Part 67 🔗

3.4K 523 463
                                    

پارت شصت و هفتم


در یخچال رو باز کرد و اهی کشید..


کوکی:هیونگی...من میرم خرید...شیر خشک داره تموم میشه و برای خودمون هم چیزی نداریم!


مرد بزرگتر درحالی که به آرومی گونه پسرش رو نوازش میکرد جواب داد


تهیونگ:باشه عزیزم با یکی از نگهبانا برو و زود برگرد...دلم میخواست خودم برم ولی نمیتونم چیزی بلند کنم...متاسفم کوک!


جونگ کوک از آشپزخونه بیرون اومد و با لبخند به سمت کاناپه ای رفت که تهیونگ با پسرشون روش دراز کشیده بود...پایین کاناپه روی زانوهاش نشست و بوسه ای به لبای تهیونگ زد و بعد انگشتش رو جلوی پسر کوچولوشون گرفت و هوسوک هم با کمال مین انگشت پدرش رو توی مشت کوچیکش گرفت و خندید...مرد بزرگتر به آرومی خندید و گفت


تهیونگ:دوست دارم بدونم چرا هربار که انگشت من یا تو رو میگیره توی دست کوچولوش ، میخنده...


هوسوک کوچولو دوباره خندید و باعث شد پدراش لبخند بزنن...تهیونگ خم شد و ضربه نرمی با نوک انگشتش به بینی پسرش زد و با خنده گفت


تهیونگ:تو چرا انقدر شیرینی آخه...همش دلم میخواد گازت بگیرم!


هوسوک با صدای بلندی قهقهه زد و تهیونگ با خنده لباشو روی شکم برهنه نوزاد گذاشت و وانمود کرد داره شکمش رو میخوره...هوسوک کوچولو با احساس قلقلک ، جیغی زد و قهقه زد و سعی کرد با تکون دادن پاهاش ، خودشو از خورده شدن نجات بده...جونگ کوک درحالی که از شدت خنده اشکش درومده بود ، پسرش رو از زیر صورت تهیونگ بیرون کشید محکم لپش رو بوسید و گفت


کوکی:نه هیونگی پسرمو نخور!


هوسوک دوباره خندید و به سمت تهیونگ خم شد و به زور از بغل جونگ کوک بیرون اومد...تهیونگ بدن برهنه و پوشک پوش پسرش رو بین بازوهاش گرفت و با خنده گفت


تهیونگ:انگار پسرمون زیادی شبیه تو شده...هم از نظر چهره و هم از نظر اخلاق...همش دوست داره توی بغلم لم بده و من نوازشش کنم...وقتی دندوناش هم دربیاد و مثل مال تو خرگوشی باشه اون وقت من دوتا خرگوشک با ابعاد مختلف دارم!


پسر کوچکتر خندید و مشتِ کوچولوی هوسوک رو بوسید و جواب داد


کوکی:درک میکنم چرا همش دوست داره توی بغل تو باشه ولی قرار نیست میدون رو برای این آقا کوچولو خالی کنم...


با اخم کیوتی توی چشمای پسرش نگاه کرد و ادامه داد


کوکی:آهای آقا کوچولو تا من از خرید برمیگردم از بغل ته ته استفاده کن چون وقتی برگردم اون مال منه و نمیذارم ازم بگیریش!


هوسوک متقابلا اخمی کرد و صداهای نامفهومی از خودش دراورد و در نهایت با پای تپل و کوچولوش ، ضربه ی نچندان محکمی توی صورت جونگ کوک کوبید...

ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗Where stories live. Discover now