part14

447 100 15
                                    

برمیگرده سمتم و از همونجا داد میزنه: چیه؟
- کجا میری؟
- خونه‌.
یک قدم جلو میرم.
- ماشین اینجاست. کجا داری میری؟
از همینجا و با همین فاصله قیافه خبیثش و حس میکنم.
- با ماشین خیابون، تاکسی.
نفسم رو با حرص بیرون فوت میکنم.
- چرت نگو! نمیتونی همچین کاری کنی.
انگشت وسطش و بالا میاره.
- باشه.
بی توجه به من سمت جاده میره.
ضربه‌ای به پیشونیم میزنم و با دو خودم و بهش میرسونم.
جلوش وایمیسم.
- ته مسخره بازی درنیار! اه.
- دوباره که بهم چسبیدی.
چشم‌هام و میبندم و سعی میکنم آروم باشم.
- ته لج نکن! اصلا امروز اعصاب ندارم.
چشم‌هام و باز میکنم و به اون که داره پوزخند میزنه نگاه میکنم.
- برو کنار بزار باد بیاد!
میخواد هلم بده که مچ دستش و میگیرم.
- هی! به من دست نزن!
دندونام و رو هم فشار میدم.
- ته؟!
- زهرمار. ولم کن! به تو چه آخه؟
خدایا کمکم کن آروم باشم...یک
- ته برو سوار ماشین شو.
...دو
- نمی‌خوام.
...سه و تموم.
عصبی ی دستم و زیر رونش میندازم و دست دیگم و زیر گردنش.
بلندش میکنم و به داد و ضربه‌هاش به سینه‌م توجهی نمیکنم.
- بزارم زمین! مگه کری؟
- ساکت شو!
داد میزنه: نمی...خوام.
کنار ماشین وایمیسم و تو صورتش میگم: داری صبرم و تمومش میکنی ته. مثل بچه‌ی آدم بشین سرجات و جیکِت درنیاد! چون خودت میدونی وقتی عصبی بشم چی میشه.
با چشم‌های لرزونش نگاهم میکنه و اب دهنش و قورت میده.
- در و باز کن!
در و باز میکنه و من خم میشم و روی صندلی میزارمش‌.
در و میبندم و سمت جایی که عصاش افتاده برمیگردم.
عصاش و برمیدارم و توی صندوق عقب میندازمش.
محکم صندوق و میبندم و پشت فرمون میشینم.
با سرعت سمت خونه میرونم.
|Tae|
تو خودم جمع میشم و لبم و میگزم.
تند رفتم؟ خب اون ناراحتم کرده بود دیگه.
زیرچشمی به دستش که فرمون و داره فشار میده و رگ‌های دستش به طور جذابی بیرون زده نگاه میکنم.
زیرلب خیلی اروم میگم: من باید طلبکار باشم ن تو.
سرش و سمتم میاره و با حالت عصبی میگه: چی؟ چیزی گفتی؟
سرم و بالا میندازم و بیشتر تو خودم جمع میشم.
- اینطوری نکن! انگار ازم میترسی.
خب ازت میترسم دیگه پدرسگ. وحشی عصبی میشه آدم برگاش میریزه.
- ن... نه چه ترسی؟!
پوزخندی میزنه.
داخل کوچمون میپیچه و جلوی در پارک میکنه.
از ماشین پیاده میشه و در سمت من و باز میکنه.
- پیاده شو!
- عصام؟
اخم میکنه.
- از عصا خبری نیست. خودم اینور اونور میبرمت.
عصبی نیمخیز میشم.
- یاااا یعن...
با قیافه ترسناکی که به خودش میگیره سرجام میشینم و با صدای آرومی میگم: حرف میزنیم حالا.
لبش و میگزه و با سرش به بیرون اشاره میکنه.
دستش رو دور کمرم میندازه و کمکم میکنه راه برم.
در ماشین و میبنده و قفلش و میزنه.
با کلید در و باز میکنه و داخل خونه میریم.
داخل اتاق میریم و اروم روی تخت میزارتم.
- بشین لباسات و بیارم عوض کنی.
لبم و میگزم و سرم و تکون میدم.
از تو کمدم شرتک اورسایز و تیشرت ستش و میاره و جلوی پام میشینه.
مثل باباهایی که دارن لباس تن بچه‌های کوچولوشون میکنن با دقت شلوارم و تا میزنه که راحت تر از پام دربیاد.
دستم و روی دستش میزارم.
- خودم میتونم.
چشم‌غره‌ای بهم میره.
- از این به بعد هیچکاری نمیکنی تا خوب شی! فهمیدی؟
آروم سرم و تکون میدم و لب‌هام و جلو میفرستم.
- یهو بگو اسیر گرفتی دیگه.
نفسش و بیرون فوت میکنه و دستش رو سمت کمربندم میبره.
چشم‌هام و با دستم میپوشونم.
- جیمینا؟ خودم میتونم.
- هیس!
شلوارم و آروم از پام درمیاره و من دست‌هام و بیشتر روی چشم‌هام فشار میدم.
وقتی زمان میگذره اما شلوارم و پام نمیکنه آروم دستم رو کنار میزنم و نگاهش میکنم.
چشم‌هاش و بسته و داره نفس‌های پشت سرهم میکشه.
- جیمینا؟
یهو سمتم خم میشه و روی تخت میخوابونتم.
با چشم‌های گرد به اون که روم خیمه زده نگاه میکنم.
- توی این موقعیت با این صدای لعنتیت، اینطوری صدام نکن!
آب دهنم و قورت میدم و سعی میکنم نفس‌های عمیقی بکشم تا قلبم از شدت تپش از کار نیوفته.
دستم رو روی سینه‌ش میزارم و با صدایی که انگار از ته چاه درمیاد میگم: چیکار میکنی؟
هیچی نمیگه و هنوز همونطور خیره به چشم‌هامه.
یهو از جاش بلند میشه و عقب میره.
- م... من... نمیدونم.
از اتاق بیرون میره و در و پشت سرش میبنده.
مبهوت به جای خالیش خیره میمونم.
خدای من. چی شد؟
|Jimin|
موهام و میکشم و لبم و گاز میگیرم.
من چیکار کردم الان؟ الان ته و انداختم زیرم؟
با تیر کشیدن زیر دلم لعنتی میفرستم و خم میشم.
چرا نتونستم خودم و کنترل کنم وقتی پاهای خوش فرمش و دیدم؟ وای خدا.
چشم‌هام و میبندم و سعی میکنم تمرکز کنم و بفهمم الان چه گهی خوردم اما مگه میشه؟ همش تصویر ته وقتی از پایین بهم خیره بود جلو چشمم جون میگیره. پاهاش و صداش. جیمینا صدا کردنش.
آب دهنم و قورت میدم.
الان چطوری باید باهاش رو به رو شم؟
اصلا چرا همچین حرکتی زدم؟
هیچی نمیدونم. هیچی.
_________________
کمکش میکنم روی مبل بشینه و سریع عقب میرم.
- الان غذا سفارش میدم.
سرش رو تکون میده و با گوشیش ور میره.
با رستوران تماس میگیرم و سفارش غذا میدم.
روی مبل رو به روی ته میشینم و به زمین زل میزنم.
با زنگ خوردن گوشیش از فکر بیرون میام و زیرچشمی بهش نگاه میکنم.
- سلام سوجون. خوبی؟
اخم میکنم. این پسره چقدر زبون نفهمه.
- آره. اوه خودت که میدونی پام آسیب دیده نمیتونم بیام بیرون.
به بیرون رفتن دعوتش کرد؟ تهیونگ و به بیرون رفتن دعوت کرد؟
نفسم و با حرص بیرون میدم.
- اوه حتما. فردا کافه‌م. میتونی بیای اونجا هم و ببینیم.
از داخل لبم و میجوم و با حرص کنترل تلویزیون و از رو میز چنگ میزنم.
تلویزیون و روشن میکنم و بدون اینکه چیزی از محتوای فیلم بفهمم به صفحه‌ی تلویزیون خیره میشم.
- امروز من و دیدی. انقدر زود دلت تنگ شد؟
چشم‌هام گرد میشن.
عوضی دلت برای ته تنگ شده؟ فردا ی گوشمالی حسابی بهت میدم. پسره‌ی بچ.
پام و تند تکون میدم.
- ممنونم عزیزم.
بهت زده سمت ته برمیگردم.
عزیزممممممم؟؟؟؟؟
- یاااا عزیزم چیه؟
با دادی که میزنم سمتم برمیگرده و با تعجب نگاهم میکنه.
لبم رو داخل دهنم میکشم و دوباره به تلویزیون خیره میشم.
چرا داد زدم آخه؟ حتی اختیار دهنمم ندارم.
جدیدا اختیار هیچ چیزی تو بدنم و ندارم و لعنت بهش.
___________________
بلهههههه😂🤙
ی بار تو ی مصاحبه‌ای از ته پرسیدن تو اعضا کی وقتی عصبی بشه از همه ترسناک تره؟ و ته جواب داد: جیمین:)
.
.
.
ووت🥺🤍
کامنت😁❤️

We are just friendsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang