part 70 🔗

3.3K 523 653
                                    

پارت هفتادم


کوتاه هم رو به آغوش کشیدن و جونگ کوک با عجله از خونه بیرون رفت...مرد بزرگتر دستی به موهاش کشید و زمزمه کرد


تهیونگ:بعد از امروز با آرامش میتونی بری دانشگاه نفسم...دیگه به نگهبان احتیاج نداریم!


گوشیش رو برداشت و با پیدا کردن شماره کاراگاه چویی ، گزینه ی تماس رو لمس کرد و با اولین بوق صدای کاراگاه توی گوشش پیچید


چویی:داری میای؟


تهیونگ:آره...هنوز همونجاست؟


چویی:آره...مطمئنی؟


تهیونگ:کاملا...ده روز فکر کردن کافیه...این ده روز که دیدم به راحتی داره زندگی میکنه برای تصمیم گرفتن کافی بود...همین امروز میخوام بیام سراغش..


چویی:بهتر نیست به پلیس..


تهیونگ:نه...خودم انجامش میدم و بعد میسپارمش به پلیس!


چویی:منتظرتم..


تهیونگ:تا نیم ساعت دیگه میرسم...


گوشی رو روی کاناپه انداخت و با عجله لباساشو عوض کرد و کاغذی از بین جزوه های پسرکش برداشت و با خودنویس مشکی رنگش شروع به نوشتن کرد




جونگ کوک شیرینم ؛


عزیز دلم اگه این نامه رو داری میخونی یعنی یه اتفاقی برای من افتاده.نمیدونم چندین بار تا حالا بهت گفتم اما دلم میخواست یک بار دیگه برات بنویسم تا اگه مشکلی پیش اومد و نتونستم کنارت بمونم این دستنوشته رو داشته باشی و همیشه یادت بمونه که من از تهه قلبم عاشقتم.


نمیدونم دقیقا از چه زمانی شدی همه ی زندگیم اما اینو میدونم که از همون اولین باری که دیدمت و تو با چشمای درشت و معصومت بهم خیره شدی چشمات شد زیباترین چیزی که توی عمرم دیدم.

وقتی که دستمو گرفتی و با اون صدای لطیفت ازم کمک خواستی صدات شد گوشنوازترین صدایی که توی زندگیم شنیدم و وقتی بدنت رو بین بازوهام گرفتم و تو بدون هیچ ترسی بهم اعتماد کردی قلبم فریاد زد که تو شدی دلیل تلاشش برای پمپاژ خون به تمام بدنم تا بتونم زیبایی بی پایانت رو ببینم ، صدای بی نظیرت رو بشنوم و لطافت مثال زدنی پوستت رو لمس کنم.تو انقدر برای قبلم عزیز شدی که گاهی حس میکنم همه ی خونم رو به ریه هام میفرستاد تا بهتر کار کنن تا من بین موهای ابریشمیت با آرامش نفس بکشم و من با کشیدن بوی تنت به داخل ریه هام از تلاش بی وقفشون تشکر میکردم آخه هیچی با ارزش تر از تو پیدا نکردم نفسم.


زیبای من ، میدونم که بدون عطر تنت و بدون صدای خنده هات ، بدون دیدن چشمای درخشانت و بدون طعم بی نظیر لبات ؛ میمیرم پس لازمه که اینکارو بکنم.برای خوشبختیت و تضمین امنیت و سلامتیت باید اون حیوون رو ازت دور نگه دارم پس خیلی ازم عصبانی نشو نفسم.من برای یکبار دیگه دیدنت جونم هم میدم اما اگر اتفاقی افتاد ازت میخوام منو ببخشی.

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Where stories live. Discover now