|jimin|
آفتاب تو صورتم میزنه و من همونطور که به سقف زل زدم تصویر ته رو میبینم.
آهی میکشم و ضربهای به سرم میزنم تا انقد صدای «نمیبخشمت» گفتن ته رو تو مغزم پخش نکنه.
از دو روز پیش تا همین الان هیچ خبری ازش نشده. ته برمیگرده نه؟ آره برمیگرده!
بهش بگم فقط با هم دوست باشیم قبول میکنه!
هوفی میکشم و سعی میکنم قلبم و آروم کنم.
با شنیدن صدایی که از اتاق ته میاد با عجله از جام بلند میشم.
با شوق سمت در میرم و سکندری میخورم اما دوباره میدوعم، در و باز میکنم و سمت اتاق ته میرم. با دیدن فرد نا آشنایی لبخند رو لبم خشک میشه.
به چند نفری که دارن وسایل و تو کارتن میندازن نگاه میکنم و کم کم اخم رو صورتم شکل میگیره.
- چی... چیکار میکنید؟
با دادی که میزنم سمتم برمیگردن.
مردی که کت و شلوار تنشه جلو میاد و تعظیم کوتاهی میکنه.
- شما باید پارک شی باشید! متاسفم در نزدم با کلید آقای کیم وارد شدیم.
نفس حرصی میکشم و عصبی دستم و مشت میکنم.
- چی میگید شما؟ خود تهیونگ کو؟ چی شده؟
مامان سراسیمه همونطور که چشمهاش و میماله از اتاق خوابش بیرون میاد.
- چی شده پسرم؟ ایشون کی ان؟
نگاهم و ازش میگیرم و با اخم به مرد رو به روم نگاه میکنم.
- اوه من عذرمیخوام خودم و معرفی نکردم. من لی هون هستم، وکیل آقای کیم!
خشکم میزنه!
- یعنی چی؟
لبخند مضخرفی رو لبش میاد.
- آقای کیم به من وکالت دادن تا وسایل ایشون رو از منزلشون جمع کنم. یک سری مسائل دیگه هم هست که اگر امکانش باشه تا این آقایون وسایل و جمع میکنن من با شما دربارهشون صحبت کنم.
سرم و تکون میدم و سمت هال میرم.
خودم و روی مبل پرت میکنم و دستم و زیر چونهم میزنم تا سرم و نگه داره، چون انگار به سرم ی وزنهی بیست کیلویی وصل کردن.
رو به روم میشینه و پاش و روی پاش میندازه.
از توی کیفش چند تا پوشه در میاره و روی میز میزاره.
- خب آقای پارک، طبق مدارکی که بنده دارم سه دونگ این خونه و کافهای که تو خیابون... قرار داره برای آقای کیم هست و سه دونگ دیگه برای شما. درسته؟
سرم و آروم تکون میدم و میترسم از چیزی که قراره بگه!
انگار میدونم و پاهام میلرزن از شنیدن تک تک حرفاش...
- خب آقای کیم به من وکالت دادن و در حال حاضر خواهان این هستن که املاک مشترکشون با شما رو به فروش برسونن. برای ایشون فرقی نداره اگر مایل باشید که شما خریداری کنید اگر نه که به شخص دیگهای بفروشن. چه تصمیمی دارین؟
پاهام و به هم فشار میدم تا نلرزه.
گلوم و صاف میکنم و دستهی مبل و فشار میدم.
- الان خود... تهیونگ کجاست؟
ابروش و بالا میندازه.
- متاسفانه من اجازه ندارم مکان فعلی اقامت ایشون رو آشکار کنم! ایشون تاکید کردن که هیچ شخصی اطلاع نداشته باشه.
انگشتای پام و جمع میکنم و سرم و تکون میدم.
قلبم داره میاد تو دهنم اما سعی میکنم به روی خودم نیارم.
- تا کِی؟
- بله؟
چشمهام و با حرص باز و بسته میکنم.
- تا کی میخواد قایم شه؟
پوزخند میزنه و خودکاری روی میز میزاره.
از جاش بلند میشه و به مدارک روی میز اشاره میکنه.
- بهتره خودتون امضاش کنید!
سمت در میره و در و باز میکنه.
سمتم برمیگرده و پوزخندش و پررنگ تر میکنه.
- آها راستی! آقای کیم قایم نشده، فقط از آدمای ضعیف دوری میکنه.
چشمکی بهم میزنه و پشت سرش در و میبنده.
با عصبانیت از جام بلند میشم و وسایل روی میز و زمین میریزم.
داد میزنم و وارد اتاقم میشم.
در و قفل میکنم و پشت در میشینم، سرم و تو دستم میگیرم و شقیقهم و فشار میدم تا نبض نزنه.
تهیونگ رفت؟
____________________
خب هر عملی... ی عکس العملی داره نه؟
.
.
.
.چ خوب شدم زود زود اپ میکنم😂❤️
.
.
ووت
کامنت
YOU ARE READING
We are just friends
Romance|کامل شده| ما فقط دوست بودیم. نمیدونم چیشد چطور چرا اما وقتی به خودم اومدم دیدم که دیوونهوار عاشقتم. « - دیگه چرا سیگار نمیکشی؟ - میدونی نیکوتین چیه؟ - توی سیگاره. - آره. همون لحظه ای که سیگار و میکشی نیکوتین باعث میشه آروم بشی. درسته ضرر داره اما...