❌حاوی یکم صحنههای اهم اهم دار😂❌
آروم چشمهام و باز میکنم.
با دیدن ته کنارم ناخوداگاه لبخندی رو لبم شکل میگیره.
خم میشم و بوسهای روی پیشونیش میزنم.
آروم دستم رو از زیر گردنش بیرون میکشم و از تخت پایین میام.
گوشیم رو از روی میز برمیدارم و همونطور که وارد اینستاگرام میشم سمت اشپرخونه میرم.
با بالا اومدن پروفایل مامان ته میخندم.
چه آپدیتم هست مادرِ دوست پسرم.
روی دایرهی صورتی رنگش ضربه میزنم و تا باز شدن استوریش لیوان آبی رو پر میکنم و نزدیک لبم میکنم.
با واضح شدن استوری مامان ته آب تو گلوم میپره و به شدت سرفه میکنم.
روی عکسش با دختر مو مشکی زوم میکنم و نفسم رو با حرص بیرون فوت میکنم.
لبم رو گاز میگیرم و متن روی عکسش و میخونم.
« تولدت مبارک عروس آیندهم»
عروس آیندهم؟؟؟؟؟؟؟
گوشی رو روی جزیره پرت میکنم و بلند داد میزنم: وات د فاعک؟؟؟؟
انگشت اشاره و شصتم رو روی چشمهام میزارم و هیستریک میخندم.
این مسخره بازیا چیه؟؟؟
چه عروسی؟؟؟
عروس؟ یعنی مثلا زن ته؟
با کف دستم ضربهای به سطح جزیره میزنم.
- ولی اون دوست پسر منه.
پوزخندی میزنم و به ته که با چشمهای خمارِ گرد شدهش نگاهم میکنه چشمغره میرم.
- جیمینا؟ چیشده؟
گوشیم رو برمیدارم و دوباره روی استوری مامانش کلیک میکنم.
صفحهی گوشی رو سمتش میگیرم.
- بیادست گل مامانت و ببین! عروسش.
متعجب سمتم میاد و با دیدن صفحهی گوشی میخنده.
اخمم پررنگ تر میشه.
- به چی میخندی؟
گوشی رو روی جزیره میزاره و دوستهاش رو دو طرف صورتم میزاره.
- آیگو! جیمینیِ من سر این ناراحت شد؟
با حرص پوست لبم و میکنم.
- خاله چش شده؟ چرا یهو به فکر ازدواج تو افتاده؟
لبخندی میزنه و دستهاش و دور کمرم حلقه میکنه.
مثل گربه صورتش و به قفسه سینهم میماله.
- جیمینی، مامانم فکر میکنه من با کسی نیستم برای همین میخواد یکی و باهام اشنا کنه.
دستم و دورش میندازم.
- پس نظرت چیه بهش زنگ بزنم بگم دوست پسر منی؟
ضربهی آرومی به کمرم میزنه.
- مسخره نشو! حالا تو نظرت چیه این چیزا رو ول کنیم و به خودمون دو تا برسیم؟
به چشمهای پاپی طورش نگاه میکنم.
- چرا نمیشه بهت نه گفت؟
میخنده و محکم بغلم میکنه.
سرم رو داخل موهاش میبرم و نفس عمیقی میکشم.
آروم ازم جدا میشه و سمت اتاق میره.
- من میرم ی دوش بگیرم عزیزم. میز و بچین تا بیام!
چشمغرهای بهش میرم که چون پشتش به منه نمیبینه.
وسایلهای صبحونه رو روی میز میچینم و بستهی نودلی رو توی آب جوش میریزم.
سس و موادش و بهش اضافه میکنم و چند تیکه کالباس توش میندازم.
بعد از پنج دقیقه از روی گاز بر میدارمش و روی میز میزارمش.
پشت میز میشنم و تاموقعی که ته بیاد سرم و روش میزارم.
- اوه ببین دوست پسرم چه کرده.
با لبخند سرم و بلند میکنم اما با دیدن تصویر رو به روم لبخندم محو میشه.
حولهی تن پوش سفید رنگش تا بالای زانوهاشه و قسمتی از رون خوش فرمش بیرونه.
قفسه سینهش شدیداً تو چشمه و قطرههای آب از روی گردنش تا داخل حولهش حرکت میکنه.
گلوم رو صاف میکنم و به میز خیره میشم.
چرا قلبم انقدر تند میزنه؟ چرا حس میکنم دل پیچه دارم؟
انگار ی چیزی تو دلم داره وول میخوره.
نفسم رو بیرون فوت میکنم و با حس نفس تنگی که بهم دست میده یقهی تیشرتم و میکشم.
- خوبی جیمینا؟
با سوالش بهش نگاه میکنم و خندهی مصنوعی میکنم.
- آ... آره فقط خیلی گرمه.
چشمهاش گرد میشن.
- ولش کن! صبحونهت و بخور!
ابروش رو بالا میندازه و مشغول میشه.
یعنی به خاطر دیدن ته این شکلی شدم؟ چرا قبلا که لخت میدیدمش اینطوری نمیشدم؟
دوباره نیم نگاهی بهش میکنم.
اینطوری نمیشدم؟ واقعا؟ میشدم. قبلا هم قلبم تند میزد ولی فکر میکردم عادیه. آه من چقدر احمق بودم.
هوفی میکشم.
- چرا نمیخوری جیمینا؟
بهش نگاه میکنم.
یعنی این هیکل ضریفش زیرِ من گم میشه؟
لبخندی رو لبم شکل میگیره.
- جیمینا؟ میشنوی؟
با شکل گرفتن تصاویر فوق منحرفانه توی مغزم، بدنم داغ میشه و لبم رو گاز میگیرم.
- هی! چرا اینطوری نگاهم میکنی؟
سرم رو پایین میندازم و نیشخندی میزنم.
- بیا فقط صبحونهمون و بخوریم ته!
حس میکنم اون پایین ی تغیراتی داره به وجود میاد و لعنت بهش.
- جیمینا؟
سرم رو بالا میارم و به ته که داره نودل و هورت میکشه نگاه میکنم.
لبهاش و چقدر قشنگ غنچه کرده.
- میگم چطوره چند تا میز به کافه اضافه کنیم؟
سس نودل روی لبش مونده و لبهاش و قرمز تر کرده.
با تیر کشیدن دلم کارد توی دستم رو روی میز میکوبم.
از جام بلند میشم و سمت ته میرم.
- چیشده؟
دستم رو پشت گردنش میبرم و روی صورتش خم میشم.
- دیوونهم میکنی.
لبهاش و داخل دهنم میکشم و مک عمیقی بهشون میزنم.
دستش پشت گردنم میبره و همراهیم میکنه.
دست آزادم و روی رونش که از حوله بیرون افتاده میکشم.
با حس نفس تنگی ازش جدا میشم و سمت گردنش میرم.
نوک زبونم رو روی گردنش میکشم که لرزی میکنه
دستم پایین تر میره و بند حولهش و باز میکنم.
گاز ریزی از گردنش میگیرم.
- آه جیمینا.
به باکسر قرمز رنگش نگاه میکنم و نفس عمیقی میکشم.
چرا انقدر بدنش خوش فرمه؟ چرا بی طاقتم میکنه؟
محکم به رونش چنگ میزنم.
- آی.
لبم و روی لبش میکوبم و از لبش گاز میگیرم.
با پیچیدن صدای زنگ تو خونه از هم فاصله میگیریم.
- کی... کیه؟
- بیخیالش.
دوباره سمتش خم میشم که دستشو روی لبش میزاره.
- دستت و بردار!
- جیمینا برو ببین کیه بعد!
هوفی میکشم و با درد کمرم و صاف میکنم.
آروم سمت در میرم و چهرهم از درد زیردلم جمع میشه.
در و باز میکنم و با دیدن فرد پشت در برگام که نه، خودم میریزم.
- خا...خاله؟
آب دهنم و قورت میدم و دستم رو نامحسوس جلوی بدنم میگیرم تا تغیرات بدنم که البته به خاطر پسرشه رو نبینه.
- سلام جیمین. خوبی پسرم؟
لبخند زورکی میزنم.
- اگه شما بزاری.
چشمهاش گرد میشن و البته منم چشمام گرد میشن از جملهای که گفتم.
- یعنی... یعنی شما رو دیدم عالی شدم. شما خوبی؟
میخنده.
- آره منم خوبم. نمیخوای بزاری بیام تو؟
از جلوی در کنار میرم و داد میزنم: ته؟؟؟ بیا مامانت اومده.
با دست آزادم به مبلها اشاره میکنم و در و میبندم.
ته از اشپزخونه بیرون میاد و خدا رو شکر که حولهش و مرتب کرده.
- سلام مامان خوش اومدی.
خب انگار همه چیز داره خوب پیش میره. خدا رو شکر.
چشمهام گرد میشن.
وایسا ببینم! اون... کبودیِ... رو گردن ته چی میگه؟؟؟؟؟
___________________
آره خلاصه😂
وای این مامان ته قفلی زده ها😂🤦🏼♀️
همشم سر صحنه های حساس اعلام حضور میکنه😂🤦🏼♀️
.
.
.
ووت❤️
کامنت🤍
YOU ARE READING
We are just friends
Romance|کامل شده| ما فقط دوست بودیم. نمیدونم چیشد چطور چرا اما وقتی به خودم اومدم دیدم که دیوونهوار عاشقتم. « - دیگه چرا سیگار نمیکشی؟ - میدونی نیکوتین چیه؟ - توی سیگاره. - آره. همون لحظه ای که سیگار و میکشی نیکوتین باعث میشه آروم بشی. درسته ضرر داره اما...