کلافه سرم و از برگه ها بالا میارم و گوشیم رو جواب میدم.
- بله؟
- سلام جیمین شی. خوبی؟
صدای بی حالم و صاف میکنم.
- اوه سوجه شی. ممنون خوبم تو خوبی؟
- آره عزیزم. ببخشید که باهات دیروقت تماس گرفتم. نخواستم این خبر خوش و به فردا موکول کنم.
نگاهی به عقربه های ساعت که۱۱ شب رو نشونه گرفتن میندازم.
- نه اگه تو باشی که هر تایمی که تماس بگیری مشکلی نداره. جانم؟
خندهی پر عشوهای میکنه که صورتم جمع میشه.
- جیمین شوخ طبعِ عزیزم! میخوام بهت بگم که... قرارداد رو قبول میکنیم. هم من و هم کیم شی.
لبخند بزرگی میزنم و دستم و تو هوا مشت میکنم.
گوشی رو از خودم دور میکنم و زیرلب تند تند میگم: یس، یس!
گلوم و صاف میکنم تا صدام زیاد مشتاق و ذوق زده نشون داده نشه.
- خب عالیه سوجه جان! کی برای بستن قرارداد هم و ببینیم؟
- خب راستش کیم تا همین یک ربع پیش کنار من بود، همونطور که خواسته بودی نگفتم طرف قرار داد ما تو هستی. به هرحال اگر بخوای فردا هم میتونیم قرارداد رو ببندیم.
اخم میکنم.
چرا تهیونگ باید تا این وقت شب کنار سوجه باشه؟
- عوم، خوبه. پس، فردا میبینمت.
- اوکی منیجرم با منیجرت تماس میگیره و ساعت رو اطلاع میده.
- خوبه.
گوشی رو قطع میکنم و نفس عمیقی میکشم.
رابطه بین ته و سوجه چیه؟
با اخم غلیظی که روی پیشونیم نشسته به زمین خیره میشم.
همه چیز و درست میکنم. همه چیز!
***
موهام و رو به بالا میزنم و دستی به صورت صافم میکشم.
کت مشکی رنگم و صاف میکنم و تو اینه آسانسور، نیشخند بزرگی میزنم.
آخ که چه صحنهی جذابی در انتظارمه.
وقتی تهیونگ بفهمه من و میکشه.
بلند میخندم و با توقف آسانسور، پیاده میشم.
شین هو جلوی در منتظرمه، سمتش میرم و دوتایی سوار ماشین میشیم.
به راننده اشاره میکنم تا راه بیوفته.
- خب چیزایی که گفتم و به قرارداد اضافه کردی؟
- اره، اگر بخوان قرارداد و کنسل کنن باید پنج برابر پولی که ما پرداخت کردیم خسارت بدن که همچین چیزی به هیچ وجه براشون امکان پذیر نیست و اگه یکی از سهامدارا بخواد سهام خودش و بفروشه بدون موافقت و اطلاع شما نمیتونه چون سهام بیشتری دارین. آها کارکنایی که باهاتون قرارداد دارن هم نمیتونن بدون موافقت شما استعفا بدن.
لبم و گاز میگیرم تا بلند نخندم.
- عالیه.
- ولی هیونگ از کجا میدونی قبول میکنن یا نه؟ شرایطت یکم زیادیه.
- قبول میکنن چون اینطور که معلومه شرکت به مشکل خورده. به پولم نیاز دارن. فقط حواست و جمع کن. به لیا بگو بره داخل و قرارداد رو که امضا کردن باهات تماس بگیره که ما بریم داخل.
- هماهنگ کردم باهاش ولی خودمم میتونستم برم.
سرخوش زیرلب سوت میزنم.
- نه تو توی مهمونی کنار من بودی ممکنه بشناسنت. لیا بره مطمئن تره.
سرش و تکون میده.
- آه هیونگ گیجم میکنی.
ماشین متوقف میشه و به شین هو اشاره میکنم تا با لیا تماس بگیره.
- داره میره داخل.
سرم و تکون میدم و با نیشخند به بیرون از پنجره نگاه میکنم.
لحظه به لحظه کنارش میمونم، دوباره عاشقم میشه.
حدود نیم ساعت بعد گوشی شین هو زنگ میخوره.
با دیدن اسم لیا بهش میگم تا گوشی رو روی اسپیکر بزاره.
- الو؟
- چیشد لیا؟
- قرارداد و با سختی بستم. تموم شد رئیس.
نفس عمیقی میکشم.
- بهترین منشی دنیایی دختر.
- ممنونم پارک شی، فقط... الان اعضای هیئت مدیره هم اینجان با دوتا شُرَکاتون و همه منتظر شمان.
کتم و صاف میکنم.
- تو راهم.
گوشی قطع میشه و من از ماشین پیاده میشم.
دکمه کتم رو میبندم و با قدم های محکم سمت ورودی هولدینگ میرم.
شین هو پشت سرم میاد و سوار آسانسور میشیم.
اسانسور که از حرکت وایمیسه، بیرون میام.
لیا جلوی در اتاق جلسه منتظر من ایستاده.
- وای صدای همهشون در اومده. ایکاش خودتون هم تو جلسه بودین.
صدای همهمه از داخل اتاق به گوشم میرسه و باعث میشه نیشخندم پررنگ تر شه.
- در و باز کن!
لیا سرش و تکون میده و آروم در و باز میکنه.
دستم و داخل جیبم میبرم و با قدم هایی که صدای کفشم و تو سالن پخش میکنن حرکت میکنم.
همهمه داخل اتاق به یکباره به سکوت تبدیل میشه.
با وارد شدنم همه سر ها به سمتم برمیگردن.
با نگاهم دنبالش میگردم.
میبینمش با اون تیپ خاصش و چهرهی زیباش!
وقتی که خشکش زده و دستهاش میلرزن.
چشمکی بهش میزنم.
انگار تازه از شوک خارج میشه.
از جاش بلند میشه و با اون چهرهای که انگار داره میگه «این ی خوابه» بهم خیره میشه.
سوجه از جاش بلند میشه و سمتم میاد.
- جیمین زودتر از اینا منتظرت بودم.
سرم و کمی خم میکنم.
- متاسفم که منتظرتون گذاشتم.
میخنده.
- عیبی نداره عزیزم.
رو به اعضای هیئت مدیره میکنه.
- خب دوستان، ایشون شریک جدید هولدینگ، و سهام دار ارشد، پارک جیمین هستن.
همه دست میزنن به غیر از اون که هنوز تو همون حالت مونده.
- بشین جیمین جان.
به جای خالی کنار تهیونگ، که برای سوجه بود خیره میشم.
دیگه جای منه!
روی صندلی سوجه میشینم و اون روی صندلی دورتر میشینه.
از پایین به چهرهی تهیونگ که هنوز به در ورودی خیره شده نگاه میکنم.
- آقای کیم نمیشینید؟
سرش آروم سمتم برمیگرده و من دوست دارم اون فیس کیوتش، که وقتی تعجب میکنه دهنش خیلی کم باز میمونه رو غرق بوسه کنم.
خودش و روی صندلی میندازه و دستهای لرزونش و زیر میز میبره.
- پارک شی من کیم سبیول رئیس بخش مد و ارتباطات هستم.
سرم و رو به مرد کچلی که کنارم نشسته تکون میدم.
یکی یکی شروع میکنن به معرفی خودشون.
هرازگاهی یکی چیزی میگه و خندهی جمع بلند میشه.
اما اون هنوزم سرش پایینه و دستاش زیرمیز میلرزن.
دستم و آروم زیر میز میبرم و روی دستای بی قرارش میزارم.
یهو سیخ میشینه.
به چهرهش خیره میشم.
حتی نگاهمم نمیکنه.
خیلی یهویی از جاش بلند میشه، طوری که صندلیش کمی عقب میره.
همه سکوت میکنن و بهش نگاه میکنن.
- آم... خیلی عذرمیخوام... من... باید برم... جلسه... دارم!
بدون اینکه به کسی اجازه حرف زدن بده از اتاق بیرون میزنه.
دستم و مشت میکنم و روی میز میزارم.
از جام بلند میشم و بی اهمیت به افراد داخل اتاق سمت در میرم.
از اتاق خارج میشم و نگاهم و دور تا دور سالن میگردونم.
شین هو سمتم میاد.
- چرا بیرون اومدی؟
- کیم تهیونگ، کجا رفت؟
- ها؟
با عصبانیت نگاهش میکنم.
- کجا رفت؟
با دستش به سمت چپ سالن اشاره میکنه.
- رفت روف گاردن.
با دو به مسیری که اشاره کرد میرم.
از پله ها بالا میرم و با رسیدن به در شیشهای توقف میکنم.
میبینمش که دستش و روی یقهش گذاشته و به زمین خیره شده.
در و باز میکنم و با وارد شدن به فضای روف گاردن هوای تازه به صورتم برخورد میکنه.
- چرا فرار میکنی؟
سمتم برمیگرده و عصبی میخنده.
- چی؟ فرار؟
ی قدم جلو میرم.
- آره فرار میکنی! چیشد؟ چرا پاشدی؟
- به چه جرئتی بهم دست زدی؟ مگه نگفته بودم حق نداری نزدیکم شی؟ که چی؟ الان سهام شرکت من و میخری؟ تازه خودت و میکُشی تا معلوم نشه اون خریدار لعنتی تویی؟
چی و میخوای ثابت کنی؟
نزدیکش میشم.
- این و میخوام ثابت کنم که تو هنوزم دوستم داری!
هیستریک میخنده.
- خفه شو! سمت من نیا، ازم فاصله بگیر! میفهمی؟ من تو رو نمیشناسم! تو برای من همون پنج سال پیش مردی!
با اینکه قلبم تیر میکشه اما بازم لبخند میزنم.
- خب، مثل اینکه بعد پنج سال روحم اومده سراغت!
ضربهای تخت سینهم میزنه.
- خودت و روحت برید به جهنم. سمت من نیا! فهمیدی؟ تو برام فقط ی غریبه ای. انقدر اذیتم نکن!
هولم میده و از کنارم رد میشه.
دستش و میگیرم و سمت خودم برش میگردونم.
- من نمیخوام اذیتت کنم.
داد میزنه و دستش و بیرون میکشه.
- بهم دست نزن! تو داری عذابم میدی چرا نمیفهمی؟ من دارم زندگیم و میکنم. با هربار دیدن تو من عذاب میکشم عوضی! عـــــذاب!
بغضم و قورت میدم.
- اومدم درستش کنم تهیونگ.
- چی و؟
نزدیکش میشم.
- همه چیز و، دوست داشتنمون و! بزار ایندفعه از قلبت خوب مراقبت کنم!
پوزخند میزنه.
- قلب؟ اون که خیلی وقته ندارمش!
انقدر با درد این جملهش و میگه که اشکم روی گونهم میچکه.
آروم آروم عقب میره.
- بزار زندگیم و کنم. فقط نزدیک من نشو! غریبه باش! همونطور که قبلاً بودی.
میره داخل ساختمون و من دستم و به میز کنارم میگیرم.
من دوسش دارم...
بدون اون چطوری بمونم؟ الان که باز دیدمش چطور تحمل کنم؟
آه عمیقی میکشم.
- قلبت و دوباره زنده میکنم تهیونگ! بهت قول میدم.
_________________
سلام سلام...
امیدوارم حال همتون خوب باشه.
این دختره سوجه این وسط چی میگه؟
فقط نگاه اوه مای پشمز و میخوام جرت بدم تهیونگ به جیمین توی کاور😂😂
ولی...
الهیبگردم برای دل تهیونگ🚶🏻♀️
ببین بچهم چقد اذیت شده که اینطوری زجه میزنه تا عشقش ازش دور بمونه🥺🤦🏼♀️
.
.
.
واقعا بابت تاخیر عذرمیخوام همین پارتم به سختی اپ کردم چون وضعیت نت واقعا بده.
.
.
.
ممنون میشم با کامنت و ووت بهم انرژی بدین❤️🤍
YOU ARE READING
We are just friends
Romance|کامل شده| ما فقط دوست بودیم. نمیدونم چیشد چطور چرا اما وقتی به خودم اومدم دیدم که دیوونهوار عاشقتم. « - دیگه چرا سیگار نمیکشی؟ - میدونی نیکوتین چیه؟ - توی سیگاره. - آره. همون لحظه ای که سیگار و میکشی نیکوتین باعث میشه آروم بشی. درسته ضرر داره اما...