🔗special part 2🔗

3.6K 286 459
                                    

پارت مخصوص پرسش و پاسخ

(عزیزای دلم حتی اگر سوالی ندارید این پارت رو بخونین بعضی از تکه های داستان رفع ابهام شده و کمی هم براتون اسپویل کردم!)

نویسنده درحالی که برگه ها رو محکم بین انگشتاش گرفته بود وارد اتاق مخصوص که قبلا با کاراکتر ها اونجا جمع شده بودن شد و نگاهی به صندلی های خالی انداخت.. با یاداوری تک تک کاراکتر ها لبخندی زد و به جاهاشون نگاه کرد...با رسیدن به صندلی که قبلا متعلق به هوسوک بود ، با ناراحتی چشماشو بست و با صدای آرومی زمزمه کرد

نویسنده:هیتلر ، میشه لطفا کمک کنی صندلی ها رو جمع کنم؟

هیتلر:برنامه جدیدی داری؟

نویسنده:این بار میخوام ازشون بخوام هرجایی دوست دارن بشینن...یدونه ازین فرش نرمالوهای پشمالو براشون آوردم ، اونو میذارم وسط و چندتا هم صندلی پشت فرش و رو به روی خودم میذارم اما قبلش باید تخت جیمینو بیاریم بعد فرش بندازم!

هیتلر:جیمین با پرستارش پشت دره...بیا صندلیا رو برداریم بعد بیاریمش داخل!

نویسنده سری تکون داد و کاغذهای توی دستش رو روی کاناپه تک نفره مخصوص به خودش گذاشت و همراه هیتلر صندلی ها رو جمع کرد و بعد به همراه پرستار و هیتلر ، تخت چرخدار مخصوص رو که جیمین روش خوابیده بود رو به داخل کشید و گوشه اتاق گذاشت...پرستار پالسیمتر روی انگشت اشاره جیمین رو چک کرد و دستی به ماسک اکسیژن روی صورتش کشید و از درست بودنش مطمئن شد و رو به نویسنده توضیح داد

-من داروهاشو بهش دادم و دستگاهارو الان چک کردم..همه چیز مرتبه و وقتی اثر داروی آرامبخشش بره بیدار میشه...اممم حدود نیم ساعت دیگه!

نویسنده:اوه عالیه نیم ساعت دیگه خیلی خوبه... ازتون ممنونم هروقت برناممون تموم شد لطف کنین بیاین تا بیمارستان همراهیش کنین...راستی کِی مرخص میشه؟

-اوضاعش از اون چیزی که فکر میکردیم بدتره پس احتمال میدم یک هفته ی دیگه هم باید بستری بمونه..

نویسنده با ناراحتی به جیمین نگاه کرد و دستی لای موهای بلوندش که ریشه هاش دوباره قهوه ای شده بود کشید و آروم زمزمه کرد

نویسنده:باید وقتی بیدار شدی با یونگی بفرستمت موهاتو رنگ کنی...بلوند خیلی بهت میومد جیمینی!

این بار رو به پرستار لبخندی زد و گفت

نویسنده:ممنونم....لطفا بفرمایین توی اتاق کناری از خودتون پذیرایی کنین تا ما کارمون تموم شه!

پرستار سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت...هیتلر به همراه نویسنده فرش رو وسط اتاق پهن کرد و کنار تخت جیمین و کنار ضلع بالایی فرش چندتا صندلی گذاشت و در آخر خودش روی کاناپه تک نفره کنار نویسنده نشست و منتظر ورود پسرا شد...بعد از چند دقیقه در باز شد و یونگی با نگرانی وارد شد

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Where stories live. Discover now