|jimin|
دست مشت شدهم و زیر میز میبرم.
با بدبختی غذایی که داخل دهنم بود و سنگ شده رو قورت میدم.
با... با اون پسرهس؟
بهش قلب نشون میده، داخل ماشینش میشینه و من از پشت شیشههای رستوران میبینم که داره روی گونهش بوسه میزنه.
دستهام میلرزن! یعنی دیر اومدم؟
به ظرف جلوم خیره میشم و حتی جون ندارم تا پاهام و تکون بدم و از جام بلند شم.
پسره همون وکیلش بود نه؟ آره آره!
خودش بود!
یعنی با این پسره از پنج سال پیش رابطه داره؟
تو پنج سال خیلی اتفاق ها میتونه بیوفته... اگه... اگه بوسیده باشتش؟ اگه دوسش داشته باشه؟
گفت پارک دعوتمون کرده؟ انقدر غریبه شدم که فقط فامیلیم و میاره؟
هوفی میکشم و سرم و داخل دستهام میگیرم.
به چه چیزایی فکر میکنم.
نمیشه! تهیونگ اینکار و نمیکنه.
میکنه؟
کلافه از جام بلند میشم و با صدایی که خودم به زور میشنومش، و بقیه رو وادار به ساکت شدن میکنه میگم: خیلی از هم نشینی باهاتون لذت بردم من دیگه باید برم، هزینه میز پرداخت شده. خوش باشید.
صدای اعتراض جمع بلند میشه اما من با لبخند مضخرف و نصفه نیمهای که روی لبمه خداحافظی میکنم و بیرون میزنم.
سوار ماشینم میشم و سمت خونه میرونم.
به شین هو زنگ میزنم و فرمون و فشار میدم.
- هیونگ نیم خوبی؟
- اطلاعات یکی و برام دربیار! اسمش و نمیدونم فقط میدونم وکیل تهیونگ بوده! همه چیز و دربارهش میخوام... حتی اینکه با کسی تو رابطهس یا نه!
- آم... خب... باشه اما خوبی هیونگ؟
- بعدا حرف میزنیم.
قطع میکنم و پام و روی پدال گاز فشار میدم.
اگه با زنی یا پسر دیگه ای به جز تهیونگ تو رابطه باشه خیالم راحت میشه، اما اگه با کسی نباشه...
تهیونگ ی مدل شناخته شدهس اگه با کسی باشه هیچکس نمیفهمه پس اینطوری... احتمال اینکه با هم باشن خیلی زیاده!
عصبی میخندم و ضربهای به فرمون میزنم.
- از سر میز شام من بلند میشی زنگ میزنی به اون مرتیکه میگی دلم تنگ شده من و ببر؟ هه! تازه قلبم نشونش میدی؟
لبم و گاز میگیرم.
- وایسا... دارم برات!کتم و روی کاناپه پرت میکنم و میشینم.
نگا نگا! پسره رو پامیشه میره قلب نشون میده لپش و بوس میکنه.
هه!
با زنگ خوردن گوشیم سریع ایکون سبز و لمس میکنم.
- چیشد؟
- هیونگ اسم وکیله لی هونِ! حدود پنج ساله موکلش کیم تهیونگِ و تقریبا یک سال باهم توی ی خونه زندگی میکردن! بعدش دوتایی رفتن آلمان و بعد معروف شدن کیم تهیونگ همین تازگیا برگشتن کره! الان جدا زندگی میکنن اما رفت و آمداش بیشتر با کیم تهیونگه! با ی خانمی هم چند بار دیده شده اما همیشه عینک افتابی زده هویتش نامشخصه اگر بخواید اونم پیگیری کنم.
به زور «نه» میگم و گوشی رو قطع میکنم.
باهم زندگی میکردن؟ باهم رفتن خارج از کشور؟ باهم رفت و آمد دارن؟ بهش قلب نشون داد؟ پس یعنی باهاش رابطه داره؟
دستای لرزونم و روی پام میزارم.
نه! من هنوز مطمئن نیستم! دست نمیکشم... حتی... حتی اگه باهاش تو رابطه باشه هم میجنگم! این سری زود عقب نمیرم! عقب نمیرم تا انقدر حسرت نخورم.
....
از آسانسور پیاده میشم و کتم و صاف میکنم.
سمت منشی میرم و یکی از دستام و روی میزش میزارم و دست دیگهم و داخل جیبم میبرم.
- الان تایم استراحت کیم تهیونگه؟
ابروش و بالا میندازه.
- آم بله!
- کجاست؟
پلک میزنه.
- کی؟
نفس عمیقی میکشم.
- کیم تهیونگ!
- آم... توی اتاق استراحتن.
- کدوم اتاق؟
- راهروی دوم اتاق سمت چپ!
سرم و تکون میدم و سمت راهرو میرم.
با دیدن اتاق در و باز میکنم و وارد اتاق میشم.
دراز کشیده بود که با وارد شدنم یهو از جاش پرید.
هول لبه های پیرهنش و نزدیک به هم میکنه.
- یاااااا
در و میبندم و دستام و داخل جیبم میبرم.
با اخم ریزی که روی پیشونیم نشسته نزدیکش میشم.
- یااا... مگه... در و نزاشتن که بهش ضربه بزنی بعد بیای تو؟ شعور نداری؟
نفس عمیقی میکشم.
- صدات و... بیار... پایین!
دکمه هاش و دوتا یکی میبنده.
پوزخند میزنم.
- خجالت میکشی جلوی من لخت باشی؟
گلوش و صاف میکنه.
- خجالت به کتفم! چی میخوای؟
نزدیک تر میشم. انقدر که نفساش و حس میکنم.
- من برات غریبهم؟
پوزخند میزنه.
- پس چی؟
دکمه های اول پیراهنش و نبسته.
دستام و بالا میارم و دکمه هاش و یکی یکی میبندم.
نگاهش همراه دستم بالا میاد.
دستم و روی گردنش میکشم.
چشماش و میبنده و سرش و پایین میندازه.
- ولی فکر کنم برای بدنت غریبه نباشم. هوم؟
خودش و عقب میکشه که سریع دستم و دور کمر باریکش حلقه میکنم.
- برو بیرون! ولم کن!
پوزخند میزنم.
- تو رو... ولت نمیکنم! این و بفهم!
ضربه ای به سینهم میزنه.
- جیمین! دستت و بکش تا ی مشت تو صورتت نزدم!
نیشخند میزنم و لبم و گاز میگیرم.
کمرش و رها میکنم و عقب میرم.
- مشتت برای من... فینگرهارتت برای یکی دیگه.
میخندم، روی پاشنه پام میچرخم و پشتم و بهش میکنم.
همونطور که سمت در میرم میگم: حواست و جمع کن تهیونگ! چه بخوای چه نخوای من برگشتم و قصد رفتن ندارم. چه بخوای چه نخوای تو ذهنت جا خوش کردم. چه بخوای چه نخوای به من فکر میکنی، پس یکاری نکن بخوام به زور برت گردونم. وقتی خودت میخوای پس خودتم بیا!
از اتاق بیرون میام و در و پشت سرم میکوبم.
عصبی از راهرو بیرون میزنم و به دیوار تکیه میدم.
نفس عمیق میکشم.
گردنش، عطرش، موهاش، چهرهش!
خدای من... چقدر دلم آغوشش و میخواد، چقدر دلتنگ عطر تنشم، بازوهاش و کمرش!
هوفی میکشم و سمت اتاقی میرم که برام اماده کردن.
وارد اتاق میشم. همونطور که خواستم تم قهوه ای و کرم داره.
روی صندلیم میشینم و سرم و روی میز میزارم.
اونم من و میخواد نه؟ اون عشقی که بهم داشت... نمیتونه نابود شه.
سرم و بالا میارم و پرونده هایی که از دفتر خودم برام اوردن و برمیدارم.
نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم روی کارم تمرکز کنم.
|Tae|
زانوهام خالی میکنن و به زور خودم و تا کاناپه میکشم و روش پرت میشم.
سرم و تو دستام میگیرم و روی قلب نا آرومم ضربه میزنم تا خفه شه.
گردنم از جای انگشتای جیمین میسوزه. بدنم میخوادش! واقعا... اما... نه! نمیتونم! نمیخوام دوباره شکست بخورم.
لبم و با زبونم تر میکنم.
وقتی من و چسبوند به خودش... عضلههاش و حس کردم.
وای خدایااااا!
- آیگو!!!
از جام بلند میشم و دستم و داخل موهام میبرم.
دفعه دیگه نزدیکم شه دهنش و سرویس میکنم. مرتیکه جذاب! غلط کرده.
هوف.
وای خدایا!
ضربه ای به پیشونیم میزنم. الان شدیدا نیاز دارم غر بزنم اما کسی نیست پیشم.
به ساعت نگاه میکنم. هنوز یک ساعت تایم استراحت دارم.
گوشیم و برمیدارم و به لی هون زنگ میزنم.
- جانم؟
- هون هون!
میخنده.
- چیشده؟ چرا صدات انقدر گرفتهس؟
- این چرا اینطوری میکنه؟ آقا! من نمیتونم تحمل کنم. یعنی چی؟ یعنی انقدر زود وا دادم؟ نخیر غلط کردم. اصلا اونم غلط کرده. مرتیکه... هون هون... چرا اینطوری میکنه؟ به خدا من تقصیری ندارم!
- هی هی! آروم باش! چی شده؟ چی میگی؟ هیچی متوجه نشدم. میخوای بیام پیشت؟
روی کاناپه دراز میکشم.
- بیا!
- باشه. نزدیکم تا چند مین دیگه اونجام.
گوشی و قطع میکنم و به سقف زل میزنم.
درگیرم میکنه، ذهنم و بدنم و افکارم و قلبم و درگیر خودش میکنه.
نمیدونم چقدر میگذره اما چند تا ضربه به در میخوره و بعد لی هون میاد داخل.
در و پشت سرش میبنده و میاد و سرم و بلند میکنه.
روی کاناپه میشینه و سرم و روی پاهاش میزاره.
- چیشده؟
از پایین بهش خیره میشم.
- هون هون؟
- هوم؟
- بهم بگو میتونم!
- میتونی چیکار کنی؟
- میتونم جلوش وایسم نه؟ میتونم طاقت بیارم. درسته؟
دستش و روی صورتم میکشه.
- هی... خجالت نمیکشی جلوی من از اون میگی؟
چشمهام و میبندم و نفس عمیقی
میکشم.
- میدونم. معذرت میخوام!
میخنده.
- آم... چون دلم نمیاد، دلداریت میدم. بهش فکر نکن خب؟ سعی کن از ذهنت بیرونش کنی.
- آخه...
یهو در باز میشه و باز جیمین مث گاو میپره داخل اتاق.
هینی میکشم و هون هول میشه با دستی که داشت صورتم و ناز میکرد میکوبونه تو صورتم.
- آی....
- وای ببخشید تهیونگی. چیزیت شد؟
صورتم و ناز میکنه که دستش و تو دستم میگیرم و از صورتم دورش میکنم.
- نه چیزی نیس هون هون نگران نباش!
از جام بلند میشم و رو به جیمینی که دستهاش و به کمرش زده وایمیسم.
مثل خودش دستام و به کمرم میزنم و داد میزنم: یااااا باید حتما یهو بپری تو اتاق؟ چرا در نمیزنی؟ شاید من تو اتاق داشتم ی غلطی میکردم!
پوزخند میزنه.
- تو چه غلطی میخواستی بکنی مثلا؟ هوم؟
این که از منم عصبی تره.
- یااا من باید داد بزنم. صدات و بیار پایین!
- نمیخوام!
میخوام دوباره داد بزنم که یهو ی دست از کنارم سمت جیمین دراز میشه.
- سلام خوشوقتم. لی هون هستم، قبلاً هم و دیدیم البته!
جیمین چشمهاش و ریز میکنه و با دقت به هون خیره میشه.
یهو چشمهاش گرد میشه و ی قدم عقب میره.
- عااا تو...همون...
همچین با حرص به هون نگاه میکنه که میگم الان سکته میکنه.
پوزخند میزنه.
- نسبتتون؟ همکارید؟
هون لبخندی میزنه. و دست خشک شدهش و پایین میاره.
- وکیلشم.
جیمین به در تکیه میده.
- فقط همین؟دوست نیستید؟
هون نگاهم میکنه.
- میشه گفت...
دستش و دور گردنم میندازه.
- ی چیزی فراتر از دوستیم.
جیمین ابروش و بالا میندازه و دستش و تو جیبش میکنه.
- اها... خب به هرحال...
برگه ای و سمتم میگیره.
- خواستم این و بدم... گفتم خودم... برات بیارم.
سرش و برای هون تکون میده اما به هیچکدوممون نگاه نمیکنه و بیرون میره.
همونطوری خشکم میزنه.
چیشد الان؟ یهو رفت؟
- الان میترکه!
بهش نگاه میکنم.
- کی؟
- پارک دیگه. ندیدی قیافهش و؟
شونهم و بالا میندازم و روی کاناپه میشینم.
- هرکاری میکنه بکنه. خستهم واقعا!
کنارم میشینه.
- خسته نباشی پهلوون.
میخندم.
- الان باید برم گریمم کنن. هوف...
از جام بلند میشم و دستام و باز میکنم.
- بیا بغلم!
میخنده و بغلم میکنه.
- مرسی که اومدی. جیمین پرید تو نتونستیم حرف بزنیم. مراقب خودت باش!
- تو هم همینطور. فعلا.
_____________
خب خب خب
بعد از مدت هـــــــا سلام:)
امیدوارم حال دلتون خوب باشه
بابت اینکه منتظرتون گذاشتم عذرمیخوام و ی پارت طولانی تقدیم نگاه قشنگتون برای جبران🤍✨
.
.
هنوزم رابطه ته ته و لی هون مشخص نیست یا چی؟😂😈🚶🏻♀️
.
.
اگه رویی که جیمین داشت و تو زندگیم داشتم خیلی موفق میشدم😂🤦🏼♀️
بچه پررو همش طلبکاره ها🚶🏻♀️
.
.خوشحال میشم با کامنتاتون بهم انرژی بدین❤️
![](https://img.wattpad.com/cover/297180193-288-k332737.jpg)
YOU ARE READING
We are just friends
Romance|کامل شده| ما فقط دوست بودیم. نمیدونم چیشد چطور چرا اما وقتی به خودم اومدم دیدم که دیوونهوار عاشقتم. « - دیگه چرا سیگار نمیکشی؟ - میدونی نیکوتین چیه؟ - توی سیگاره. - آره. همون لحظه ای که سیگار و میکشی نیکوتین باعث میشه آروم بشی. درسته ضرر داره اما...