پارت هفتاد و ششم
دو ماه بعد
هوسوک:بابایی؟...بابایی؟
دکتر از آشپزخانه بیرون اومد و با لبخند وارد اتاق شد..اتاقِ قدیمی جونگ کوک توی خونه ی تهیونگ که حالا اتاق پسر کوچولوشون شده بود!..کنار پسرش روی قالیچه پشمالو و نرمِ یاسی رنگِ کف اتاق نشست و بوسه ای به موهای نرم پسرش زد
تهیونگ:جانِ دلِ بابایی؟
هوسوک:نمیشه منم بیام؟
مرد لبخندی زد و موهای پسرش رو نوازش کرد و با ملایمت جواب داد
تهیونگ:تو بابا کوکی رو خیلی دوست داری درسته؟
پسر تند تند سرش رو تکون داد و حرف پدرش رو تایید کرد...تهیونگ بوسه ای به پیشونی پسر کوچولوش زد و از روی زمین بلندش کرد و روی پاهای خودش نشوند و کمرش رو نوازش کرد
تهیونگ:میدونی که منم خیلی دوسش دارم؟
وقتی تایید پسرش رو دید ادامه داد
تهیونگ:یادته وقتی من خواب بودم بابا کوک خیلی گریه میکرد و ناراحت بود درسته؟...وقتشه که من براش جبران کنم...تو میدونی که کوک چقدر اذیت شده و حالا لیاقت یه مسافرت رو داره...دوست نداری بابا کوک خوشحال باشه؟
هوسوک:بابایی...نبودن من باعث میشه باباکو بخنده؟
تهیونگ:فقط برای این مسافرت...تو دلیل شادی همه ی مایی پسر عزیزم ولی فقط همین یه بار تنها بودن من و پدرت باعث میشه اون خوشحال باشه...
هوسوک:خیلی میخنده؟...دیگه گریه نمیکنه؟
تهیونگ:بهت قول میدم پسرم!
هوسوک:پس حتی اگه زیاد شد هم من گریه نمیکنم...قول میدم بابایی!
مرد لبخندی زد و پسرش رو محکم به سینه خودش چسبوند و تند تند موهاشو بوسید
تهیونگ:نخود کوچولوی مهربونم!
هوسوک:بابایی؟
تهیونگ:جان دل بابایی؟
هوسوک:دوست دارم..
تهیونگ:منم دوست دارم جونِ دلِ بابا!
کوکی:هی هی...جونِ دلت من بودم که!
دکتر با صدای بلند خندید و یکی از دستاشو از روی کمر پسرش برداشت و به سمت جونگ کوک دراز کرد و به چشمای دلخور و ناراحتش نگاه کرد
تهیونگ:تو نفس منی خرگوشِ حسودِ شیرینم!
جونگ کوک خرگوشی خندید و با گرفتن دست تهیونگ ، روی قالیچه نشست و بلافاصله تو آغوش مردش فرو رفت...سرش رو به سینه تهیونگ چسبوند و از حس انگشتای بلند و کشیده تهیونگ بین موهای خودش لذت برد...نگاهی به چشمای درشت و ناراحت پسرش انداخت و با نوک انگشت اشاره ، لپ تپل و نرم پسرش رو نوازش کرد
YOU ARE READING
ℛ𝒶𝒾𝓈ℯ𝒹 𝒾𝓃 ℘𝒶𝒾𝓃 🔗
Romanceنام⸙ بزرگ شده در درد ژانر⸙ اسمات/رومنس/خشن/BDSM/درام کاپل⸙ ویکوک رده سنی⸙ +21 خلاصه⸙ ͎.:جونگ کوکی که از بچگی فروخته شده بود تا به عنوان برده توی خونه همسرش زندگی کنه و هر شب دردناکک ترین رابطه ها رو تجربه کنه و هیچ دلخوشی تو زندگیش نداره و تنها دلیل...