[5 years later]
دستام و تو جیبم میبرم و به شهر زیر پام خیره میشم.
نور چراغ مغازه ها و خونه های پایین تر از برجی که توش هستم چشمک میزنن و اسمون مثل تمام این پنج سال گرفتهس، البته شاید از نظر من.
سمت تختم میرم و خودم و روش پرت میکنم.
خودم و خیلی بالا کشیدم.
انقدر که دیگه ذهنم فرصت نکنه سمت خاطراتم بره.
تمام این پنج سال فقط دوییدم تا یادم بره چیکار کردم. یادم بره همه چیز و اما خب... یادم رفت؟
با زنگ خوردن گوشیم کنار گوشم میارمش.
- پارک شی؟
- بگو شین هو!
- تا دو ساعت دیگه ی جلسه داری با واردکننده های میگو! خواستم یاد آوری کنم بهت.
- اوکیه. فعلا!
گوشی رو کنارم پرت میکنم.
الان همه چیز دارم!
رئیس یکی از بهترین رستورانا و کافه های توی سئول.
بهترین ماشین و پنت هاوس یکی از مجلل ترین برج های شهر.
شغل و موقعیت اجتماعی عالی و رفاه مطلق!
اما خب... انگار هیچی ندارم.
به زندگیم ادامه دادم. همه چیز و ساختم اما دلم ساخته نشد.
هنوز جای ی نفر تو دلم خالیه.
جای کسی که نمیخوام اسمش و هم بیارم تا مبادا قلب شکستهم دوباره آوار شه.
از جام بلند میشم و سمت اتاق لباسام میرم.
جلوی آینه وایمیسم و موهای خیسم و بالا میدم.
حولهم و از دورم باز میکنم و لباس کِرم رنگم و تنم میکنم.
کت و شلوار مشکیم و میپوشم و کروات مشکیم رو هم میزنم.
موهام و حالت میدم و ساعتم و روی مچم میبندم.
ادکلنم و روی گردن و مچ دستم میزنم و نگاه کلی به خودم میندازم.
گوشیم و تو جیب کتم میزارم و از سوئیتم بیرون میزنم.
راهرو رو میگذرونم و سوار آسانسور میشم.
با رسیدن به لابی به راننده اشاره میکنم و زودتر از من بیرون میره.
از برج که بیرون میزنم هوای تازه به پوستم برخورد میکنه و باعث میشه لبخند بزنم.
سوار ماشین میشم.
- برو رستوران!
- بله قربان.
از شیشهی بخار گرفته به بیرون خیره میشم.
پنج سال پیش دقیقا تو همین فصل سرد اون و از دست دادم.
آره، من از دستش دادم.
خیلی وقته که فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم.
فهمیدم که با قلب مهربونش چیکار کردم، چقدر دلم براش تنگ شده، چقدر بهش آسیب زدم، قدرش و ندونستم و هزاران لحظه های دیگه که دارم حسرتشون و میخورم.
آهی میکشم و سیگارم و گوشه لبم میزارم.
با رسیدن به رستوران از ماشین پیاده میشم و با قدمهای سنگینم وارد رستوران میشم.
سمت میز بزرگ وسط سالن میرم و روی صندلی رأس میز میشینم.
- سلام جناب پارک. حال شما؟
لبخند ریزی میزنم و سرم و تکون میدم.
- مچکرم. خوش آمدین.
تشکر میکنن و من همونطور که به منو ها اشاره میکنم میگم.
- بفرمایید هرچیز که میل دارین سفارش بدین لطفا!
دو ساعت میگذره و هزار تا تعارف تیکه پاره میکنن و من نگاهم به ساعته تا ببینم شین هو لعنتی کی قراره بیاد.
هوفی میکشم و با بازشدن در سالن نفس راحتی میکشم.
شین هو با دو سمتمون میاد و تعظیم میکنه.
- خوش امدین، بابت تاخیرم عمیقاً ازتون عذرخواهی میکنم.
کنارم میشینه و سعی میکنم با چشمهام بهش بفهمونم دلم میخواد کلهش و بکنم.
- خب آقای شین ما درباره مراحل قرار و شروط ضمن اون صحبت کردیم. فقط نکات نهایی مونده که شما زحمتش رو بکشین!
سرش و تکون میده و رو به وارد کننده ها میگه: خب خوشحالم که طرف قرارداد ما شما هستین. طبق توافق و صحبت هایی که من با منیجر شما داشتم ۴۰ درصد از سود فروش به شما تعلق میگیره و ۶۰ درصد به ما، به هرحال توزیع کننده ما هستیم.
رو به لی دان میگم: موافق ثبت قرارداد هستین؟
لی دان سرش و تکون میده و لبخندی میزنه.
- مایهی افتخار منه که با گروه شما کار کنم آقای پارک.
لبخندی میزنم و میگم: پس به امید موفقیت های بیشتر.
و لیوانهامون و به هم میکوبیم.خسته گردنم و میچرخونم و با حرص میگم: اگه تو زودتر اومده بودی الان انقدر معطل نمیشدم. دارم از خستگی میمیرم.
- بیخیال هیونگ! خب خارج از شهر بودم. برای قراردادمون با رستوران دریایی رفته بودم.
پوفی میکشم و چشمهام و میبندم.
- به هرحال دیگه هیچوقت انقدر دیر نکن!
- بله هیونگ! آها راستی... مهمونی سهام دارا و کله گنده های سئول آخر همین هفتهس، لباسات و دادم برای دوخت و خلاصه همه چیز آمادهس.
میگن چند تا شخص دیگه هم اضافه شدن که زیادی کله گندهن. اگر بتونی باهاشون مذاکره کنی خیلی خوب میشه. لی دان و کیم هه و مین جی هم تو این مراسم هستن.
سرم و تکون میدم و وقتی ماشین توقف میکنه به راننده میگم: شین هو رو برسون بعدم مرخصی.
- بله آقای پارک.
- ممنون.
از ماشین پیاده میشم.
- منیجر خوبی هستی شین هو.
در و میبندم و براش چشمکی میزنم.
وارد برج میشم و بی حوصله سوار آسانسور میشم.
با عجله سمت سوئیتم میرم و خودم و داخلش پرت میکنم.
از خستگی کمرم تیر میکشه و خب... صحبت کردن با آدما رو دوست ندارم.
بعد از عوض کردن لباسام روی تخت دراز میکشم و به شکم گرسنهم توجه نمیکنم.
خیلی وقته که هیچی برام فرقی نداره.
همه چیز حالت روتین گرفته.
ی روتین مسخره.
_______________
خب سلام بعد از مدت ها...
امیدوارم حالتون خوب باشه چه از لحاظ روحی و چه جسمی...
بابت اینهمه تاخیر عذرمیخوام و اینم ی پارت تقدیم نگاهتون.
حتما پارت بعدی رو به زودی اپ میکنم.
ممنون که همراهیم میکنین❤️🤍ووت
کامنت

YOU ARE READING
We are just friends
Romance|کامل شده| ما فقط دوست بودیم. نمیدونم چیشد چطور چرا اما وقتی به خودم اومدم دیدم که دیوونهوار عاشقتم. « - دیگه چرا سیگار نمیکشی؟ - میدونی نیکوتین چیه؟ - توی سیگاره. - آره. همون لحظه ای که سیگار و میکشی نیکوتین باعث میشه آروم بشی. درسته ضرر داره اما...