بعد از اینکه اون مزاحم تو مخی شرش کنده میشه بالاخره نفس راحتم و بیرون فوت میکنم.
پشت سرهم مشتری ها وارد میشن و همهمون به تکاپو میوفتیم.
پشت پیشخون میرم. رو به روی ته وایمیسم و دفترچه حسابها رو بهش نشون میدم.
- من زیاد سر در نیاوردم. کَسری داریم؟
دفترچه رو از دستم میگیره و من با کنجکاوی به اعداد داخل دفترچه نگاه میکنم.
اعداد رو بررسی میکنه و توی فکر میره.
دستش رو زیر چونهش میزنه و زیرلب اعداد و زمزمه میکنه.
لبخندی میزنم و محو زیباییش میشم. دیگه حساب کتابها برام اهمیتی ندارن و صورت کیوت ته فقط جلوی چشمهامه.
چرا تا حالا این کیوتیش و ندیده بودم؟ چرا تا حالا به این همه قشنگیش دقت نکرده بودم؟
- جیمینا؟ یاااا نمیشنوی؟
از بحر چهرهی ته بیرون میام و سرم رو تکون میدم.
- همه چی اوکیه، فقط یکم باید حسابها رو سر و سامون بدیم که اونم کاری نداره.
سرم رو آروم تکون میدم و دفترچه رو ازش میگیرم.
- بفرمایید هزینه میز ما.
دختر خوشگلی پولش و روی پیشخون میزاره و با دوستهاش از کافه بیرون میزنن.
خم میشم و از روی میز، از پشت ته پول و برمیدارم.
با حس گرمی نفسهاش تازه به موقعیتی که توشیم دقت میکنم.
ته بین من و میز قرار گرفته، دستهام رو دو طرفش سپر کردم و بدنامون چفت همه.
آروم صورتم و سمتش برمیگردونم و تو چشمهای متعجبش خیره میشم.
نگاهم به لبش کشیده میشه.
چقدر خوش فرمه. چطوری حتی لبش هم به طرز فاکی انقدر کیوته؟
- لبهات شکل قلبن.
ناخوداگاه چشمهام یکم خمار میشن.
اگه الان لبهاش و داخل دهنم بکشم میزنه صدا سگ بدم؟
خب... من که راضیام... میارزه.
بیشتر روش خم میشم و نگاهم فقط و فقط قفل شده روی لبشه.
با صدای جیغ دخترونهای از جام میپرم و ته هم با دستش به سینهم ضربه میزنه و به عقب هولم میده.
دستم و روی قلبم میزارم و با چشمهای گرد به دختر مزاحم و تو مخ مقابلم نگاه میکنم.
هانای کَنه مقابلم وایساده و دستش رو روی دهنش گذاشته. این چرا انقدر سیریشه؟ نکبت فاضلابی مزاحممون شد.
- شما... چیکار میکردین؟
عصبی دستهام و به پهلو میزنم.
- به تو چه؟ هرکاری میکردیم تو مزاحم شدی دیگه.
عصبی به ته که تو شوک رفته و خشکش زده نگاه میکنم.
- خوبی؟ ته ته؟
نگاه متعجبش و سمتم میکشه و چشمهاش گردتر میشن.
- چی... ها؟
لبم و گاز میگیرم تا نخندم.
- چرا... اون... اونطوری روم... خم شدی؟
از سوالش ابروم بالا میپره.
- پشتت پول بود.
پول داخل دستم و بالا میگیرم.
- اون و برداشتم.
نفسش رو بیرون فوت میکنه و سیبک گلوش بالا پایین میشه.
- اوکی.
بهم تنهای میزنه و وارد رختکن میشه. به مسیر رفتنش با لبخند نگاه میکنم.
- انگار داشتید هم و میبوسیدید. ی لحظه ترسیدما.
بلند میخنده و من با اخم به قیاقه تو مخش نگاه میکنم.
- گیریم ک هم و میبوسیدیم. به تو چه؟
از رک بودنم جا میخوره و یکم صورتش تو هم میره اما از رو نمیره.
- عزیزم من چیزی گفتم مگه؟
صورتم و جمع میکنم.
- سفارش داری؟
دستهاش و روی میز میزاره.
- خب نه... راستش اومدم خودت و ببینم.
یک تای ابروم و بالا میندازم.
- من و؟
لبخندی میزنه و دستهای از موهاش و با عشوه پشت گوشش میندازه.
- آره عزیزم. میخواستم بهت بگم که... من بابت رفتار بدت بخشیدمت و میخوام دوباره با هم باشیم.
پشمام ریختن؟ نخیر خودم ریختم پشمام موندن.
این چی میگه؟
نیشخندی میزنم.
- وات د فاک؟ دراگ مراگ میزنی؟
اخمی میکنه.
- چی؟
با تمسخر میخندم و روی میز خم میشم.
- تو من و بخشیدی؟ سر چی؟
چهرهش و ناراحت میکنه.
- اون شب بعد جشن من و ول کردی رفتی. بعدشم اومدم اینجا باهام بد رفتار کردی. اما عیبی نداره چون میدونم دوستم داری برای همین باهات بهم نمیزنم.
گیج، هنگ، شوک زده به این روانی نگاه میکنم.
- ببین با هیچ کدوم از چرت و پرتات کاری ندارم. فقط بگو اینکه من تو رو دوست دارم و از کجا اوردی؟
اخم میکنه.
- جیمینا داری ناراحتم می...
بیشتر خم میشم و از مچ دستش میگیرم و سمت خودم میکشمش.
- دفعه اخرت باشه من و جیمینا صدا میکنی. فهمیدی؟
با ترس به چهرهی عصبیم و چشمهای قرمزم نگاه میکنه.
تکونش میدم و بلند میگم: فهمیدی؟
سرش و بالا پایین میکنه و من دستش و ول میکنم.
نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم آروم باشم.
- ببین دختر جون. ما باهم یکی دو روز دوست بودیم و تموم شد رفت. لطفا دیگه این دور و اطراف نبینمت. اگه میای هم به عنوان غریبه بیا! کسی که واقعا برای من هستی.
بدون هیچی حرفی سرش و تکون میده و با دو از کافه بیرون میزنه.
نفسهای عمیق میکشم.
هیچکس جز ته نمیتونه من و جیمینا صدا کنه.
من دوست دارم از زبون اون اسمم و اینطوری بشنوم.
وقتی اون صدام میکنه حالم خوب میشه و آروم میشم.
لبخندی میزنم و به در رختکن نگاه میکنم. ته هنوز اونجاست و بیرون نیومده.
پوفی میکشم و وارد رختکن میشم.
با دیدن ته که روی مبل نشسته پیشش میرم و کنارش میشینم.
تو خودش جمع شده و تو فکره. اونقدری تو فکره که حضور من و متوجه نشده.
دستم و جلوی صورتش تکون میدم.
- ته ته؟
یهو هینی میکشه و سمتم برمیگرده.
چشمهاش پر شدن و از چشمهاش قشنگش غم میباره.
نگران، با دستهای لرزونم جلو میکشمش.
- چیشده؟ خوبی؟
به بدنش نگاه سرسری میندازم تا از خوب بودنش مطمئن بشم.
- من...
منتظر بهش خیره میشم.
- من خوب نیستم.
هقی میزنه و خودش و تو بغلم پرت میکنه.
دستم و دور کمرش حلقه میکنم و کمرش و نوازش میکنم.
زجههای دردناکش قلبم و تیکه تیکه میکنه.
از گریهش، بغضم میگیره.
محکم تر بغلش میکنم و موهاش رو نوازش میکنم.
بین هق هقهاش با صدای درموندهای میگه: خسته شدم.
لبم و گاز میگیرم و انقدر به خودم فشارش میدم که صدای شکستن قلنج کمرش رو میشنوم.
چی انقدر عذابش میده؟ چی انقدر جونِ من و آزار داده؟
جونِ من؟ آره چون الان که حالش بده انگار دارن قلبم و چنگ میزنن.
تک تک اشکهاش که روی پیرهنم میچکه باعث میشن بیشتر احساس خفگی کنم.
از خودم فاصلهش میدم و اشکهاش و با دستم پاک میکنم.
صورتش قرمز شده و مژههای بلندش خیس شدن.
- چیشده عزیزدلم؟
بینیش رو بالا میکشه و لبش و گاز میگیره.
- جیمینا؟
با شنیدن صدای پر غمش قلبم تیر میکشه.
دستش و تو دستم میگیرم.
- جانم؟
- میشه دیگه... بهم... محبت نکنی؟
_______________
این هاناعم به اندازه سوجون تو مخه🤦🏼♀️
تهیونگ قشنگم🥺🤦🏼♀️
دوتا احمق هم و دوست دارن هردوشونم دارن عذاب میکشن🤦🏼♀️
.
.
.
این نکبت فاضلابی و ریدر جیگرم برای سوجون گفته بود ولی خدایی به این هاناعه هم میخوره😂
ولی دیدید جیمین نتونست جلوی خودش و بگیره و میخواست ته و ببوسه؟🥺🤦🏼♀️💔

ВЫ ЧИТАЕТЕ
We are just friends
Любовные романы|کامل شده| ما فقط دوست بودیم. نمیدونم چیشد چطور چرا اما وقتی به خودم اومدم دیدم که دیوونهوار عاشقتم. « - دیگه چرا سیگار نمیکشی؟ - میدونی نیکوتین چیه؟ - توی سیگاره. - آره. همون لحظه ای که سیگار و میکشی نیکوتین باعث میشه آروم بشی. درسته ضرر داره اما...