Part 17 🔗

6.7K 904 323
                                    

پارت هفدهم


با چشمای بسته خمیازه ای کشید و سعی کرد دست و پاشو کش بده اما به محض این که دستشو دراز کرد ، به چیزی برخورد کرد و بلافاصله صدای ناله کسی به گوشش رسید....

هینی کرد و فوری دستاشو جمع کرد و چشماشو باز کرد و به بالای سرش نگاه کرد و با دیدن تهیونگ که در حال ماساژ بینیش بود و آروم ناله میکرد ، خودش رو عقب کشید و از بین پاهای تهیونگ بلند شد...

میخواست بره جلو خودش بینی تهیونگ رو ماساژ بده اما انقدر هول شده بود که پاشو دقیقا لب تخت گذاشت و قبل از این که فرصت کنه داد بزنه ، از روی تخت افتاد و روی دست گچ گرفته شدش افتاد...


تهیونگ با شنیدن صدای افتادن جسم سنگینی ، فوری چشمای خوابالوش رو باز کرد و دستش رو از روی بینی دردمندش برداشت و به پایین تخت نگاه کرد و با دیدن کوکی که دست شکستش رو بغل کرده و شدیدا اخم کرده ، فوری از روی تخت پایین پرید و باعث شد سرم از دستش کشیده بشه و چند قطره خون از دستش بریزه...

فوری کنار جونگ کوک نشست و با احتیاط دست توی گچش رو گرفت


تهیونگ:کوکی؟...خیلی درد میکنه؟


کوکی:نـ..نه...یکم...خب...بببیشتر چیزم د...درد میکنه..


تهیونگ نگاهی به گونه های قرمز شده از خجالت کوکی انداخت و با ملایمت پرسید


تهیونگ:کجا؟؟..کجات درد میکنه عزیزم؟


کوکی:چـ..چیز..اممم...چیز..


تهیونگ آروم جلو رفت و کوکی رو بغل کرد و بوسه ای به موهاش زد و بدون این که به صورتش نگاه کنه گفت


تهیونگ:باهام راحت باش جونگ کوک چرا انقدر خجالت میکشی؟...بهم بگو کجات درد گرفته تا یه نگاه بهش بندازم!


کوکی:با..با...باسنم!


تهیونگ لبخندی زد و زیر بغل جونگ کوک رو گرفت و کمکش کرد بلند شه و بعد مجبورش کرد روی تخت دمر بخوابه


تهیونگ:دلم میخواست بغلت کنم و بذارمت روی تخت ولی هیونگ اگه بفهمه سرمو میزنه پس...معذرت میخوام!


کوکی:نـ..نه...عذرخواهی..ننننکن..


تهیونگ خم شد و شقیقه جونگ کوک رو ریز ریز بوسید و بعد به سمت در رفت و درو قفل کرد و برگشت پیش جونگ کوک و اروم شلوار و لباس زیرش رو پایین کشید و دنبال کبودی یا زخم گشت...

با دیدن کبودی های کمرنگ قدیمی ، نفس عمیقی کشید و شلوار و لباس زیر جونگ کوک رو بالا کشید و دستش رو از روی شلوار روی باسنش گذاشت و آروم ماساژش داد تا دردش کمتر شه


تهیونگ:مشکل خاصی نداری کوکی الان دردش آروم میشه...هی..لپات رنگ انار شده!...من قبلا کاملا لختت کردم نمیدونم چرا الان انقدر خجالت کشیدی!

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Where stories live. Discover now