part15

538 106 64
                                        

بعد اینکه با اون پدرسگ خداحافظی میکنه، تلفن و قطع میکنه و با تعجب میگه: چرا داد میزنی؟
صدای زنگ خونه میاد و همونطور که دارم میرم سمت در میگم: به خودم مربوطه.
زیرلب میگه: عوضی پررو.
نیشخندی میزنم و بعد اینکه غذا رو از پیک تحویل میگیرم وارد خونه میشم.
غذا رو روی میز میچینم و کنار ته میشینم.
- این پسره چی می‌گفت؟
همونطور که نودلش و میخوره میگه: میگفت میخواد ببینیم هم و. ی چیزی میخواد بگه بهم.
چشم‌هام و ریز میکنم.
- چی میخواد بگه؟
شونه‌ش رو بالا میندازه.
- نمیدونم فقط گفت مهمه.
آروم غذام و میخورم.
میخواد اعتراف کنه؟ گه خورده.
صبر کن مرتیکه. ی بلایی سرت بیارم.
صبر کن فقط...
***
روی صندلی پیشخون میشینم و رو به سرپرست میگم: امروز من کمکتون نمیکنم. ته هم نمیاد.
سرش رو تکون میده و وارد آشپزخونه میشه.
سرم رو پایین میندازم و سرگرم حساب کتابا میشم.
با صدای زنگوله در سرم و بالا میارم و با دیدن سوجون نیشخندی میزنم.
سمتم میاد و همونطور چشمش داخل کافه میچرخه.
- سلام. تهیونگ کجاس؟
سرخوش روی میز ضرب میگیرم.
- امروز نیومده.
چشم‌هاش گرد میشن.
- چی؟ چرا؟
شونه‌م رو بالا میندازم.
با زنگ خوردن گوشیم به صفحه‌ش نگاه میکنم.
«خونه‌ی کیم»
لبم رو گاز میگیرم و دکمه اتصال و میزنم.
- پارک جیمیــــن!!!!!
با داد ته گوشی رو از گوشم فاصله میدم.
- الو سلام. خوبی؟
- خوبم؟ خوبم مرتیکه؟ گوشیم و کجا انداختی؟ چرا در قفله؟ کلیدم کو؟
سرم و پایین میندازم و اروم میخندم.
(فلش بک)
آروم از روی تخت بلند میشم و با بی سر و صدا ترین حالت ممکن آماده میشم.
گوشی ته رو از روی پاتختی برمیدارم و خاموشش میکنم.
توی کشو قایمش میکنم و کلید خونه رو هم توی جیبم میندازم.
از خونه بیرون میزنم و در و قفل میکنم.
- حالا ببینم چطوری میای کافه.
میخندم و سرخوش سوار ماشین میشم و سمت کافه میرونم.
(پایان فلش بک)
- من چه میدونم.
- یااا پارک جیمین؟ من و تو خونه زندانی کردی؟
به قیافه سوجون که هنوز با کنجکاوی به اطراف نگاه میکنه زل میزنم.
- اوه ته خوش بگذره.
با شنیدن اسم ته با فضولی بهم نگاه میکنه.
ته داد میزنه: چی میگی؟ چه خوش گذرونی؟
- آره عزیزم.
- چی آره؟
لبم و گاز میگیرم تا نخندم.
- باشه عــــزیزم.
سوجون اخم میکنه و با حرص دستش و مشت میکنه.
به تیپ و قیافه‌ش که خیلی به خودش رسیده نگاه میکنم. پس میخواست واقعا اعتراف کنه.
پوزخندی میزنم.
- باشه بیب مراقب خودت باش. خدافز.
- یااا بیب چیه؟ جی...
گوشی رو قطع میکنم و رو به سوجون میگم: چیزی سفارش میدی؟
روی میز خم میشه.
- تهیونگ بود؟
- آره.
- بیب؟
نیشخندی میزنم.
- مشکلی داری؟
لبش رو میگزه.
- فکر میکردم دوستین.
نیشخندم پررنگ تر میشه.
- آره دوستیم. Just friend.(جاست فرند)
پوزخند میزنه.
- دوست؟ درسته. حتما ته تو رو دوست خودش میدونه اما درباره‌ی تو اینطوری به نظر نمیاد.
اخم میکنم.
- منظورت چیه؟
- روش کراشی آره؟
بلند میخندم.
- چی؟ رو ته؟ مسخره‌س.
پوزخندش پررنگ تر میشه.
- پس چرا نمیزاری من دور و ورش باشم؟ صد در صد میدونی گیه. منم ازش خوشم میاد. تو چی میگی این وسط؟
تو صورتش خم میشم.
- ببین من و بچه جون! همین الان دکمه‌ت و بزن تا دهنت و سرویس نکردم.
با حرص میگه: خودت و بین ما ننداز!
عصبی دستی به صورتم میکشم‌.
- شما؟ شمایی وجود نداره. دور و ور ته نبینمت! فهمیدی؟
پوزخند میزنه و همونطور که داره از کافه بیرون میره داد میزنه: شاید الان مایی نباشه ولی مطمئن باش در آینده میشه.
از کافه بیرون میره و من عصبی دستم و روی میز میکوبم.
چقدر سیریشه بی پدر.
بی توجه به نگاه خیره مردم وارد رختکن میشم.
روی مبل میشینم و سرم و تو دستم میگیرم.
ته و سوجون؟ هه عمراً اگه بزارم.
ولی خب به من چه؟
خب ته دوستمه. این پسره هم خیلی نچسبه. دوست ندارم دوستم با این پسره... وارد... رابطه بشه.
اما واقعا مشکلم با سوجونه؟
هوف.
با زنگ خوردن دوباره‌ی گوشیم آروم جواب میدم.
- الو جیمینا؟
با شنیدن صدای گرفته ته اخم میکنم.
- خوبی ته؟
با صدایی که انگار بغض داشته باشه میگه: نه.
هراسون از جام بلند میشم.
- چی شده؟
- پام درد میکنه. خوردم زمین.
کتم و برمیدارم و سمت در میرم.
- خیلی درد داری؟
- آره.
- باشه دورت بگردم الان میام.
- زود بیا!
تلفن رو قطع میکنم و کلید کافه رو روی پیشخون میزارم.
رو به یکی از کارکن‌ها میگم: امشب تو در و قفل کن و صبحِ زود اینجا باش!
از کافه بیرون میزنم و با دو سمت ماشین میرم.
پشت فرمون میشینم و با بیشترین سرعتی که میتونم سمت خونه میرم.
چرا خورد زمین؟ من احمق باید میموندم خونه.
عصبی بوق میزنم و از ماشین‌ها سبقت میگیرم.

جلوی خونه پارک میکنم و سریع پیاده میشم.
درو با دست‌های لرزونم باز میکنم و وارد خونه میشم.
- ته؟
یهو چیزی به کمرم میخوره.
با دردی که تو ستون فقراتم میپیچه ناله‌ای میکنم و به عقب برمیگردم.
با دیدن ته که دست به کمرم به دیوار تکیه داده محکم بغلش میکنم.
- خوبی؟
گازی از بازوم میگیره که سریع یکی از دست‌هام و از دورش باز میکنم.
- آخ.
- زهرمار. معلومه که خوبم.
سریع پاش رو از نظر میگذرونم.
- پس چرا گفتی پات اسیب دیده؟
پوزخند میزنه.
- تا بیای خونه و بتونم بزنمت.
نفس راحتی میکشم و محکم‌تر بغلش میکنم.
- خوبه که خوبی.
ضربان قلبم به حالت عادی برمیگرده و دست‌های لرزونم آروم میگیرن.
دستم رو میگیره.
- هی برو کنار باید تنبیه بشی. تو... چرا دستت انقدر سرده؟
خودش رو ازم جدا میکنه.
- جیمین چرا رنگت پریده؟
صورتش رو تو دستم میگیرم.
- نگرانت شدم.
دستش رو روی دستم میزاره.
- من... فقط عصبی بودم. نمیخواستم تو رو نگران کنم.
لبخندی میزنم و روی موهاش بوسه‌ای میزنم.
- خوشحالم که چیزیت نشده.
***
کنترل و از دست ته میگیرم.
- بده من بزنم ی فیلم باحال!
میخنده.
- باشه بزن ببینیم.
با زنگ خوردن گوشیم، اون رو از روی میز برمیداره.
- مامانمه.
جواب میده.
- سلام مامان. تهیونگم.
- جیمین اینجاس.
- واقعا؟ فردا؟
با خوشحالی سمتم برمیگرده.
- ساعت چند؟... باشه. منم دوست دارم خدافز.
گوشی رو قطع میکنه و با ذوق دست میزنه.
- یوهو. فردا میتونم گچ پام و باز کنم.
میخندم.
- خب پس دیگه میتونی راه بری.
دست‌هامون و بهم میزنیم و به تلویزیون خیره میشیم.
صبر کن ببینم.
اگه... ته پاش خوب شه، من دیگه نمیتونم پیشش بمونم!؟
_____________________
دمت گرم جیمین حالم جا اومد😂
فقط ایکاش ی مشتم میزد تو صورت سوجون.😂🤙
.
.
.
ووت🤍❤️
کامنت❤️🌸

We are just friendsWhere stories live. Discover now