Part 21 🔗

6.2K 875 285
                                    

پارت بیست و یکم

به لطف آرامشی که این چند روز تهیونگ براش فراهم کرده بود ، به راحتی خوابیده بود...صدای باز شدن در باعث شد کمی چشماشو باز کنه تا اگر تهیونگ وارد اتاقش شده بود ، کنار بکشه تا مثل چند شب گذشته باهم روی تخت بخوابن اما با دیدن یک پرستار ، پلک هاش دوباره روی هم افتادن و بدون ذره ای نگرانی به خوابی سنگین فرو رفت....

پرستار با دیدن واکنش جونگ کوک خنده شیطانی کرد و به تخت نزدیک شد و لباس پرستاری رو دراورد و گوشه ای انداخت و از تو جیبش دوتا کروات بیرون کشید و شروع به بستن دستای کوکی به تخت کرد

مونجه:انقدر از بابت تهیونگ جونت خیالت راحته که حتی نتونستی منو تو لباس پرستاری بشناسی؟؟؟

پوزخندی زد و دکمه های لباس گشاد جونگ کوک رو باز کرد و شلوارش رو دراورد...نگاهی به بدن کبود و زخمیش که حالا کمی بهتر شده بود انداخت و با بی رحمی انگشتش رو روی عمیق ترین زخمش گذاشت و فشار داد که باعث شد کوکی تو خواب ناله ای کنه...وقتی دید تاثیر خاصی نداشت ، فشار دستش رو دو برابر کرد و کوکی بالاخره با ناله بلندی از خواب بیدار شد و با دیدن چهره ترسناک و پوزخند چندش مونجه اونم تو یه وجبی صورتش ، شروع به گریه کرد

مونجه:پس میخواستی به جای هرزه من ، هرزه تهیونگ بشی ها؟؟دیک من دیگه راضیت نمیکرد؟؟به دنبال چیز دیگه ای برای پر کردن سوراخ هرزت میگشتی؟

پوزخندی زد و بیشتر زخم رو فشار داد که باعث شد جونگ کوک جیغ بلندی بزنه

مونجه:هرچقدر میخوای جیغ بزن...هیچکس نمیتونه نجاتت بده...هیچکس تو این طبقه نمیتونه صدای نحس تو رو بشنوه مخصوصا تهیونگ جونت...انتظار داشتی یه قیمت بدم و اونم تورو بخره و از دست من راحت شی؟؟کورخوندی هرزه...خودم سوراختو با چیزای جدید پر میکنم نگران نباش!!

بی توجه به جیغ ها و تقلا های کوکی ، دستش رو از روی زخم برداشت و روی ورودی جونگ کوک گذاشت

مونجه:نظرت راجب این چیه؟؟؟

سه تا از انگشتاش رو همزمان وارد ورودی ملتهب و بخیه خورده جونگ کوک کرد و از هم بازشون کرد...جونگ کوک از شدت درد و سوزش فقط میتونست جیغ بزنه و با گریه اسم ناجیش رو صدا بزنه

کوکی:نـ...نــــه...تتتهیونـــــــــــــــــــــــگ...عای...ننننــــــــه...ته...ته..تهیونــــــــگ

مونجه:ببینم چقدر بهش سرویس دادی که به هفته ای یه بار قانع نشده و میخواد ازم بخرتت ها؟؟؟

انگشت چهارمش هم فرو کرد و به خونی که روی ملافه ها ریخت توجه نکرد

مونجه:که میخوای منو بپیچونی ها؟؟؟

این بار مشتش رو فرو کرد و توجهی به پاره شدن بخیه ها نکرد و از جیغ ها و درد کشیدن کوکی لذت برد اما قبل از این که مشتش رو کامل فرو کنه ، در باز شد و تهیونگ تلو تلو خوران خودش رو به مونجه رسوند و سعی کرد از جونگ کوک دورش کنه و مونجه هم مجبور شد با تهیونگ درگیر شه اما در نهایت مجبور شد قبل از بیدار شدن بقیه ، از اتاق بیرون بره...

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Where stories live. Discover now