Part 60 🔗

3.7K 514 266
                                    

پارت شصتم


یک هفته بعد


دستی به موهای معشوقه غرق خوابش کشید و با خوشحالی اسمش رو صدا کرد


یونگی:مینی؟...عزیزم بیدار شو...وقتشه برگردیم خونه!


پسر کوچکتر تکونی خورد و لای چشماشو باز کرد و با مظلومیت پرسید


جیمین:دروغ که نمیگی؟...هفته پیشم گفتی قراره بریم خونه ولی دکتر کیم اجازه نداد!


یونگی:این دفعه واقعا میریم خونه...ببین برگه ترخیصت اینجاست!


جیمین نگاهی به برگه توی دست مرد بزرگتر کرد و لبهاش به لبخند قشنگی باز شدن و بعد با ذوق دوباره به چشم های براق از خوشحالی یونگی نگاه کرد


جیمین:پس سریعتر این لعنتیا رو باز کن که دلم برای خونمون تنگ شده...تازه یادت نره قول دادی فردای مرخصیم بریم آرایشگاه منم موهامو رنگ کنم!


مرد بزرگتر ریز ریز خندید و با لبخندی خم شد و هردو چشم جیمین رو بوسید


یونگی:چشم فردا میریم آرایشگاه و هرچی دستور بدی انجام میدیم اما برای الان برات یه سورپرایز دارم!


جیمین:عجله کن یونگ...بدو بدو میخوام به سورپرایزم برسم!


مرد دوباره با خوشحالی خندید و شروع به جدا کردن سرم و دستگاه ها از بدن کوچیک معشوقش کرد و در نهایت لوله ی سبز رنگ کانولا رو از بینی پسر کوچکتر بیرون کشید و فوری لباشو بوسید


جیمین:لباسام کجاست؟


یونگی:اونایی که موقع اومدن به بیمارستان تنت بود...خب...مجبور شدم بندازمشون دور...هم کثیف و خاکی بودن و هم موقعی که رسیدیم دکترا با قیچی بریدنش تا بتونن فوری بهت شوک بدن..


جیمین:اما...اما اونارو برای تولدم خریده بودی...من اونارو خیلی دوست داشتم یونگ...نباید این کارو میکردی..من...


مرد بزرگتر فوری دستای جیمین رو گرفت و با ملایمت توضیح داد


یونگی:اشکالی نداره مینی...صد تای دیگه از اونا بهتر برات میخرم...تا وقتی تو خوبی و درد نداری هیچ چیزی مهم نیست...با هم میریم خرید و هرچی دوست داشتی برات میخرم اما الان حق نداری خودتو برای چیزای بی ارزش ناراحت کنی...نمیخوام حتی یک شب دیگه رو بدون تو به خونه برم....برات یه دست لباس جدید آوردم...اینارو بپوش بریم خونمون جیمینی!


جیمین با ناراحتی سری تکون داد و روی تخت نشست و منتظر به دستای یونگی خیره شد که داشتن لباسای تا شده رو از توی کیف بیرون میاوردن...یونگی به عشق کوچولوش کمک کرد تا دونه دونه لباسا رو بپوشه و در نهایت یکی از سوئیشرت های گرم خودش رو روی شونه های جیمین انداخت


یونگی:ممکنه سردت بشه...بدنت خیلی ضعیف شده..اینو بپوش.


جیمین به آرومی سوئیشرت رو پوشید و آستین لباس رو بوکشید و با حس بوی یونگی ، لبخندی زد و با خوشحالی به انگشتای پاهاش نگاه کرد

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Where stories live. Discover now