامش موهای نرم و خوشرنگت رو نوازش میکنم...گاهی هم موهاتو میبوسم و بین بازوهام میچلونمت!


اینبار تهیونگ با صدای بلند خندید و با ذوق نگاه کوتاهی به چشمای براق و پر از شوق جونگ کوک انداخت


تهیونگ:انقدر دلم این تجربه رو خواست که دلم میخواد همین الان دور بزنم بریم خونه تا بغلت کنم!


هر دو اروم خندیدن و بعد از چند دقیقه با رسیدن به متل ، تهیونگ بوسه ای به لبهای معشوقش زد و گفت


تهیونگ:منتظرم باش زود بر...


کوکی:نه...نمیتونم تنهات بذارم...باهم میریم.


تهیونگ:ولی...


کوکی:ولی نداره میخوای از استرس بمیرم؟...هنوز نتونستم صحنه ی مردنت رو فراموش کنم پس ازم نخواه حتی یک ثانیه هم ازت دور بمونم!


مرد بزرگتر نفس پر صدایی کشید و به ناچار سری تکون داد


تهیونگ:باشه ولی خیلی مراقب باش...هر اتفاقی هم افتاد به حرفم باید گوش بدی حتی اگه بهت گفتم فرار کنی!

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Where stories live. Discover now