آروم وارد کافه میشم و زیر چشمی به اطرافم نگاه میکنم.
سمت رختکن میرم که ته بیرون میاد.
- اوه سلام.
زیرلب سلامی میکنم و وارد رختکن میشم و در و میبندم.
دستم رو روی قلبم مشت میکنم و کلافه با دست دیگهم موهام رو چنگ میزنم.
- لعنت به من.
قفل گوشیم و میزنم و وارد گالریم میشم.
یکی از عکسهای خودم و ته رو انتخاب میکنم و به چهره معصومش خیره میشم.
آهی میکشم.
من خیلی بدم. من خیلی عوضیام که عاشق دوست خودم شدم. چطوری آخه؟ چطوری تونستم به دوستی بینمون خیانت کنم. چطوری تونستم عاشق ی پسر بشم؟
من عاشق شدم؟ عاشقی اینطوریه؟
ضربهای به قلبم میزنم.
- احمق.
سمت کمدم میرم و بی حوصله روپوشم رو تن میکنم.
سر به زیر از رختکن بیرون میام و به فضای کافه خیره میشم. هنوز مشتری نیومده، ته هم روی صندلی پیشخون ننشسته پس با خیال راحت روی صندلی رو به روی پیشخون میشینم.
با تیری که سرم میکشه شقیقههام رو فشار میدم.
- خوبی؟ ی قهوه بدم؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم سرم رو بالا میندازم.
- چرا نگاهم نمیکنی؟
خودم رو با گوشیم سرگرم میکنم.
- کار دارم.
«هومی» میگه و روی صندلی رو به روم میشینه.
گوشیش زنگ میخوره و جواب میده.
- الو سلام. خوبی؟
زیرچشمی نگاهش میکنم. لبخندی میزنه.
- من خوبم. دانشگاهی؟
- آها. کِی میای؟ نزدیکی؟
میخنده و من مسخ شده به خندهی قشنگش خیره میشم.
- باشه خدافز.
تلفن و قطع میکنه و من بلافاصله سرم و پایین میندازم.
با تکون خوردن زنگوله در سمت در برمیگردم.
با دیدن سوجون ابروهام تو هم میرن.
- سلام تهیونگا.
ته میخنده.
- سلام سوجونا.
سوجون با پوزخندی بهم نگاه میکنه.
- سلام جیمین.
لپم و از داخل گاز میگیرم.
- باید بهم بگی هیونگ!
مکث میکنم و سرتا پاش رو برانداز میکنم.
- نه نه... همون جیمین شی بگو!
چشم غرهای بهش میرم و سرم و تو گوشیم میکنم اما تمام حواسم به اون دوتاس.
سوجون آروم پشت پیشخونه میره و رو به روی ته، به میز تکیه میده.
لبهام و روی هم فشار میدم.
- اون قسمت برای کارکنهای کافهس. بیا اینور!
سمتم برمیگرده و کلافه چشم میچرخونه.
- آ... نه جیمینا مشکلی نیست.
به ته اخم وحشتناکی میکنم.
- مشکله.
سوجون قیافهش رو مظلوم میکنه.
- بیخیال تهیونگی عیبی نداره.
عصبی تک خندهای میکنم.
میاد اینور و کنار من میشینه.
- چه خبر؟
ته لبخندی میزنه.
- با درد کم پام کنار میام.
به لبخند ته خیره میشم. لبخندهاش و به روی این پسره نباید بزنه.
عصبی روی میز ضرب میگیرم.
- زودی خوب میشه. میگم تهیونگا؟
تهیونگ لبخندش رو پررنگ تر میکنه.
لبخند نزن لعنتی! نزن!
- بله؟
سوجون مارموز سرش و پایین میندازه و با گوشهی لباسش بازی میکنه.
قیافهم جمع میشه.
این الان داره عشوه میریزه؟ اه اه چندشششش.
- میگم... تولد دوستمه و من رو دعوت کرده. میشه تو هم باهام بیای؟
زبونم رو روی دندونم میکشم.
- معلومه که نه.
سوجون بهم نگاه میکنه و نقاب مظلومیتش رو برمیداره، پوزخندی میزنه و ابروش رو بالا میندازه.
کِی بزنم صورت مورتش و بیارم پایین خدا میدونه.
ته خندهی مصنوعی میکنه.
- جیمینا شوخ طبعه. حتما میام. کِی جشن؟
لبم و گاز میگیرم.
سوجون دستهاش و به هم میکوبه.
- اوه خوشحالم کردی. فرداس.
ضرب دستهام و روی میز تندتر میکنم.
- منم میام.
ته و سوجونِ نکبت با تعجب نگاهم میکنن.
- چیه؟ حوصلهم سرمیره.
سوجون وقتی نگاه منتظر ته و میبینه لبخند مصنوعی میزنه.
- آ... بیا خیلـــی... خوشحال میشم.
به چهرهی درهمش نگاه میکنم و نیشخندی میزنم.
پدرسگ فکر کردی تو رو با ته تنها میزارم؟
هه، به همین خیال باش!
ته بهم گیج نگاه میکنه.
نیشخندی میزنم و به صفحه گوشیم خیره میشم.
ی کاری میکنم نتونی از صد فرسخی ته رد شی...
من چه حقی دارم که نزارم؟
نیشخندم محو میشه.
من... نمیتونم مانع روابط ته بشم... من...
چیکار کنم؟
با ناراحتی لبم رو داخل دهنم میکشم.
____________
میدونم کمه ولی واقعا حال جسمیم خوب نیست.
ببشید دیگ🥺💔
STAI LEGGENDO
We are just friends
Storie d'amore|کامل شده| ما فقط دوست بودیم. نمیدونم چیشد چطور چرا اما وقتی به خودم اومدم دیدم که دیوونهوار عاشقتم. « - دیگه چرا سیگار نمیکشی؟ - میدونی نیکوتین چیه؟ - توی سیگاره. - آره. همون لحظه ای که سیگار و میکشی نیکوتین باعث میشه آروم بشی. درسته ضرر داره اما...