_ نمیری که همش خوابت میاد.. خسته نشدی؟!
با صدای سری خمیازه ایی کشید و پلکشو مالید
_ من بخوابم از ساعت خواب تو کم میکنن که شکایت میکنی؟
_ نه فقط دو دقیقه میخوام ریخت نحستو ببینم یه سره خوابی میشه بگی تکلیف چیه؟
_ بگو دلم تنگ شده دیگه چرا میخوریش؟
_ هیچیش به ادم نبرده چون..
بین مکالمه کوتاه جنی و سری از کنار جنی بلند شد و پیش سری نشست
_ اوهوم.. فهمیدم.. بیا بغلم..
سری از خدا خواسته رو جونگکوک ولو شد و لبخند پر رضایتی زد
_ دارم به بخشیدنت فکر میکنم.
با لحنی که خندش توش مشخص بود و گفت و جونگکوک کمی کمرشو خم کرد
_ منت میذاری.
_ میدونم..
جوشون با شوخی های کوچیک دوباره جون گرفت و کوک مطمئن بود این ارزش از دست دادن خواب نه چندان زیباش رو داره
..
.
در اتاق رو باز کرد و طبق معمول تنها بود..
درک نمیکرد خودش خیلی زود به اتاق برمیگشت یا هرکس باهاش هم اتاقی میشد سرش زیادی شلوغ بود؟
خمیازه کوتاهی کشید و سمت میزش رفت. ترجیح میداد بهم ریختگی شب قبلش رو درست کنه و یکم میزش رو جمع کنه.. جدیدا موقع درس خوندن زیادی شلخته میشد.
در اتاق با صدای تقی باز شد و جونگکوک به خیال تهیونگ بودنش حتی سمتش برنگشت. قصد نداشت فعلا حرف بزنه. به اندازه کافی خسته بود و آخرین چیزی که احتیاج داشت کمی کیم تهیونگ بود._ خوبی؟
با صدای نامجون چرخید و چشاش درشت شدن
_ نام..عا.. اینجا چیکار میکنی؟
شوکه بود اما فقط چون نامجون خیلی ناگهانی تصمیم گرفته بود وارد اتاق بشه و جونگکوک اصلا انتظار دیدنش رو نداشت
_ چیه؟ برم؟
_ عا! نه نه! فقط شوکه شدم..
سریع جواب شوخی نامجون رو داد و سمتش رفت
_ فکر میکردم سرت شلوغه.
_ هست..
با حرف پسر بزرگتر لبخند محوی زد و سر تکون داد
_ ممنون..
نامجون خودش دست کوک رو چسبید و رو تخت نشوندش
_ بیا میخوام از کار جدید برات بگم. یه پروژه ی باحال گرفتیم که اگه با بچه های تیم به خوبی تمومش...
تظاهر میکرد میفهمه ولی واقعا نمیفهمید.. اینجوری نبود که گوش نده، یا اینجوری نبود که خنگ باشه. فقط نامجون همیشه مشغول بود و جونگکوک ترجیح میداد وقتی توصیف افتخاراتش تموم میشه کمی هم حال جونگکوک رو بشنوه. اما اون همیشه با عبارت "امروز چطوری؟" و جواب " روز خوبی بود." همه چی رو فیصله میداد و این برای جونگکوکی که ارتباط گرفتن کمی براش سخت بود بی اهمیتی جلوه میکرد.
میدونست اگر شروع به صحبت کنه ممکنه ریکشن خوبی بگیره ولی متاسفانه نامجون هیچوقت وقت نداشت. همیشه بعد از گزارش کار خودش باید سرکار و برنامه هاش برمیگشت و این به جونگکوک القا میکرد که خیلی در مورد این رابطه تلاش نکنه. اون چی بود؟ رسما فقط یه گوش؟ چون مطمئن بود مغزی هم داره که احتیاج داره از طریق دهنش کمی تخلیه شه.
نامجون بهش گوش نمیکرد؟ جلوش با بقیه لاس میزد؟ با کیم تهیونگ زیادی حس نزدیکی میداد؟ براش وقت نداشت؟ شاید اونم مثل جونگکوک فقط نمیدونست باید چیکار کنه.. در عوض بهش فضا داده بود. نامجون حریم جونگکوک رو حفظ میکرد و این باعث میشد پسر کوچیکتر از شکوه خودداری کنه.
براش احترام اولویت اول بود و این باعث میشد جلوی نامجون کوتاه بیاد و حرف نزنه.. نامجون دوستش داشت؟ همین.. کافیه؟
ESTÁS LEYENDO
Wierd Star
Fanfic_ اونا میبرنت دیوونه خونه.. + مگه کسی باورش هم میشه؟ _ نه.. ولی میبرنت چون ذهنت خلاقیت عجیب و وحشتناکی از خودش نشون میده.. + من فقط میخوام تعریفش کنم.. _ بکن.. منم تاییدت میکنم. دیوونه خونه تنوع خوبیه