بعد از اینکه تمام چیزهایی که میتونست رو به جیمین توضیح داد، کمی بهش فرصت داد تا اطلاعات جدید رو هضم کنه و در آخر اضافه کرد:" من متاسف هستم. قطعا متاسفم اما ترسیده بودم."
:" باید با تهیونگ حرف بزنی." جیمین بی مقدمه گفت و باعث شد پسر مقابلش با چشم های درشت بهش خیره بشه.
:" هوم؟"
:" با تهیونگ حرف بزن. این هایی که به من گفتی رو به اون هم بگو."
:" جیمین. خودت میدونی که فایده ای نداره."
:" منظورت چیه؟ باید بدونه دلیل کارت چی بوده. حقشه که بدونه."
:" نه. موضوع حق اون نیست. من یک تصمیمی گرفتم، هرچقدر درست یا غلط تهیونگ نخواست چیزی ازش بدونه و کاملا هم حق داره. چیزی برای چنگ زدن وجود نداره."
:" جونگکوک؟ امشب میام دنبالت و با هم پیش تهیونگ میریم. جواب نه هم قبول نمیکنم." جیمین در آخر با لحن مطمئنی گفت و گذاشت پسر مقابل با نگاه پر استرسی احساساتش رو نشون بده....
:" بنظرت باید با تهیونگ حرف بزنم؟" قبل از اینکه ساعت موعود فرا برسه، تصمیم گرفته بود اوقاتش رو با جیون بگذرونه. چرا؟ نمیدونست. سودی داشت؟ قطعا نه. ممکن بود حالش رو از چیزی که هست بدتر بکنه؟ قطعا امکانش بود. اما در هر صورت، اونجا بود.
:" درباره ی چی؟"
:" وضعیت خودم، وضعیت بینمون، دلایل مختلفی که هرکدوممون داریم."
:" به خودت مربوطه اما زمانی این کار رو بکن که از واکنش هاش اذیت نشی."
:" فکر میکنی قراره واکنش بدی بده؟"
:" فکر میکنم آدم غیرقابل پیش بینی ای هستش."
:" از اینکه میاد میافته رو دوست صمیمیش این رو فهمیده بودم." جونگکوک با طعنه گفت و باعث شد جیون چشم هاش رو توی حدقه بچرخونه.
:" پسر جان؟ دیوانه ای؟ گفتم که قرار نیست حتما معنی خاصی بده. الان کمی فیوزهاش پریده."
:" ولی این هم گفتی که ممکنه مفهومی داشته باشه چون تهیونگ به هیچکس الکی نزدیک نمیشه."
:" من حرف رو از سمت خودم میزنم تو چرا حساس میشی؟"
:" حساس نشدم. اصلا به من ربطی نداره." حرفش رو میزد اما جیون از لحنش متوجه میشد که اتفاقا خیلی هم این موضوع براش مهمه.
:" من اصرار کردم باشه؟ تهیونگ نپریده روم که بخوای همچین حرفی در موردش بزنی. نه تنها بدون رضایت من نبوده بلکه خودم بهش گفتم اینکار رو بکنه تو نمیتونی بابت اینکه داره با تعهد به خودش زندگی میکنه سرزنشش کنی."
:" تعهد به خودش؟"
:" انتظار داری کل عمرش عزای نبود تو رو بگیره؟ ما خیلی وقته که با هم دوستیم دلیل نمیشه چون با یه نفر سومی بهم زده دیگه به خودش فکر نکنه." لحن دختر طبق معمول همیشه خونسرد بود و این جو رو نرمال و آروم نشون میداد اما جفتشون میدونستن اگر قتل حکم زندان نداشت، الان با انواع سلاح های دم دستی درحال تیکه تیکه کردن همدیگه بودن.
:" تهیونگ الان ناامیده. داری این وسط به خودت هم آسیب میزنی."
:" من که خیلی نشانه های حال بد و ناامیدی درش نمیبینم."
مشخصا بحث با جیون به نتیجه ی واحدی نمیرسید و از طرفی خود جونگکوک نمیدونست که حرف هاش واقعا دلسوزانه و صادقانه ان، یا فقط میخواد خودش رو نجات بده. در نتیجه بهترین تصمیم، خوردن جمله های بعدیش و سکوت کردن بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
Wierd Star
Fiksi Penggemar_ اونا میبرنت دیوونه خونه.. + مگه کسی باورش هم میشه؟ _ نه.. ولی میبرنت چون ذهنت خلاقیت عجیب و وحشتناکی از خودش نشون میده.. + من فقط میخوام تعریفش کنم.. _ بکن.. منم تاییدت میکنم. دیوونه خونه تنوع خوبیه