part36

315 70 69
                                    

با خنده رمز در و میزنم و وارد خونه میشیم.
با دیدن خاله که داره گریه میکنه و سرش و بین دستاش گرفته خنده رو لبم خشک میشه.
جیمین با سرعت سمتش میره و جلوی پاش زانو میزنه.
- مامان چی شده؟ خوبی؟
جی هون از اتاق بیرون میاد و به زمین خیره میشه.
قدمی جلو برمیدارم اما وقتی نگاهم به کنار خاله میوفته سرجام خشکم میزنه.
عکس بوسه‌ی من و جیمین توی تخت که خودم گرفتم، روی صفحه‌ی گوشی جیمین هست و تنم رو لرز میندازه.
آب دهنم و قورت میدم و دستم و به مبل میگیرم که نیوفتم.
- مامان چی شده؟ میشه بگی؟ مردم از نگرانی.
خاله سرش و آروم بالا میاره و دستش و بالا میبره و میخوابونه تو صورت جیمین.
صدای سیلی تو گوشم اکو میشه و نفسم میگیره.
- ما... مامان چرا؟
خاله از جاش بلند میشه و گوشی رو از روی مبل چنگ میزنه.
- کثافت، کثافتا! چطور تونستین؟
جیمین مبهوت به صفحه‌ی گوشیش نگاه میکنه.
- وای.
خاله پوزخند میزنه و گوشی و تو سینه جیمین میکوبه.
- وای؟ وای جیمین؟ خفه شو. فقط بگو چطوری اینکار و کردین؟
به من نگاه میکنه و تف میکنه روی زمین.
- شما دوتا اینهمه سال اینطوری کنار هم زندگی کردین؟ ها؟ انقدر کثافت بار؟
لبم و خیس میکنم و قدمی جلو میرم که خاله دستش و بالا میاره.
- نیا جلوها تهیونگ. نمیخوام حتی ریختت و ببینم. نکنه میخواستی برای جیمین بچه هم بیاری ها؟
جیمین دست مامانش و میگیره.
- مامان آروم باش. اونطور که فکر میکنی نیست.
- اونطور که فکر میکنم نیست؟؟؟
پس چطوریه جیمین ها؟ مگه من خرم بچه؟ کِی انقدر کثیف شدی؟ واسه همین نمیخواستی زن بگیری؟ واسه‌ی ی پسر؟
لبم و گاز میگیرم تا در برابر این همه توهین هیچی نگم.
نگاهم به جیمینه تا حداقل ازم دفاع کنه یا از رابطمون، اما فقط سکوت کرده و سرش و پایین انداخته.
- جیمین ی چیزی بگو! من و دیوونه نکن! میخوای چیکار کنی؟ ها؟ چطور تونستی این کار و کنی آخه؟
خاله دستش و روی قلبش میزاره.
- لال شدی؟ اصلا... فقط ی چیزی بگو. میخوای با این پسر بمونی؟
دستم و روی قلبم میزارم تا آروم تر بزنه. آروم باش دیگه لعنتی. چته؟ معلومه که جیمین تایید میکنه. میکنه نه؟
نگاهم قفل رو جیمینه و تنم میلرزه.
بگو آره دیگه لعنتی، بگو!
- با تو عم پسره‌ی بی چشم و رو! میخوای با این بمونی؟
جیمین سرش و سمتم برمیگردونه.
تو چشم‌های هم خیره میشیم.
ترس و استرس و عشق و از نگاهم میخونه و سرش و پایین میندازه.
- نه!
ی لحظه حس میکنم قلبم وایمیسه، دنیا حرکت نمیکنه و گوشم سوت میکشه.
تنم بی حس میشه و میخوام روی زمین آوار شم که دستی دورم حلقه میشه و نگهم میداره.
با چشمای پر شده سمت جی هون برمیگردم و میزارم که نگهم داره چون توان ایستادن ندارم.
به جیمین خیره میشم.
با بغض لب میزنم.
- جیمینا؟
چشم‌هاش و میبنده و دستش و مشت میکنه.
- چیه جیمینا جیمینا میکنی؟ شنیدی که.
دست جی هون و پس میزنم و سمت جیمین حرکت میکنم.
- جیمین ی چیزی بگو. نمیخوای حرف بزنی؟
خاله سرش و تو دستش میگیره.
- جیمین یا من و انتخاب میکنی یا تهیونگ و. کی و؟
دست جیمین و بین دست سردم میگیرم.
- کی و انتخاب میکنی؟
قلبم به قدری محکم خودش و به در و دیوار قفسه سینم میکوبه که صداش و حتی خودمم میتونم بشنوم.
بغض تو گلوم تا مرز شکستن رسیده و تمام امیدم به جیمینیه که تمام عشقم برای اونه.
- جیمینا؟
دستش و از دستم بیرون میکشه و ازم فاصله میگیره.
نگاه من به دست خشک شده‌م که تو هوا مونده‌س و نگاه اون به زمین.
- فکر کنم خودت فهمیدی تهیونگ. ها؟ حالا هم صلاح نمیبینم پیش پسرم بمونی. وسایلت و جمع کن و برو!
به مبل تکیه میدم و چشم‌هام که سیاهی میره دسته مبل و چنگ میزنم.
نمیتونه اینکار و کنه. نمیتونه ولم کنه وقتی از همه چیزم براش گذشتم.
از غرور و زندگی و خانوادم گذشتم.
نمیتونه!
سمتش میرم و بازوش و میگیرم.
با خودم سمت اتاق میکشونمش و داخل اتاق هولش میدم.
در و قفل میکنم و به جیغ و دادای خاله توجهی نمیکنم.
- جیمینا من و نگاه کن نه زمین و، من و ببین تا باورم بشه. لعنتی چطور تونستی خب؟ جیمین من فقط تو رو دارم. من فقط قلبم برای تو میزنه. ببین من و!
با دادم سرش و بالا میاره و تو چشم‌هام زل میزنه.
سمتش میرم و دستم و دور صورتش میزارم.
- عشقم باهم درستش میکنیم. با خاله حرف میزنی تموم میشه میره. فقط کافیه با هم باشیم.
دستم و از روی گونه‌ش پس میزنه.
- من نمیتونم اینکار و کنم ته، همه میفهمن آبروم میره.
به قلبم که داره تیکه تیکه میکنه خودش و اهمیت نمیدم و احمقانه لبخندی میزنم.
- خب باشه. بیا مخفیانه باهم باشیم هوم؟ کسی نمیفهمه.
تو چشم‌هام زل میزنه و با هر کلمه از حرفاش خنجری وارد قلبم میکنه.
- من نمیتونم مثل تو بیخیال باشم تهیونگ، نمیتونم از خانواده‌م بگذرم.
مامانم و میشناسی، نمیتونیم باهم باشیم میفهمه. اگه تو محلمون بفهمن آبرو برام نمیمونه. من نمیتونم اینارو تحمل کنم.
یک قدم عقب میرم.
- میخوای چیکار کنم؟
تو چشم‌هام زل میزنه و نفس عمیقی میکشه.
- برو!
قطره اشکم روی گونه‌‌م میوفته.
میدونستین شکستن قلب واقعیه؟ و من الان صدای شکستن قلبم و شنیدم.
قفسه‌ی سینه‌م میگیره و به در تکیه میدم.
اگه کسی چیزی و بخواد، تمام زورش و میزنه تا اون و داشته باشه. اگه جیمین من و میخواست میتونست باهام باشه.
میتونست...
- نمیبخشمت!
در و باز میکنم و با خاله که داره گریه میکنه رو به رو میشم.
نگاهم و ازش میگیرم و سمت در میرم.
کتم و از پشت چنگ میزنه.
- تهیونگ... تو هم پسر منی! درکم کن!
نگاه یخ زده‌م و ازش میگیرم و به جی هون که چشم‌هاش پر شده سرم و تکون میدم.
لبخندی میزنه و سرش و تکون میده.
از ساختمون بیرون میزنم و به پنجره‌ی واحدمون و نگاه میکنم و اشکام پایین میریزن.
کتم و درمیارم و تو دستم میگیرم.
تو خیابونا راه میرم و فقط گریه میکنم.
به حال دل احمقم.
انگار تازه اون پرده‌ی احمقانه از جلوی چشمم کنار رفته.
اینکه جیمین برای من ارزشی قائل نبود، اینکه من میدونستم پشتم نیست اما به خاطرش تو روی خانواده‌م وایستادم.
من چشم‌هام و بستم و عشق و فقط تو لحظه‌هام دیدم.
فقط عشق ورزیدم بدون اینکه به چیزای دیگه توجه کنم.
من کور شدم، با عشق جیمین کور شدم.
به بار خیابونی رو به روم نگاه میکنم و سمتش میرم.
خودم و روی یکی از صندلیا پرت میکنم و اشاره میکنم برام سوجو بیارن.
اشک میریزم و انقدر میخورم تا حالم بد بشه.
امشب داغون شدم، امشب خورد شدم و مردم!
اما فقط امشب داغون میمونم.
امشب میخوام چیزی ازم نمونه. انقدر بخورم و گریه کنم که داغون تر شم.
داغون تر شم که فردا منِ جدیدی بسازم.
ی سری چیزا تا اخر عمر تو قلب آدم میمونه.
تو قلب شکسته‌ی من امشب حک میشه.
واسه‌ی همیشه...
_______________
جیمین خیلی بد کرد...
واقعا کاری که با ته کرد جبران ناپذیره...
تهیونگ خیلی حق گفت نه؟
اگه یکی، یکی و بخواد تمام زورش و میزنه تا نگهش داره، زمین و زمان و به هم میریزه تا اون و داشته باشه.
جلوی همه وایمیسه به خاطر خواسته‌ش

اما جیمین نخواست...
نشد...
.
.
.
.
ووت
کامنت

We are just friendsDove le storie prendono vita. Scoprilo ora