part5

528 107 19
                                    

خسته خودم رو روی صندلی میندازم.
خداکنه دیگه مشتری نیاد چون واقعا خسته شدیم.
با صدای زنگوله پوکر به سقف خیره میشم.
برمیگردم سمت در و با دیدن هانا اخم‌هام تو هم میرن.
سمتم میاد و با عشوه موهاش رو پشت گوشش میندازه.
- سلام جیمینی. خوبی؟
سرم رو تکون میدم و منتظر نگاهش میکنم.
- فکر کردم ازم ناراحتی اومدم پیشت.
قیافه‌م و جمع میکنم.
-واقعا چی باعث شده انقدر خودت و باهام صمیمی بدونی هانا؟
متعجب دستش رو روی دهنش میزاره.
- اوه جیمین تو ازم ناراحتی؟
چقدر زبون نفهمه این.
از جام بلند میشم و میخوام کل هیکلش رو رنگی کنم که ته از رختکن بیرون میاد.
نگاهی به من و هانا میکنه و پشت پیشخون وایمیسه.
دستمالی برمیداره و روی میز و دستمال میکشه اما معلومه حواسش کاملا به ما دوتاس.
نیشخندی میزنم و سمت هانا برمیگردم.
- چی داشتی میگفتی؟
لبخندی میزنه و قدمی بهم نزدیک میشه.
- ازم ناراحتی؟
آخه تو در حدی هستی من ازت ناراحت بشم؟
- نه هانا.
لبش رو آویزون میکنه و دست‌هاش رو تو هم تاب میده.
- پس چرا انقدر سرد حرف میزنی باهام؟
اه اه چندشششش. قیافه‌ش و تو رو خدا. اصلا من کِی با تو گرم بودم که الان سرد شدم؟
- سرد نشدم هانا زیاد کار کردم، خسته‌م.
سریع تغیر مود میده و دستش رو روی بازوم میزاره.
- خسته نباشی عزیزم.
ایکاش الان ته اینجا نبود قهوه‌ایت میکردم دختره‌ی چندش.
با نوک انگشتم دستش رو از بازوم جدا میکنم.
- مرسی. راستی گفتی کار داری؟
متعجب نگاهم میکنه.
- من؟
- آره گفتی باید به ی کاری برسی.
با چشمم به در کافه اشاره میکنم.
خودش میفهمه میخوام گورش و گم کنه و عقب میره.
- آااا... آره میبینمت جیمین.
سریع سمتم خم میشه و بوسه‌ای روی گونه‌م میزنه و قبل از اینکه بتونم بزنم لهش کنم از کافه بیرون میپره.
عصبی روی صورتم دست میکشم تا رد بوسه‌ش رو پاک کنم.
- اَه.
سمت ته برمیگردم و با دیدن چشم‌های غمگینش قلبم تپیدن رو فراموش میکنه.
سمتش میرم.
- خوبی ته؟
دستمال رو روی میز میکوبه و سمت رختکن میره.
- به تو ربطی نداره.
از جلوی دیدم ناپدید میشه و من با برگای ریخته شده به جای خالیش خیره میشم.
چرا اینطوری کرد؟
|Tae|
چنگی به گلوم میزنم.
بغض مزاحمِ لعنتی.
به من چه؟ به من چه که دختره باهاش حرف میزد؟ به من چه که دختره به جیمین دست زد؟ اصلا به من چه که گونه‌ش رو بوسید؟
پوزخندی میزنم.
اون حتی لبش رو هم بوسیده.
آهی میکشم و به سقف خیره میشم و تند تند پلک میزنم تا اشکم نچکه.
- آقای کیم؟
دستی روی صورتم میکشم و سمت جانگ برمیگردم.
- بله؟
- شما قدتون بلنده لامپ آشپزخونه شل شده میشه بیاین درستش کنین؟
سرم رو تکون میدم و پشت سرش سمت اشپزخونه راه میوفتم.
به لامپ اشاره میکنه.
- ی صندلی بیار بزارم زیرپام!
به جوکینگ اشاره میکنه تا برام صندلی بیاره.
صندلی و زبرپام میزارم و روش وایمیسم.
خودم رو بالا میکشم تا لامپ رو ببندم که با صدای جیمین مکث میکنم.
- اون بالا چیکار میکنی؟
- لامپ و صفت میکنن.
با دو خودش رو بهم میرسونه.
- مراقب باش نیوفتی ته.
- به ت...
با یاداوری اینکه کارکن‌ها هم هستن حرفم و ادامه نمیدم و بهش چشم غره‌ای میرم.
دستم رو سمت لامپ دراز میکنم.
با لمس کردن لامپ از داغیش دادی میزنم و از جام میپرم.
صندلی تکونی میخوره و نمیدونم چی میشه اما لحظه‌ای به خودم میام که صدای داد جیمین میاد.
- ته پاشو از روم.
به زیرم نگاه میکنم.
عــــه روی جیمین افتادم؟
نیشخندی میزنم و از جام تکون نمیخورم.
- پاشو دیگه کمرم شکست.
یکم بلند میشم و دوباره محکم روش میشینم.
- آی وحشی.
بی صدا میخندم. حقته.
جانگ سمتم میاد.
- بزارید کمکتون کنم.
دستم رو میگیره و از جام بلند میشم اما با تیرکشیدن مچ پام دوباره روی جیمین میوفتم.
دادی میزنه که حس میکنم شیشه‌ها میلرزن.
- آروم چه خبرته؟
- ته پاشو کمرم شکست نفهم.
ضربه‌ای به کمرش میزنم.
- مچ پام درد میکنه.
- مچ پات؟ خیلی درد میکنه؟ بزار ببینم چی شده؟
جانگ آروم دستم و میگیره و کمکم میکنه روی صندلی بشینم.
جیمین میشینه. قیافه‌ش از درد تو هم میره اما سریع سمتم میاد و پام رو آروم لمس میکنه.
- درد داری؟ زیاده؟
سرم رو بالا میندازم اما با تیر کشیدن دوباره پام اشک تو چشمم حلقه میزنه.
- درد داری. الهی بمیرم، گریه نکن!
از جاش بلند میشه. سوییچ رو از جیبش درمیاره و دستش رو زیر زانوم میندازه و دست دیگه‌ش رو پشت گردنم.
- چیکا...
از جام بلندم میکنه. هینی میکشم و یقه‌ش رو تو مشتم میگیرم.
- تو این خراب شده آدم دیگه‌ای نبود ته رفت اون بالا؟
سمت در آشپزخونه میره و وارد سالن میشیم.
- جانگ حواست به همه چی باشه.
از کافه بیرون میایم.
بوی عطرش زیر بینیم میپیچه و چقدر سخته کنترل کردن خودم واسه اینکه بینیم رو داخل یقه‌ش نبرم.
ماشین رو باز میکنه و من رو با احتیاط روی صندلی شاگرد میزاره.
پام به صندلی برخورد میکنه.
- آخ.
خم میشه.
- پات خورد به جایی؟ ببخشید.
بوسه‌ای روی پیشونیم میزنه و در رو میبنده.
بغضم سنگین‌تر میشه. همیشه همین قدر خوب بود، من چطوری عاشق نمیشدم؟
سوار ماشین میشه و راه میوفته.
چشم‌هام و میبندم و پشت سر هم بغضم رو قورت میدم.
نمیفهمم چقدر میگذره و با توقف ماشین به خودم میام.
چشم‌هام و آروم باز میکنم. جیمین از ماشین پیاده میشه و سمت من میاد.
در و باز میکنه و سمتم خم میشه تا دوباره بغلم کنه.
- خودم میتونم.
- بغلت می...
- خودم میتونم.
آروم پای سالمم رو روی زمین میزارم.
من تحمل دوباره تو آغوشت بودن، وقتی برای من نیستی و ندارم.
وایمیسم و از درد پام چهره‌م جمع میشه.
- نمیتونی ته. چرا لج میکنی؟
سریع بغلم میکنه و با پاش در ماشین رو میبنده.
- بزارم زمین!
- نمیزارم.
- بزارم زمین جیمین!
همونطور که سمت ورودی بیمارستان میره.
نگاهم میکنه، اخم ریزی میکنه.
- حرف نباشه!
لال میشم. نه به خاطر حرفش، به خاطر چشم‌های قشنگش که نگرانی توشون موج میزنه.
***
دستم رو توی دستش میگیره.
- نگران نباش ته. زود خوب میشی.
به گچ پام خیره میشم.
بوسه‌ای روی دستم میزنه.
- درد نداری؟
به دستم نگاه میکنم.
چرا این بوسه‌هات برای همیشه مال من نیست؟
به چشم‌های نگرانش نگاه میکنم.
ی دوست برای دوستش انقدر نگران میشه؟ اینطوری میبوستش؟
یعنی جیمین هم دوسم داره؟
لبخندی میزنم.
دکتر وارد اتاق میشه‌.
- خب آقای کیم پاتون چطوره؟
- خوبه.
لبخندی میزنه.
- خیلی هم عالی. فرم بیمارستان رو هنوز پر نکردید؟
جیمین سرش رو بالا میندازه.
- چه نسبتی با آقای کیم دارین؟
با لبخند سمت جیمین برمیگردم.
- برادرشم.
لبخندم خشک میشه و تنم یخ میزنه.
برا..در؟
گوشم سوت میکشه و انگار همه چی برام سیاه میشه‌.
برادر؟ من... من به دوست بودن... به شریک بودن راضی بودم. من... من و برادرش میدونه؟
برادر که عاشق برادرش نمیشه.
من عاشقشم.
من...
دستم رو از دستش بیرون میکشم و به سقف خیره میشم.
هیچی نمیشنوم.
انگار هیچی نمیبینم و فقط تو ذهنم یک کلمه میچرخه. «برادر»
دیگه نمیتونم خودم رو کنترل کنم و بغضم میترکه.
- ته درد داری؟
- آقای کیم حالتون خوبه؟
فقط گریه میکنم و حتی نمیخوام به چهره‌ش نگاه کنم.
من برادرشم؟
- الان میگم بهشون مُسَکِن تزریق کنن.
دکتر بیرون میره و جیمین بالای سرم وایمیسه.
- عزیزم درد داری؟
عزیزم؟ چرا اینکار و با من میکنه؟ چرا؟؟؟
_________________
ته ته🥺💔

We are just friendsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora