با کُلی گشتن ی نایلون پیدا میکنم. سمت حموم میرم و جلوی در وایمیسم.
چند تا نفس عمیق میکشم.
اروم وارد حموم میشم و به ته که داره ناخنش رو میجَوه چشم غره میرم.
- هزار بار گفتم ناخنت رو نخور.
سریع دستش رو پایین میگیره.
همیشه همینه. وقتی استرس میگیره ناخنش رو میجوه و بعد اینکه بهش میگم دستش رو پایین میاره.
الان استرس داره؟ نگاهی به چهرهش میندازم که قرمز شده.
- خجالت میکشی؟
آروم سرش رو تکون میده.
- لازم نیست ته. ما اینهمه سال دوست بودیم باهم.
سمتش میرم و اول نایلون رو تو پاش میکنم و گره میزنم.
آروم پایین لباسش رو میگیرم. آب دهنم و قورت میدم و میخوام لباسش رو دربیارم که سریع دستم و میگیره.
- نمیخواد لباسم و دربیاری.
- با لباس که نمیشه حموم کنی.
تند تند سرش رو بالا میندازه.
- نه نمیخوام.
پوف عصبی میکشم.
- ولی من میخوام لباست و دربیارم.
لحظهای مکث میکنم. مکالمهمون ی طوریه ها.
نفس عمیق دیگهای میکشم.
- بزار حمومت کنم ته. خجالت نکش!
آروم لباسش رو در میارم و به تن گندمیش نگاهی میکنم.
گوشهاش قرمز میشن و سرش و به قدری پایین میندازه که چونهش زیرگردنش رو لمس میکنه.
لبخندی میزنم.
همیشه وقتی لباسش رو جلوم عوض میکنه قرمز میشه. آخ کیوتی.
دستهام رو سمت شلوارش میبرم.
- خو... خودم میتونم.
سرم رو تکون میدم و اون شلوار دم پا گشادش رو آروم در میاره.
به پاهاش نگاه نمیکنم و وقتی بهش کمک میکنم تا از گچ پاش، شلوار رو رد کنه سرم رو بالا میارم.
با دیدن پاهای گندمی و کشیدهش که به طرز عجیبی خوش فرمه حس میکنم بدنم داغ میشه.
لبم رو گاز میگیرم و آب داغ رو باز میکنم.
لبهی وان میشینم تا پر شه.
نگاهم رو به دیوار میدم تا به پاهاش نگاه نکنم اما... فاک مگه میشه آخه؟
زیرچشمی به پاهاش خیره میشم.
باکسرش هنوز پاشه و اون هم گشاده تا از گچ پاش راحت بالا بره.
- باکسرت و در نم...
- نه نمیخواد.
سرم رو آروم تکون میدم.
تمام تلاشم رو میکنم تا کلی بدنش رو نبینم.
نمیدونم چمه ولی حس میکنم داغ کردم و خیلی برام عجیبه.
با نصفه پر شدن وان از اب داغ، آب سرد و باز میکنم و وقتی به دمای معتدلی میرسه میبندمش.
شامپو با اسانس توت فرنگی رو برمیدارم.
مطمئنم که ته ازش استفاده میکنه. آروم روی موهاش میریزم و با دستم ماساژش میدم.
ته بیشتر تو وان فرو میره.
بعد از کف کردن موهاش دوش رو روی سرش میگیرم تا کف سرش رو بشوره.
و لازمه بگم که هنوزم سعی میکنم نگاهم به بدنش نیوفته.
نفس عمیقی میکشم تا بوی توت فرنگی رو کامل حس کنم.
بوی همیشگی سر ته رو میده.
دوش رو کنار میزارم و صابون رو برمیدارم.
از جام بلند میشم و بالای بدنش وایمیسم.
چشمهاش رو بسته و دهنش بازه تا نفس بکشه، بدنش خیس شده و عضلههای پاهاش و شکمش برق میزنن.
با تیر کشیدن شکمم با چشمهای گرد آب دهنم و قورت میدم.
من چمه؟ با دستهای سردم صابون رو روی بدنش میکشم و حس میکنم هر لحظه دلم داره بیشتر تیر میکشه.
- جیمینا؟
بهش نگاه میکنم.
- خودم میتونم. دستهام سالمن. هرموقع... هرموقع بدنم رو شستم صدات میکنم کمکم کنی برم بیرون.
سرم رو تکون میدم و سریع از جام بلند میشم چون خودمم بیشتر طاقت موندن ندارم.
دستهام رو میشورم و خودم رو از حموم بیرون میندازم. (اَه چرا نموندی آخه لنتی😂)
به دیوار تکیه میدم و نفسهای عمیق میکشم.
عادی نیست. چرا این شکلی شدم؟
شاید... شاید چون خیلی وقته با کسی رابطه ندارم این شکلی شدم. آره خب حتما.
آروم روی مبل میشینم.
هر لحظه پاهای ته مقابل چشمهام جون میگیرن.
لعنتی چرا انقدر پاهاش قشنگن؟
هوفی میکشم و دستم رو تو موهام میکنم.
بعد از گذشت حدود نیم ساعت با صدای ته از جام بلند میشم.
- جیمینا؟ میشه کمکم کنی؟
جلوی حموم وایمیسم.
جیمین بهش نگاه نکن! بهش نگاه نکن!
وارد حموم میشم و سعی میکنم به بدنش نگاه نکنم... ولی آخه نمیشه که.
هوفی میکشم و دستم رو دور کمرش میندازم.
با لمس بدنش ضربان قلبم بالا میره و از این میترسم که ته صداش رو بشنوه.
آروم زیر دوش میبرمش و کمکش میکنم وایسه. آب و باز میکنم.
دستهاش رو تو موهاش میبره و موهاش رو به عقب هل میده. آب موهاش به بالا پرتاب میشه و مثل دراماها حس میکنم برام صحنه آهسته میگذره.
بدن خیسش، موهاش، چهرهش... چرا انقدر هاته؟
تک سرفهای میکنم و به زمین خیره میشم.
چته جیمین؟ هوف. حتما باید دوست دختر پیدا کنم.
به افکارم میخندم.
- اوکیه بریم.
سرم رو تکون میدم و حولهش رو از روی رختکن برمیدارم و بهش میدم.
بعد اینکه تنش میکنه سمت بیرون میبرمش. کمکش میکنم دراز بکشه، دستم رو روی بالشتش سپر میکنم و بعد اینکه دراز میکشه میخوام وایسم اما مکث میکنم.
موها و مژههای خیس از آبش و نگاه لرزونش... چرا انقدر خوشگله؟
ناخودآگاه چشمم به لبش کشیده میشه.
لبش شکل قلبه؟ خیلی خوش فرمه. رنگشم قشنگه، یعنی... مزهش چطور م....
با تیری که زیر دلم میکشه سریع وایمیسم و نفس عمیقی میکشم.
سمت کمدش میرم و درش رو باز میکنم.
بین درهای کمد وایمیسم و دستم رو روی قلبم که دیوانه وار میکوبه میزارم.
من به چی داشتم فکر میکردم؟ وای خدای من!
لبم رو گاز میگیرم و شلوار و باکسر گشادی با تیشرت از تو کمدش برمیدارم.
سمتش میرم و لباسهاش رو کنارش میزارم.
بدون اینکه بهش نگاه کنم میگم: کمکت کنم بپوشی؟
- نه ممنون.
سرم رو تکون میدم و از اتاقش بیرون میزنم و پشت سرم در و میبندم.
|Tae|
بعد از اینکه از اتاق بیرون میره نفسم رو بیرون فوت میکنم.
دستهای یخم و روی صورتم میزارم.
لعنتی چرا انقدر نزدیکم شد؟ پوفی میکشم و نفسهای عمیق میکشم تا قلبم آروم بگیره.
به حوله تو تنم خیره میشم.
من چه شانس گندی دارم.
تو این وضعیت چرا باید دوست بابام به ورشکستی بخوره و بابام و مامانم مجبور شن برن پیشش؟
آروم آروم با هزارتا زحمت لباسم رو تنم میکنم.
چشم میچرخونم تا عصام رو پیدا کنم اما نیست.
ضربهای به پیشونیم میزنم.
- جیمینا؟
بیچاره رو سرویس کردم انقدر صداش کردم.
- بله؟
- عصام... نیست.
در اتاق باز میشه و با عصا سمتم میاد.
بدون اینکه نگاهم کنه عصا رو دستم میده و از اتاق بیرون میزنه.
متعجب به مسیر رفتنش خیره میشم.
چرا همچین کرد؟
از جام بلند میشم و میرم تو هال.
روی مبل میشینم و به جیمین که به زمین خیره شده، نگاه میکنم.
- جیمینا؟ خوبی؟
جوابم و نمیده و هنوز تو فکره.
- یااا جیمینا؟
سریع سرش و بالا میاره و با شوک بهم خیره میشه.
- ها؟
نگران نگاهش میکنم.
- خوبی؟
سرش و تکون میده و از جاش بلند میشه.
- غذا سفارش بدم؟
- نه گش...
- بزار زنگ بزنم بیارن.
سریع سمت تلفنش میره و خودش و باهاش مشغول میکنه.
متعجب بهش خیره میشم.
چشه؟
***
کلافه از راه رفتنهای جیمین نفسم رو بیرون فوت میکنم.
- بگیر بشین جیمین! نیم ساعته داری الکی راه میری، خستهم کردی.
خیلی مظلومانه میشینه و تو خودش جمع میشه.
با صدای زنگ از جاش بلند میشه و با قدمهای آروم سمت در میره.
به مسیر رفتنش نگاهی میکنم و روی مبل صاف میشینم.
میاد و غذا ها رو روی میز میچینه.
با چشمهای گرد به اون که با فاصله ازم میشینه و خودش و جمع میکنه نگاه میکنم.
- چرا این شکلی میکنی؟
گلوش رو صاف میکنه و غذاها رو از نایلون بیرون میاره.
- چه شکلی؟
چشم غرهای میرم.
- مگه جوزام دارم ازم دور میشینی؟
جوابم و نمیده و غذاش رو میخوره.
- مرتیکهی بی شعور.
بازم چیزی نمیگه و من حرصی چاپستیکم و برمیدارم و باهاش ضربهای به دست جیمین میزنم.
- چتههه؟؟؟
اخمی میکنم که دوباره سرش رو پایین میندازه.
یک تیکه از پیتزا رو گاز میزنم.
- چته؟
- هیچی.
یک قلوپ از نوشابهم رو میخورم.
- چته؟
- هیچی.
سرم رو تکون میدم و با لذت از پیتزام گاز دیگهای میزنم.
- چته؟
- هیچی.
شونهم رو بالا میندازم و بعد اینکه یک دل سیر غذام و میخورم با عصام ضربه آرومی به پای جیمین میزنم.
- چته؟
پوکر نگاهم میکنه.
دستم رو تو موهام میبرم و از جلوی چشمم کنارشون میزنم.
نگاهش با دستم بالا میاد و به وضوح تکون خوردن سیبک گلوش رو میبینم.
سریع سرش رو پایین میندازه و تند تند سرش رو تکون میده.
یک تای ابروم رو بالا میندازم.
- چیزی زدی؟
گنگ بهم نگاه میکنه.
- ها؟
- میگم چیزی زدی؟
- ها... آره... نه.
با چشمهای ریز شده نگاهش میکنم.
با ی حرکت نزدیکش میشم و دست راستم رو سپر بدنم میکنم و کنارش میزارم. سرم رو تا یک سانتی صورتش میبرم.
بینیم رو به دهنش نزدیک میکنم و نفس عمیقی میکشم.
- دهنت بوی الکل نمیده. پس چته؟
به اون که مات شده داره نگاهم میکنه خیره میشم.
ضربان قلبم بالا میره.
الان فقط صورتامون چند سانت با هم فاصله داره.
با گز گز کردن دست راستم ناخودآگاه دستم و جمع میکنم.
یهو روی جیمین میوفتم و مات مونده بهم نگاه میکنیم.
چشمهای مهربونش، چرا انقدر جادوییان؟ چرا انقدر خوشگله؟ چرا انقدر دوسش دارم؟
نگاهم پایینتر میره. لب قلوهایش به دلم وسوسه میندازه که الان سرم و خم کنم و لبای خوش فرمش رو بین دندونام بگیرم.
نفسش رو بیرون فوت میکنه و داغیِ نفسش تمام وجودم و میسوزونه.
دستش رو دور کمرم میندازه و من ضربان قلبم بالاتر میره.
سرش رو جلو میاره و کنار گوشم لب میزنه: داری باهام چیکار میکنی؟
_____________________
لطفا به وسوسه دلت گوش کن ته🤦🏼♀️
هارتم🥺❤️
کیوتای خنگ😍🤦🏼♀️
توی «تو برای منی» هم مرتیکه تیکه کلام ته بود😂😂
.
.
.
جیمینم🥺💜
ESTÁS LEYENDO
We are just friends
Romance|کامل شده| ما فقط دوست بودیم. نمیدونم چیشد چطور چرا اما وقتی به خودم اومدم دیدم که دیوونهوار عاشقتم. « - دیگه چرا سیگار نمیکشی؟ - میدونی نیکوتین چیه؟ - توی سیگاره. - آره. همون لحظه ای که سیگار و میکشی نیکوتین باعث میشه آروم بشی. درسته ضرر داره اما...