کلید و توی دستم تاب میدم و مردد دستم و جلو میبرم. کلید و داخل قفل میچرخونم.
وارد خونه میشم و چشمهام و میبندم.
از چی میترسی جیمین؟ چی و نمیخوای ببینی؟
لعنتی میفرستم و چشمهام و باز میکنم. با نفسهای لرزون سمت اتاق ته میرم.
با دیدن ته تنها رو تخت لبخندی میزنم و نفسم رو بیرون فوت میکنم.
- اوه سلام بداخلاق.
لبخندم از بین میره و پشت سرم رو نگاه میکنم. همون پسره مزاحم از اشپزخونه بیرون میاد و جلوم وایمیسه.
- مستر کیم خوابش میومد... عوم الان بیدار میکنم.
نیشخندی میزنه و سمت ته میره.
روی تخت کنارش میشینه و دستش رو روی بازوش میزاره.
پتو رو از روی ته کنار میزنه و با دیدن بالاتنه لخت ته زانوهام سست میشن.
دیگه نگاه نمیکنم و مستقیم سمت اتاقم میرم.
در رو میبندم و روی تختم دراز میکشم.
انتظار نداشتی جیمین؟ چرا؟
پوزخندی به خودم میزنم و چشمهام و میبندم.
نمیفهمم چرا حالم بده. واقعا خودم و درک نمیکنم. مگه چیشده؟
فوقش با این پسره که خیلی ریزه میزهس و اندامش حتی نصف اندام قشنگ من نمیشه و جذابیت منم نداره خوابیده.
خوابیده؟ پوفی میکشم.
ولی... من هیچوقت با هیچ دختری اینجا نیومدم. من همیشه این خونه رو خونه خودم و ته میدیدم. من همیشه به این خونه و به وجود ته احترام میزاشتم.
حالا ته با ی پسر پاشده و اومده گند زده به همه احترامی که واس این خونه قائل بودم.
من... همچین چیزی و نمیتونم قبول کنم.
ساعد دستم و روی چشمم میزارم و نمیفهمم کی به خواب میرم.
***
|Tae|
دست کسی که روی بازومه رو پس میزنم و سمت جیهیون برمیگردم.
- چیه؟
- مستر کیم نمیخوای پاشی؟
عوق مصنوعی میزنم و میخندم.
- چرا انقدر با عشوه حرف میزنی؟
میخنده و خودش و کنارم میندازه.
- وای پسر کمرم داره میشکنه.
نیشخندی میزنم.
- خودت خواستی کمکم کنی من دیشب گفتم برو خونتون.
میخنده و ضربهای به بازوم میزنه.
- عوض تشکر کردنته؟ من نبودم تا صبح انقدر بالا اورده بودی که از حال میرفتی. اون همه مشروب چرا خوردی خب؟
نیشخندی میزنم و به در بسته اتاق جیمین نگاه میکنم.
- اومد؟
سرش رو تکون میده.
- بدبخت مثل ماتم زدهها نگاهت میکرد.
بهش چشمغرهای میرم.
- دور از جونش.
میخنده و از جاش بلند میشه.
- باشه بابا. پاشو بیا ی چی بخور دوباره غش و ضعف نکنی.
بهش چشم غرهای میرم و از جام بلند میشم.
کش و غوسی به بدنم میدم.
جیهیون نزدیکم میاد و دستش رو روی عضلههام میکشه که ضربهای به دستش میزنم.
- وای پسر چه بدنی داری. پشیمون شدم باهات نخوابیدم.
میخندم و زیرلب میگم: بچه پررو.
تیشرتم و از روی زمین برمیدارم و تنم میکنم.
ضربهای به در اتاق جیمین میزنم.
- جیمینا؟
الان اگه ازم بدش بیاد چی؟ اگه به خاطر گی بودنم ازم متنفر باشه چی؟ البته... جیمینِ من انقدری مهربونه که از کسی متنفر نمیشه.
- جیمینا؟ بیا صبحونه بخوریم.
سمت اشپزخونه میرم و پشت میز میشینم.
جیهیون صندلی کناریم که جای جیمینه رو عقب میکشه و میشینه.
- هی این صندلی جیمیناس.
دستش رو تو هوا تکون میده.
- برو بابا من گشنمه این چیزا حالیم نیست. تا صبح داشتم تو رو جمع میکردم خسته شدم.
چشم غرهای بهش میرم و با دستم موهام و چنگ میزنم تا مرتب بشن.
- اوه.
سمت جیهیون که داره با شیفتگی نگاهم میکنه برمیگردم.
- چیه؟
- مستر کیم واقعا دلم میخواد باهات باشم. خیلی جذابی.
نیشخندی میزنم. بهم نزدیک تر میشه و نون تست تو دستش رو نزدیک دهنم میاره.
- بیا بخور.
- خو...
با صدای سلام دادن آروم جیمین، دست جیهیون رو پس میزنم و سلام میکنم.
به جیمین خیره میشم.
چرا نگاهم نمیکنه؟
به جیهیون که روی صندلی مخصوص پارک جیمین نشسته نگاه میکنه و پوزخندی میزنه.
روی صندلی رو به روم میشینه و برای خودش قهوه میریزه.
- جیمین شی از این شکلاته بخور خیلی خوشمزهس.
جیمین آروم سرش و بالا میاره و به جیهیون که بهش تعارف زده خیره میشه.
نیشخندی میزنه و با تمسخر میخنده.
- اوه نه ممنون میل ندارم.
زیرلب غر میزنه: تو خونه خودم بهم تعارف میکنه پسرهی عوضی.
با فحشی که میده خندهم میگیره و چایی تو گلوم میپره.
جیهیون سریع پشتم میاد و چند ضربه به کمرم میزنه اما من نگاهم رو جیمینه که با چشمهای نگرانش نیم خیز شده بود تا بزنه پشت کمرم.
دست جیهیون و پس میزنم و تشکر میکنم.
- خب من دیگه برم مستر کیم.
سرم رو تکون میدم و جیهیون از روی مبل وسایلش رو برمیداره.
- جیمین شی نمیخوای بدرقهم کنی؟
جیمین همونطور که قهوهش رو میخوره ریلکس میگه: تو که بدون دعوت اومدی بدون بدرقه هم میتونی بری.
( شت جیمینِ رُک😂)
برگام از این حرف جیمین میریزن و سریع برمیگردم سمت جیهیونِ خشک شده تا پشتم به جیمین باشه و خندهم رو نبینه.
جیهیون از بهت بیرون میاد و چشمغرهای به جیمین میره.
- ایش.
اروم میخندم و در رو براش باز میکنم.
- خب. ممنون مستر کیم. دیشب خوب از خجالتم در اومدی.
بهم چشمغرهای میره.
- هی مگه من چیکار کردم؟
- هیچی همه لباسام و تا صبح شستم چون تو کثیفشون کردی. یه تشکرم ازم نکردی که تا صبح وزنت و رو خودم تحمل کردم.
میخندم کمی خم میشم.
- اوکی ممنون جیهیون. خوشحال شدم از آشناییت.
میخنده.
- همچنین. خداحافظ.
در و رو میبندم و برمیگردم که با دیدن جیمین پشت سرم هینی میکشم.
چشمهای قرمزش و دستهای مشت شدهش دلشوره رو مهمون دلم میکنن.
- اوه مستر کیم تشکرم میکنی ازش؟
آروم سرم و تکون میدم.
پوزخندی میزنه و عصبی میخنده.
- توی عوضی ی پسری که نمیشناسی و برداشتی آوردی تو این خونهی لعنتی، که من حتی ی بارم ی دختر و نیاوردم اینجا ته. میدونی چرا؟
دستم رو روی بازوش میزارم.
- اوکی جیمین آروم باش!
- میدونی چرا؟ چون منه احمق واس تو و این خونه احترام قائل بودم. اما دیگه از این خبرا نیست ته. اصلا... اصلا دیگه خونه مشترکی نمیمونه که بخوام به وجودِ تو احترام بزارم.
دستم سر میخوره و کنارم میوفته.
- یعنی چی جیمین؟
- یعنی اینکه میخوام از هم جدا زندگی کنیم. دیگه هیچ رفاقتی نمیخوام بینمون باشه. فقط دوتا شریک.
فقط... دوتا شریک؟
از چیزی که میترسیدم سرم اومد؟ از دست دادن دوستیه با جیمین سرم اومد؟
- نمیفهمی... چی میگی جیمین. الان عصبانیای بعدا صحبت میکنیم.
- نه دیگه نمیخوام باهم زندگی کنیم. این حرفها از رو عصبانیت نیس من دلم نمیخواد دیگه با آدمی مثل تو توی ی خونه زندگی کنم.
اخمی میکنم و دستهای لرزونم و توی هم قفل میکنم.
- آدمی مثل من؟ من چمه؟
- تو یه همجنسگرایی!
با دادی که میزنه قلبم هزار تیکه میشه و حس میکنم دور قلبم و مایع سردی میگیره.
عقب میرم و دستم به کوزه کنار در میخوره. کوزه با صدای بدی زمین میوفته و هزار تیکه میشه اما نه به اندازهی قلب من.
نگاهم روی جیمینه که با نگاه نگرانش داره قدمهام و کنترل میکنه تا پام روی شکستههای کوزه نره، اما مگه مهمه؟ من قلبم خورد شد.
- ته... من... معذرت میخوام... منظوری نداشتم.
بغضم میترکه و هق میزنم. سمت اتاقم میرم و در و پشت سرم قفل میکنم.
ضربهای به در میزنه.
- ته ته؟ بیا حرف بزنیم خب؟ من منظوری نداشتم. واقعا متاسفم.
لبم رو گاز میگیرم و هقهق هام و تو گلو خفه میکنم.
جیمین من به خاطر تو گی شدم. من فقط به تو کشش دارم، من فقط تو رو دوست دارم اما تو...
- ته لطفا!
پاهای بیجونم و سمت تخت میکشم و خودم رو روی تخت پرت میکنم.
مگه من چه مشکلی دارم؟ مگه من خودم خواستم عاشق تو بشم؟ مگه من خودم خواستم عذاب بکشم؟ من هیچوقت اینارو نخواستم جیمین. هیچوقت.
سرم رو توی بالشت فشار میدم و با تمام توانم گریه میکنم.
***
|Jimin|
لعنت به من. لعنت به اعصاب داغونم.
پام رو با استرس تکون میدم و روی مبل خم میشم و آرنجم رو روی زانوم میزارم.
نگاهم به در اتاقِ ته که صدای گریهش میاد و من چقدر احمقم.
- متاسفم ته.
چرا عصبی شدم؟ چرا؟ به خاطر اینکه با گوشای خودم شنیدم اون پسر از خوابیدنش با ته تعریف میکرد؟ به من چه؟ نه نه. من به خاطر اینکه مع...معشوقهش رو اورد به خونهمون عصبی شدم. آره، فقط...
- آیگوووو.
موهام و میکشم و سرم رو به تکیهگاه مبل تکیه میدم.
حدود سه ساعت میگذره و با شنیدن صدای چرخیدن کلید تو قفل سریع چشمهام رو باز میکنم.
خوشحال سمت ته برمیگردم اما با دیدن چمدون تو دستش قلبم تند میزنه.
- این چیه؟
هیچ جوابی بهم نمیده و شال گردنش رو محکمتر میکنه.
سمت در میره. سریع از جام بلند میشم و دسته چمدونش رو میگیرم.
- این چیه ته؟ کجا؟
- وسایل شخصیم و برداشتم. یکم از وسیلههام مونده یکی و میفرستم تا جمعشون کنه. درباره کافه هم بعدا حرف میزنیم.
دستهای لرزونم رو سمت مچ دستش میبرم اما سریع دستش رو عقب میکشه.
- ته میخوای بری؟
چونهش میلرزه و دستم رو دراز میکنم تا بغلش کنم، خودش رو عقب میکشه و با بغض میگه: بهم دست نزن! دیگه هیچی بینمون نیست جیمین. دیگه حتی دوستم نیستیم آقای پارک.
تکیهم رو به دیوار میدم تا روی زمین آوار نشم. ته سریع پسم میزنه و از خونه بیرون میزنه. سوار اسانسور میشه و از دیدم محو میشه اما من هنوز به دیوار تکیه دادم و حتی نمیتونم در رو ببندم.
فضای خونه سرد سرد شده و انگار قلبمم یخ زده. انگار دارم خفه میشم و انگار نمیتونم خودم رو نگه دارم که روی زمین میوفتم و هنوز خیره به در آسانسورم.
خیره به رفتن ته.
________________
تهیونگِ قشنگم🥺🤦🏼♀️همیشه سوئتفاهمها گند میزنن به همه چی🤦🏼♀️
YOU ARE READING
We are just friends
Romance|کامل شده| ما فقط دوست بودیم. نمیدونم چیشد چطور چرا اما وقتی به خودم اومدم دیدم که دیوونهوار عاشقتم. « - دیگه چرا سیگار نمیکشی؟ - میدونی نیکوتین چیه؟ - توی سیگاره. - آره. همون لحظه ای که سیگار و میکشی نیکوتین باعث میشه آروم بشی. درسته ضرر داره اما...