- ته چیزی شده؟ درد داری؟ صبر کن الان مسکن میزنن بهت.
کاش بفهمی گریه کردنم از درد پام نیست. از درد قلبمه جیمینا.
بعد از اینکه بهم مسکن میدن با کمک جیمین از بیمارستان بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم.
نگاهم فقط به رو به رومه و حتی نیم نگاهی هم به جیمین نمیکنم.
من قلبم بارها شکسته.
من قلبم دیگه توان نداره.
دیگه نمیتونم ضربان قلبم و وقتی به جیمین نگاه میکنم، تحمل کنم.
دیگه نمیخوام نگاهش کنم.
من احمقم.
من احمقانه به عشقی که نمیشه دل بستم.
من و جیمین؟ دوتا پسر؟ دوتا دوست؟ دوتا... براد..ر؟
من دیگه نمیخوام احمق باشم.
دیگه نمیخوام عاشق باشم.
مسیر آشنای خونه خودمون... نه نه خونه جیمین به چشمم میخوره و باعث میشه اخم کنم.
- کجا میری؟
- خونه.
- کدوم خونه؟
- خونه خودمون ته.
پوزخندی میزنم.
- خونه خودمون؟ یادم نمیاد همچین خونهای وجود داشته باشه.
سنگینی نگاهش رو حس میکنم.
- حرف میزنیم ته.
- نه من حرفی باهات ندارم. یا ببر من و خونه مامان و بابام یا بزن بغل پیاده شم.
- ته لج نکن. مسخره بازی چرا درمیاری؟
پورخندی میزنم.
- مسخره بازی؟ جیمین شی بهتره بهت یاداوری کنم تو بودی که بهم گفتی همجنسگرا و از خونهای که با سختی باهم گرفتیمش بیرونم کردی.
دستش رو روی پام میزاره که سریع دستش رو پس میزنم.
داد میزنم: بهم دست نزن!
ماشین و گوشه خیابون میکشه و سمتم برمیگرده.
- چته ته؟ ببخشید خب؟ من منظوری نداشتم. عصبی بودم ی چیزی گفتم.
آهی میکشم و از پنجره به بیرون خیره میشم.
- جیمین هیچ حرفی باهات ندارم. من و تو فقط شریکیم. شایدم... برادر.
لبم رو از داخل گاز میگیرم.
- لطفا یا برو خونه مامانم و بابام یا من همینجا پیاده شم.
- میبرمت.
صدای غمگینش قلبم و خراش میده و بغض میکنم.
من حتی طاقت ناراحتیش و ندارم. چطوری میخوام ازش دل بِکَنَم؟
آخ منه احمق.
جلوی در نگه میداره و من آروم پیاده میشم.
عصام رو زیر بغلم میزنم و اروم از ماشین پیاده میشم.
در رو میبندم و زیرچشمی به جیمین که به رو به روش خیره شده و دستش روی فرمونه نگاه میکنم.
- ممنون آقای پارک.
سمت در میرم و زنگ و فشار میدم.
قبل از اینکه در باز شه جیمین با سرعت از کنارم رد میشه و من تا وقتی از پیچ کوچه خارج شه با چشمم دنبالش میکنم.
در باز میشه و با جیغ مامان به خودم میام.
- اوموووو چیشده؟
- هیس هیچی نیست مامان.
- عزیزم؟ عزیزم بیاااااا.
بابا با دو از خونه بیرون میزنه و با دیدن من ضربهای به دستش میزنه.
- چیشده تهیونگ؟
چشمهام رو تو حدقه میچرخونم.
- هیچی. فقط پام باید ی مدت کمی تو گچ بمونه.
***
عصبی دست مامان و پس میزنم.
- مامان پام شکسته دستم نشکسته که. خودم میتونم بخورم.
- باشه پسرم بیا بخور.
کاسه سوپ و از دستش میگیرم و آروم آروم میخورم.
جیمین الان کجاس؟ پیش کدوم یکی از دوست دختراشه؟
الان چیکار میکنه؟ خونه بدون من براش خوبه؟
چرا نمیتونم از فکرت بیام بیرون جیمین؟ چرا؟
|Jimin|
کلافه از آغوش لارا بیرون میام.
- چیشد؟
روی تخت میشینم و پاکت سیگارم و از روی پاتختی برمیدارم.
دستهای ضریفش و از پهلوم رد میکنه و دور شکمم حلقه میکنه.
- جیمین چیشد عزیزم؟
دستش رو از دورم باز میکنم.
- یکم ذهنم درگیره.
یکم؟ خب میشه گفت تمام ذهنم پر از فکر تهیونگه.
- بیخیالِ همه چی جیمین. بیا به کار خودمون برسیم.
لبش رو روی گردنم میزاره و بوسهای روی گردنم میزنه.
نفسم رو محکم بیرون میدم.
گوشیم رو برمیدارم و وارد مخاطبینم میشم.
روی اسم تهیونگ مکث میکنم.
من فقط نگرانشم.
اوه خدای من.
پوفی میکشم و گوشیم رو روی تخت پرت میکنم.
از روی تخت بلند میشم.
- لارا بهتره بری خونتون.
تاپش رو توی تنش صاف میکنه و بلند میشه.
- چرا؟
کلافه چشمم و میچرخونم.
- چون حوصله ندارم خب؟
اخمی میکنه و دامنش رو مرتب میکنه.
از روی زمین کتش رو برمیداره و همونطور که موهاش رو توی اینه مرتب میکنه میگه: جیمین من دخترای دورت نیستم که هرطور دوست داشتی باهام رفتار کنی. بهم بگی برو نمیمونم التماست کنم. میرم.
از اتاق بیرون میزنه و من لباسم رو در میارم و روی تخت خودم رو پرت میکنم.
چه بهتر که رفتی.
با صدای بسته شدن در خونه نفس عمیقی میکشم.
تو این خونه هیچ دختری نمیتونست بیاد.
این خونه، خونهی من و ته بود و الان خونه فقط سکوته و سکوت.
فکرهای تو سرم مثل خُره مغزم و دارن سوراخ میکنن و چقدر دلم برای حضور ته توی این خونه تنگ شده.
_____________

VOCÊ ESTÁ LENDO
We are just friends
Romance|کامل شده| ما فقط دوست بودیم. نمیدونم چیشد چطور چرا اما وقتی به خودم اومدم دیدم که دیوونهوار عاشقتم. « - دیگه چرا سیگار نمیکشی؟ - میدونی نیکوتین چیه؟ - توی سیگاره. - آره. همون لحظه ای که سیگار و میکشی نیکوتین باعث میشه آروم بشی. درسته ضرر داره اما...