part28

456 90 30
                                    

میخوام داد بزنم ک گردنش و بپوشونه یا زیرلب بهش بگم اما زبونم قفل میکنه و صدام بیرون نمیاد.
آب دهنم و قورت میدم و اروم نگاهمو سمت مامانش میچرخونم.
با چشم‌های ریزشده داره به گردنش و یا بهتر بگم به کبودی فاکی رو گردنش نگاه میکنه.
- اون چیه تهیونگ؟
قطعاً ته جِرَم میده.
- چی مامان؟
با همون نگاه شکارش از جا بلند میشه و با قدم‌های آروم سمت ته میره.
- گردنت.
ته دستش و رو گردنش میکشه و گیج سرش و تکون میده.
- چی میگی مامان؟
با داد یهویی ته سمتشون میرم و سعی میکنم دستش رو از گوش ته جدا کنم.
- پسره‌ی بیشعور چرا گردنت این شکلیه؟ قرار میزاری آره؟
ته همونطور ک قیافه‌ش از درد جمع شده داد میزنه: مامان ول کن گوشم و ببینم چی میگی آخه!
- ول کنم؟؟؟؟ نچ نچ نچ مگه گرگه دختره‌ی بی چشم و رو؟ نگاه کن وحشی گردن پسرم و چیکار کرده.
سعی میکنم تو این شرایط حساس نخندم. از کمرش میگیرم و عقب میکشمش.
- خاله جان بیا مسالمت آمیز صحبت کنید.
هوفی میکشه و روی مبل میشینه.
- پسر بزرگ کردم بره با گرگ و پلنگ قرار بزاره؟ نچ نچ نچ جوونا چقدر بی حیا شدن. دختره‌ی پررو خجالتم نمیکشه.
ته تو صفحه‌ی خاموش تلوزیون به خودش نگاه میکنه و نگاه دریده‌ش سمت من برمیگرده.
دستم و پشت گردنم میکشم و به در و دیوار نگاه میکنم.
- هی پسر! بیا بشین پیشم ببینم!
ته آروم نزدیک مامانش میره و با فاصله ازش میشینه.
- اسمش چیه؟
- اسم کی؟
- همین وحشیِ بی حیا.
لبم و گاز میگیرم و میگم: خاله حالا میخوای اینطوری نگو!
بهم چشم غره میره.
- چی بگم پس؟ قدیما میومدن اول پیش مادر پدرِ طرف. حالا خانوم معلوم نیست با این پسرِ گاو من چیکارا کرده که گردن این کبود شده.
با قیافه زار روی مبل میشینم و سعی میکنم به فحشایی ک به دختر خیالی‌ای که در اصل منم میده بی تفاوت باشم.
- تهیونگ من تو رو اینطوری تربیت کردم؟ بادختره چیکار کردی؟ کارای.... آیگــــو.
دستش و به صورتش میکشه.
تو جام جا به جا میشم.
- خاله جان نگران نباشید هنوز به اونجاها نرسیده خودت و ناراحت نکن!
چرا اینطوری نگاهم میکنن؟ ریدم؟
با نفس حرصی که ته میکشه میفهمم که بله ریدم.
تو مبل فرو میرم، بهتره هیچ حرفی نزنم.
- مامان چرا شلوغش میکنی؟ چیزی نشده که. اصلا این داستانایی که میبافی نیست.
- عه؟ ن بابا؟ پس تو بگو چه خبره؟
- من و جیمین  ی دوست داریم سوجون. اون ی سگ داره سگش اومد بغل من ازم خوشش نیومد بهم حمله کرد. اینم به خاطر همونه.
اخم میکنم.
- البته اون پسره دوست من نیست.
ته مشتش و بالا میبره و با نگاهش برام خط و نشون میکشه.
گلوم رو صاف میکنم و به افق خیره میشم.
- سگ بهت حمله کرد؟ باشه منم بچه‌م گولم بزنی!
از جاش بلند میشه و کیفش رو هم برمیداره.
همونطور که سمت در میره میگه: سگ گردن تو رو قورت نمیده تهیونگ. دهن من و باز نکن! هرموقع تصمیم گرفتی مثل بچه‌ی آدم اون دختر و به ما معرفی کنی پات و بزار تو خونمون.
صدای بسته شدن در تو خونه میپیچه و من شرمنده به ته که تو خودش جمع شده نگاه میکنم.
آروم سمتش میرم و پایین مبل میشینم. دستش و تو دستم میگیرم و پوست نرمش و با شصتم نوازش میکنم.
- ته؟
- چرا گند میزنی جیمین؟ یعنی چی هنوز به اونجاها نرسیده؟
دست دیگه‌م و پشت گردنم میکشم.
- خب چه بدونم من. هول کردم، تا حالا همچین چیزی پیش نیومده بود برام. مامانای دوست دخترام این چیزا رو میدیدنم کاری نداشتن.
دستش و از دستم بیرون میکشه و وایمیسه.
- این چیزا رو میدیدنم کاری نداشتن؟ چطوری انقدر بی شرمانه از تجربه‌هات با دوست دخترات جلو من میگی؟
از جام بلند میشم.
- ته عزیزم منظوری نداشتم.
- از اینکه با این و اون بودی و مثل من با اوناهم رفتار میکردی بهم میگی؟ ها؟
نفس عمیقی میکشم.
- ته بیخیال! تو خودت میدونستی من با خیلیا بودم قبل تو. دلیلی نداره الان بخوای سر این ناراحت بشی چون تو قبولش کردی.
بادیدن نگاه غمگینش دلم پایین میریزه.
- نارا...
- راست میگی.
حوله‌ش و دورش محکم میکنه، وارد اتاقش میشه و در و میبنده.
ناراحتش کردم؟! اه لعنت به من.
[Tae]
روی تخت میشینم و به زمین خیره میشم.
درسته دیگه. من خودم با چشم‌های خودم عشق بازیاش و با دخترا دیدم. من خودم هزار بار رد رژ لب و وقتی از خونه‌‌ی دوست دختراش میومد رو تنش دیدم.
من دیدم همه چی و. الان چرا ناراحت میشم؟ چرا قلبم اینطوری داره منقبض میشه؟
پوفی میکشم و از آینه به کبودی گردنم خیره میشم.
دستی روش میکشم و یاد لمس‌هاش رو تنم، جون میگیره.
لبم و گاز میگیرم.
بیخیال تهیونگ! عیبی نداره، جیمینه دیگه.
مهم اینه دوستش داری.
لبخندی به خودم میزنم و از جام بلند میشم. لباسام و تنم میکنم و موهام و شونه میزنم.
از اتاق بیرون میرم و بادیدن جیمین که همونجا روی مبل نشسته و سرش و تو دستش گرفته سمتش میرم.
بوسه‌ای روی موهاش میزنم.
سرش و بالا میاره و با تعجب نگاهم میکنه.
میخندم.
- چیه؟
- تو... خوبی؟ ازم ناراحت نیستی؟
لبخندی میزنم.من به اینا عادت‌ کردم.
- نه نیستم.
لبخند میزنه و از جاش بلندمیشه.
- ای بابا غذامونم نخوردیم بعضیا شیطونی کردن نشد بخوریم.
میخندم و همونطور که سمت اشپزخونه میرم انگشتم و سمتش میگیرم.
- آره بعضیا... به شخص خاصی اشاره نمیکنما.
میخنده و صدای خنده‌ش بهم جون میده.
من حتی برای خنده‌هاشم میمیرم.
***
روی صندلی میشینم و چاییم رو هم میزنم.
- سلام با تهیونگ شی کار داشتم.
به مرد غریبه‌ی رو به روم نگاه میکنم.
- بفرمایید؟
- شمایین؟
- بله.
لبخندی میزنه و باکس تو دستش و سمتم میگیره.
- بفرماییداین برای شماست.
لبخند ذوق زده‌ای میزنم.
- از طرف کی؟
- اسم ندادن به من.
لبم رو گاز میگیرم و بعد از امضا کردن برگه‌ی تحویل و رفتن پیک سریع جعبه رو باز میکنم.
با دیدن خرس و گل کنارش جلوی دهنم و میگیرم تا جیغ نزنم.
با عشق به خرس نگاه میکنم.
جیمین برام گرفته؟ وای خدای من.
میخندم و با باکس وارد رختکن میشم.
با علاقه، آروم خرس و گل و تو کمدم میزارم و روی مبل میشینم.
عزیزدلم، امروز ازم دور بود واسه همین برام اینارو فرستاد؟
ریز میخندم.
دستم و روی لپای داغم میزارم.
با باز شدن در رختکن تو جام صاف میشینم.
- اینجایی؟
با دیدن جیمین سمتش میرم و محکم بغلش میکنم.
- اوه کلاً یک ساعت بیرون کار داشتما دلت برام تنگ شده؟
دستش و دورم حلقه میکنه و میخنده.
با عشق بهش نگاه میکنم.
- مرسی.
- واسه‌ی چی؟
میخندم.
- باکس دیگه.
گیج نگاهم میکنه.
- چه باکسی؟
احمقانه دوباره میخندم.
- باکسی که فرستادی برام.
میخنده.
- دیوونه‌م برات باکس بفرستم؟
لبخندم خشک میشه، یخ میزنم و عضلاتم سفت میشن.
آروم ازش جدا میشم.
- یعنی تو نفرستادی؟
- نه. چی بود حالا توش؟
سرم و تکون میدم.
- هیچی.
تلفنش زنگ میخوره و همونطور که داره از رختکن بیرون میره میگه: باشه زود بیا.
قدم‌های سستم و سمت کمدم میبرم.
درش و باز میکنم و بی حس به عروسکی که تا چند لحظه‌‌ی پیش با عشق نگاهش میکردم نگاه میکنم.
دستم و داخل باکس میچرخونم و با لمس کردن جسمی بیرون میکشمش.
متن روی کارت و زیرلب میخونم.
« تهیونگی من رفتم سفر و خب خیلی وقته هم و ندیدیم. برای جبران دلتنگی(:
          - سوجون      »
پوزخند میزنم و کارت و داخل باکس میندازم.
چرا فکر کردم جیمین برام فرستاده؟ اووووم شاید چون دوست پسرمه، ها؟
تلخ میخندم.
مگه دیوونه‌س برام باکس بفرسته؟
چشم‌هام و میبندم و سعی میکنم لبخند بزنم.
مشکلی نیست. سرش شلوغه خب. واسه‌ی این چیزا وقت نداره.
لبخندم و پررنگ میکنم و از رختکن بیرون میرم.
__________________
تهیونگِ من🥺
جیمین یکم بیشعوره بچم🤦🏼‍♀️🌝
بعد مدت‌هااااااا ی پارت طولانی تقدیم نگاهتون😂

.
.
.
ووت😍
کامنت🤍

We are just friendsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora