[دارای کمی صحنه های ⛔️]
|tae|
میخندم.
- ممنون از همراهیتون دوستان اگر اجازه بدین سوار ماشینم بشم.
خبرنگار دوباره میکروفونش و میکنه تو دهنم.
- برای شو جدیدی که در راهه شما حضور دارین؟
خبرنگار دیگه دوربینش و نزدیک تر میکنه.
- شما رو با وجود رسوایی امروز صبح دعوت میکنن؟
چشم غرهای بهش میرم. پفیوز!
رانندهم از ماشین پیاده میشه و سمتم میاد. به سختی از بین جمعیت خودش و بهم میرسونه.
دستش و پشتم میزاره و خبرنگارا رو کنار میزنه.
خودم و به زور کنار ماشین میرسونم و در و باز میکنم. با هجوم مردم داخل پرت میشم و سریع قفل در و میزنم.
رانندهم سریع سوار میشه و ماشین و روشن میکنه، همین که از اون محیط بیرون میایم کرواتم و شل میکنم و لش میکنم.
نفس عمیقی میکشم. قبل از امروز صبح در این حدم مطرح نبودم تو کره و الان همه میشناسمن، اما چقد بد که از این خبر کذایی شناختن!
نگاهی به تلفنم میکنم.
نامرد حتی ی زنگم نزده بهم!
اخم میکنم و تو خودم جمع میشم.
بیخیال ته، هنوز عاقل نیستی، هنوز...
وقتی ماشین توقف میکنه چشم هام و باز میکنم و بعد تشکر از راننده از ماشین پیاده میشم.
بی رمق و افسرده... سوار اسانسور میشم و دکمه پنت هاوس و فشار میدم.
من دیشب بوسیدمش! اون حتی نکرده ی زنگ به من بزنه؟ حتی پانشد بیاد اونجا تا کنارم باشه! اصلا من به جهنم تو مگه شریک شرکت نیستی؟؟؟
پوفی میکشم و کتم و از تنم در میارم.
پارک جیمین عوضی!
در اسانسور که باز میشه با سر پایین افتاده سمت خونهم میرم.
کارتم و از جیبم درمیارم و سمت در میبرم.
- اذیت شدی؟
دادی میزنم و کارتم از دستم میوفته.
به اون که خم میشه تا کارت و برداره نگاه میکنم.
- اینجا چیکار میکنی؟
کارت و جلوی در میبره و در و باز میکنه.
- با تو عم!
بهم نگاه نمیکنه، حتی ی نیم نگاه ساده!
کارتم و از دستش بیرون میکشم و داخل خونه میشم.
- وقتی دلیلی نداری برای اومدن... پس دلیلی نداره بمونی! به سلامت.
در و میبندم اما پاش و لای در میزاره و وارد خونه میشه.
- برو بیرون ببینم!
سمتم میاد و بازوم و تو دستش میگیره.
- تمومش کن تهیونگ! باشه؟ من دشمنت نیستم.
بازوم و بیرون میکشم.
- برو بابا! دوستمی پس؟ اگه دوستم بودی امروز صبح مثل بقیه کنارم بودی فهمیدی؟
گوشیم و باز میکنم و میرم تو لیست تماس هام. صفحهی گوشی و سمتش میگیرم.
- میبینی؟ لی هون 63 بار زنگ زده! تماسی از خودت میبینی؟ نه!
عقب هولش میدم.
- جیمین تو فقط تظاهری همین! برو تو رو خدا حوصله ندارم.
بهش پشت میکنم و سمت کاناپه میرم.
یهو دستش و دور کمرم میندازه و سمت خودش برمیگردونتم.
- یااا دستت و بکش!
- اگه نیومدم صبح پیشت به خاطر این بود که نمیخواستم به خاطر بوسه دیشب هول کنی و ارامشت و جلوی اون همه دوربین به هم بزنم. اگه زنگ نزدم به خاطر این بود که همون لحظه ای که نشستت تموم شد سوار ماشین شدم واومدم اینجا تا ببینمت.
بوسه رو یادشه؟ معلومه که آره اون که مست نبود!
گلوم و صاف میکنم و تخت سینهش میکوبم تا ازم فاصله بگیره.
- باشه جیمین تو راست میگی! فقط برو!
- چرا انقدر باهام بدی؟ بابا تهیونگ من ی غلطی پنج سال پیش کردم تاوانشم پس دادم،دست بکش دیگه از این رفتارات داری خستهم میکنی!
پوزخندی میزنم.
- واقعا؟ خسته شدی؟ تو همینی دیگه! خسته میشی، حالا که خسته شدی برو از زندگیم بیرون فهمیدی؟
دستش و بین موهاش میبره.
- به نفعته رو اعصاب من راه نری تهیونگ. به نفعته لج من و درنیاری!
با حرص میخندم.
- نه بابا چطوری لجت درمیاد اونوقت؟ اگه عصبی شی چیکار میکنی؟
پوفی میکشم و با زنگ خوردن گوشیم و ظاهر شدن اسم هون هون گلوم و صاف میکنم و جواب میدم. به جیمین اشاره میکنم تا ساکت باشه.
- الو؟ سلام تهیونگم خوبی؟
آهی میکشم.
- سلام عزیزم، آره بد نیستم!
سمت آشپزخونه میرم تا از یخچال آب بردارم و وضعیت گلوی داغونم و درست کنم. گوشی رو روی اسپیکر میزنم و روی جزیره میزارم.
- مطمئنی؟ صدات گرفته ها!
- نه فقط خشک شده! ببخشید نمیتونستم جواب تماست و بدم.
آب و داخل لیوان میریزم و ی قلوپ سر میکشم.
- عیبی نداره فقط نگرانت شدم. مطمئنی خوبی تهیونگم؟ میخوای بیام پیشت؟
میخندم.
- خوبم هون هون.
- اگه خوب نیستی بهم بگو بیام از اون بغلای خوبم مهمونت کنم حالت جا بیادا!
قهقهه ای میزنم.
- دلت تنگ شده بهونه نیار!
- دلم که زیاد تنگ شده! اگه سفر نیومده بودم الان کنارت بودم مطمئن باش!
سرم و از صفحه گوشی بالا میارم و با دیدن جیمین تو پنج سانتیم پشمام میریزه!
- هیع!
لی هون از اونطرف خط نگران میگه: چیشد؟
- آم هیچی...
- باشه عزیزم...
به جیمین که عصبی نگاهم میکنه چشم غره ای میرم و آروم میگم: چه مرگته؟ برو دیگه!
-تهیونگم؟ پشت خطی؟
گلوم و صاف میکنم و نگاهم و از جیمین میگیرم.
- آره هو...
نفسم میگیره! ی لحظه بدنم یخ میزنه و خشک میشم.
لبش و وحشیانه روی لبم میزاره، دست جیمین به کمرم فشار میاره و بیشتر من و به خودش میچسبونه!
صدای لی هون نامعلوم به گوشم میرسه و مغزم نمیتونه فضا رو برام توضیح بده!
جیمین گاز محکمی از لبم میگیره و چنگی به لباسم میزنه.
صدای نالهی از روی دردم تو دهن جیمین گم میشه.
ضربه ای به سینهش میزنم و عقب میره!
سرفه میکنم و نفس های عمیق میکشم.
- تهیونگ؟ تهیونگم پشت خطی؟ خوبی؟ چیزی شده؟
جیمین دندوناش و روی هم فشار میده و گوشی رو برمیداره.
- تهیونگ فعلا کار داره!
گوشی رو قطع میکنه و روی جزیره پرتش میکنه.
چشم هام گرد میشن. دوباره سمتم میاد که عقب هولش میدم.
- چی... چیکار میکنی تو؟ به چه حقی...
دوباره سمتم میاد و لبش و روی لبم میکوبه.
با دستام روی سینهش ضربه میزنم اما دستام و مهار میکنه و پشت کمرم میبره و با دستاش نگه میداره!
میخوام همین الان ی مشت بخوابونم تو صورتش، اما اون حس قلقلک زیر دلم و تیر کشیدن کل وجودم اجازه این کار و بهم نمیده.
ازم جدا میشه و بند نازکی از بزاق دهنامون روی لبش کشیده میشه.
- اگه عصبیم کنی... همچین اتفاقی میوفته ته ته!
کمرم و بلند میکنه و لبام و میبوسه!
ناخوداگاه پاهام و دورش حلقه میکنم و اون روی جزیره میزارتم.
دستم و پشت گردنش میبرم و موهاش و چنگ میزنم.
آره! منم همراهیش میکنم. انگار من به چند تا قسمت مختلف تقسیم میشه. مغزم که میترسه و داره از این کار منعم میکنه و قلب و تنم که دارن بند بند وجود جیمین و تقاضا میکنن!
دستش و زیر لباسم میبره و روی کمرم میکشه.
لرزی به تنم میوفته و صاف میشینم.
بدون اینکه سرش و عقب بکشه لبش و به گردنم میرسونه و بوسهی خیسی میزنه!
اوم آرومی میگم.
بالا میاد و به چشمهام نگاه میکنه.
- تو هم من و میخوای تهیونگ! هوم؟
انقدر زود وا دادم؟ خدای من!
سکوت میکنم. انگار هنوز با خودم درگیرم!
پاهام و از هم بیشتر باز میکنه و با زانوش بهم فشار میاره.
شونهش و چنگ میزنم و چشمهام و میبندم. سرم رو شونهش میوفته.
- بگو میخوای لمست کنم، ببوسمت! من و میخوای. بگو!
سرم و بالا میارم و نگاهی به لب قلوهایش میکنم. دلم میخواد بِکَنَمشون!
- جیمینا؟
خودش و بیشتر بهم فشار میده.
- بگو!
- مـ...
صدای زنگ خونه باعث میشه حرفم نصفه بمونه.
جیمین با کف دستش روی جزیره میکوبه.
- لعنت!
گلوم و صاف میکنم و عقب هولش میدم. از روی جزیره پایین میپرم و سمت در میرم. از چشمی نگاه میکنم.
- وای نه!
سر و وضعم و درست میکنم.
- سو جهس جیمین!
جیمین پوفی میکشه و موهاش و مرتب میکنه.
نیم نگاهی بهش میندازم.
- بهتره بشینی روی مبل و کوسن و بغلت بگیری!
اخم میکنه.
- چی؟ چرا؟
چشم غره ای بهش میرم و شونه بالا میندازم.
مثلا نامحصوص سرش و پایین میبره.
یهو سمت کاناپه میره و خودش و پرت میکنه دوتا کوسن بغلش میگیره و منتظر نگاهم میکنه. وای خدای من حتی الانم حس میکنم داره تحریکم میکنه. لباسم و پایین تر میکشم تا روی شلوارم بیوفته.
زنگ در برای بار سوم میخوره و ایندفعه به در ضربه ای میزنه.
در و باز میکنم.
- چرا در و باز نمیکنی تهیونگ؟ دوساعته دارم زنگ میزنم.
- داشتم با تلفن حرف میزدم. بیا تو!
وارد میشه و با دیدن جیمین ابروش و بالا میندازه.
- چطوری جیمینی؟
سرش و تکون میده.
- عالی!
سوجه رو به روی جیمین میشینه.
-امروز ندیدمت. ی دلیل قانع کننده بیار که چرا امروز تو مراسمی که حضورت الزامی بود صندلیت خالی بوده؟
نفس عمیقی میکشم و سمتشون میرم.
- واقعا از بخث این جریان خستهم، چه خبر سوجه؟
چشم غرهای به جیمین میره و نگاهش و به من میده.
- همه چیز عالی پیش رفت و انگار محبوبیتت بیشترم شده.
ابروم و بالا میندازم.
-واقعا؟ خیلی عالیه!
سوجه دوباره به جیمین گیر میده.
- برای چی انقد قرمز شدی جیمین؟ جاییت درد میکنه؟
پوزخندی میزنم.
-هوم جیمین؟ میخوای برات کافور بیارم؟
سوجه با چشمهای گرد نگاهم میکنه.
- چی؟ چه ربطی داره؟ کافور چرا؟
جیمین زیرلب با تشر اسمم و صدا میزنه.
با نیشخند میگم: ای وای حواسم نبود منظورم کاهو بود آخه میگن سبزیجات برای درد خوبه!
سوجه با ی نگاه «شر و ور نگو کی این و گفته؟» بهم خیره میشه.
شونه ای بالا میندازم و زیرچشمی به جیمین نگاه میکنم._____________________
کیس کیس کیسسس به تعداد زیاددددد😍❤️🔥
خدایی حال کنید دوتا پارته هی دارم این دوتا رو به هم میرسونما!😎😎
پارت جدید تقدیم نگاه قشنگتون و امیدوارم با کامنتاتون بهم انرژی بدین❤️
.
.
.
.🤍

ESTÁS LEYENDO
We are just friends
Romance|کامل شده| ما فقط دوست بودیم. نمیدونم چیشد چطور چرا اما وقتی به خودم اومدم دیدم که دیوونهوار عاشقتم. « - دیگه چرا سیگار نمیکشی؟ - میدونی نیکوتین چیه؟ - توی سیگاره. - آره. همون لحظه ای که سیگار و میکشی نیکوتین باعث میشه آروم بشی. درسته ضرر داره اما...