part21

464 97 61
                                    

گیج میشم.
- یعنی چی؟
سرش و پایین میندازه.
- نکن! دیگه بغلم نکن! بهم عزیزدلم نگو!
اخم میکنم.
- چی میگی ته؟
از جاش بلند میشه.
- امشب، ساعت۶ جشن دوستِ سوجونه. آدرس و برات میفرستم.
بی اهمیت به منی که خشکم زده از رختکن بیرون میره و من میمونم با ی دنیا سوال.
یعنی ازم بدش میاد که میگه بهش محبت نکنم؟
به خاطر من حالش بد بود؟
نکنه ناراحتش کردم؟
چون بغلش کردم ناراحت شده؟ آخه من همیشه بغلش میکردم.
با یاداوری خاطراتمون لبخندی رو لبم شکل میگیره.
از موقعی که یادم میاد من و ته مثل دوستای دیگه نبودیم.
ما همیشه بهم توجه میکردیم و انقدری رو هم دقت میکردیم که همه‌ی عادت‌های هم و میدونیم.
همش با هم بحث میکردیم اما حرفی نمیزدیم که از هم ناراخت بشیم.
وقتی کنار هم میخوابیدیم میتونستم صدای تپش قلبم و بشنوم.
وقتی میخندید محو خنده‌ش میشدم.
و یا حتی خیلی از دوست دخترام و با ته مقایسه میکردم.
همش میگفتم ته قشنگ تر میخنده، ته مهربون تره، ته دوست داشتنی تره، ته کیوت تره و همیشه ته فقط توی ذهنم بوده.
وقتی کسی بهش نزدیک میشد از حسادت دیوونه میشدم و حتی ی بار تو دبیرستان با ی دختره دعوام شد فقط سر اینکه به ته شکلاتِ قلبی شکل داده بود.
ما سال‌ها باهم زندگی کردیم و من هر لحظه‌ی این مدت، با وجود ته کنارم خوشحال بودم.
وقتی عصبی بودم از حضورش آرامش میگرفتم و میتونست موقع ناراحتی‌هام حالم و خوب کنه.
وقتی دست‌هاش و میگرفتم حس میکردم تو قلبم دارن جشن میگیرن.
و من چقدر احمقانه سال‌ها این احساسات رو نادیده گرفتم.
از جام بلند میشم و نفس عمیقی میکشم.
درسته هنوز گیجم. درسته هنوز از اینکه به اعتماد دوستم خیانت کردم و دوستش دارم حالم از خودم بهم میخوره، اما من نمیتونم ته رو از دست بدم. من حتی یادم نمیاد زندگیم قبل ته چه شکلی بوده. من تمام لحظه‌هام و با ته میخوام و اون بهم شوق زندگی کردن میده.
لبخندی میزنم و به ساعت نگاه میکنم.
چهار بعد از ظهر و من فقط دو ساعت وقت دارم تا آماده شم.
با عجله روپوشم و درمیارم و روی مبل میزارم.
از رختکن بیرون میام و رو به سرپرست میگم: کافه رو ساعت هشت ببند! ممنون.
کلید و دستش میدم و تو کافه چشم میچرخونم.
- ته کو؟
- آقای کیم هم رفتن.
سرم و تکون میدم. حتی صبر نکرد باهم بریم.
- باشه خدانگهدار.
از کافه بیرون میزنم.
پشت فرمون میشینم و سمت خونه‌ی خودم و ته میرونم.
***
نگاهی به خودم میکنم و سوت میکشم.
- جون چی شدی جیمین.
میخندم و خودم رو انالیز میکنم.
موهام رو به بالا زدم، کت مشکی رنگم رو روی پیراهن سفیدم پوشیدم با شلوار جین تنگ مشکی.
گردنبند زنجیر ساده‌ای انداختم و ساعتم رو مچ دست چپم بستم.
ادکلن تلخم رو روی گردن و مچ دستم میزنم.
سرخوش سوییچم و برمیدارم و از خونه بیرون میزنم.
سوار ماشین میشم و با سرعت سمت ادرسی که ته برام ارسال کرده میرونم.

رو به روی ویلای لوکس پارک میکنم و بعد از اینکه خودم و تو آینه‌ی ماشین چک میکنم از ماشین پیاده میشم.
شماره‌ی ته رو میگیرم و گوشی رو کنار گوشم میزارم.
- الو؟
- سلام  ته ته. کجایی؟
- رسیدی؟ داخلم بیای تو من و میبینی.
گوشی رو قطع میکنم و سمت ویلا میرم.
با دستم چند تا ضربه به در میزنم و در باز میشه.
با وارد شدن به فضای ویلا از شدت بوی الکل به سرفه میوفتم.
تو فضا چشم میچرخونم و سعی میکنم ته رو پیدا کنم.
با دیدن پسری که گوشه سالن وایساده و میدرخشه تپش قلب میگیرم.
اون میدرخشه درسته؟
لباس سفیدش اون و شبیه فرشته ها کرده.
آروم سمتش میرم و مقابلش وایمیسم.
- سلام.
سرم رو تکون میدم و سرتا پاش رو انالیز میکنم.
- زشت شدم؟
به چشم‌های قشنگش نگاه میکنم.
- خیلی زیبا شدی!
چشم‌هاش گرد میشن و لبخند محوی میزنه.
سرش رو پایین میندازه و من با لبخند به فرشته‌ی رو به روم خیره میشم.
- سلام.
کلافه به مزاحم همیشگی نگاه میکنم.
- خوش اومدین. تهیونگا چقدر جذاب شدی.
تهیونگ میخنده.
- ممنونم تو هم جذاب شدی.
پوزخندی میزنم و با حرص لبم و گاز میگیرم.
کجای این بدردنخور جذابه اخه؟
چشم غره‌ای به سوجون میرم و نگاهم رو ازش میگیرم.
- جشن خوبی گرفته. نه؟
ته لبخندی میزنه.
- آره خوبه.
پوزخند میزنم.
- کجاش خوبه؟ از صد فرسخیِ ویلا بوی الکل میزنه به آدم. جشنه یا بار؟
ته چشم‌هاش و گرد میکنه و بهم اشاره میکنه تا دهنم و ببندم اما خب... عمراً.
- شما با الکل میونه خوبی نداری؟
نگاه سردم و به سوجون میدم.
- شما فضولی؟
چشم‌هاش گرد میشن و سرفه مصلحتی میکنه.
پسر مو بلوندی از بین جمعیت سوجون رو صدا میکنه.
- برمیگردم.
لبخندی به ته میزنه و بعد اینکه به من تنه‌ای میزنه از پیشمون میره.
- میخوام بزنم لهش کنم.
ته چشم‌ غره‌ای بهم میره.
- جیمینا مگه لات کوچه خیابونی؟ بعدشم، درست حرف بزن پسره ناراحت میشه.
- به ی ورم.
لیوان شرابم رو سرمیکشم و طعمش رو مزه مزه میکنم.
- حس میکنم مثل بچه‌ها شدی. آیش.
نیشخندی میزنم و صورتم و نزدیک صورتش میبرم.
- ولی من مطمئنم تو بچه‌ای... ی بیبی بوی.
چشم‌هاش گرد میشن و خشکش میزنه.
نیشخندی میزنم و به لبش خیره میشم.
یعنی انقدر سریع الکلش روم تاثیر گذاشت؟
سرم رو تند تند تکون میدم و ازش فاصله میگیرم.
آهنگ ملایمی پخش میشه و بیشتر زوج‌ها وسط میرن.
- تهیونگا؟
دوباره بلای آسمونی میاد سر میز ما و من حرصی نفسم رو بیرون فوت میکنم.
- بله؟
سرش رو پایین میندازه و دست‌هاش رو تو هم تاب میده.
صورتم رو جمع میکنم.
این کیوت بازی‌ها رو واس ته درمیاره؟ بیشتر چندشه.
- میگم... میشه با هم برقصیم؟
- چــــی؟
با دادی که میزنم جفتشون بهِم نگاه میکنن.
رو به سوجون میگم: فکر نمیکنی واسه‌ی رقصیدن با ته زیادی بچه‌ای؟
اخم میکنه.
- جیمین شی شما فکر نمیکنی زیاد داری بهم بی احترامی میکنی؟
نیشخندی میزنم.
- من فقط حقیقت‌ها رو گفتم.
نفس حرصی میکشه و صورتش قرمز میشه. میخواد چیزی بگه که ته وسط حرفش میپره.
- برقصیم.
عصبی سمت ته برمیگردم.
بهم نیم نگاهی میکنه و سریع نگاهش و ازم میگیرم.
سمت پیست رقص میره و سوجونِ احمق بعد اینکه به من پوزخند میزنه دنبالش راه میوفته.
عصبی از بطری روی میز دوباره توی لیوانم خالی میکنم.
ته دستش رو دور کمر سوجون میندازه و سوجونِ فرصت طلب به ته اونقدری میچسبه که فاصله‌ای باقی نمیمونه.
- عوضی.
خودشون و آروم با ریتم اهنگ تکون میدن.
سوجون خودش رو حرفه‌ای حرکت میده و پشت به ته وایمیسه.
- نگاه کن چقدرم بد میرقصه مرتیکه.
نفسم رو بیرون فوت میکنم و لیوانم و سر میکشم.
با حلقه شدن دست‌های ته دور کمر سوجون دیگه نمیتونم تحمل کنم و سمتشون حرکت میکنم.
وایمیسم و چند تا نفس عمیق میکشم.
آروم باش جیمین! الان بری از هم جداشون کنی بهونه‌ت چیه؟
لب رو گاز میگیرم و دوباره بهشون نگاه میکنم.
این پسره‌ی احمق سرش و کرده تو گردن ته؟؟؟؟؟؟؟
گور بابای هرچی بهونه‌س.
با حرص سمتشون قدم برمیدارم و از آرنج ته میگیرم و سمت خودم میکشمش.
سوجون هینی میکشه و ته با چشم‌های لرزونش به چهره‌م خیره شده.
- جیمین شی چیکار میکنی؟ من و ته ته داشتیم میرقصیدیما.
دستم و مشت میکنم و سینه به سینه‌ی سوجون وایمیسم.
چشم‌های قرمزم رو بهش میدوزم و از لای دندون‌های قفل شده‌م میگم: دیگه نبینمت دور و ور ته. ایندفعه دیگه ازت نمیگذرم و تک تک استخونات و خورد میکنم.
با دستم تخت سینه‌ش میکوبم که عقب میره و به چند تا از رقصنده‌ها برخورد میکنه.
دختر‌ها جیغ میکشن و از ما فاصله میگیرن.
با نگاهم خط و نشونی برای سوجون که رنگش پریده میکشم و  بی توجه به همهمه اطرافم، همونطور که آرنج ته تو دستمه سمت در خروجی میرم.
از ویلای کوفتی بیرون میزنم و سریع قفل ماشین و باز میکنم.
در و برای ته باز میکنم و آرنجش رو ول میکنم.
- بشین!
آروم توی ماشین میشینه و من در و محکم میبندم.
سوار ماشین میشم و با سرعت حرکت میکنم.
کجا؟ نمیدونم.
فقط و فقط پام و روی پدال گاز فشار میدم.
عصبی‌ام... از سوجون که ته رو لمس کرد. از خودم که نمیدونم چیکار کنم و چطوری قلبم رو آروم کنم.
از همه‌ی زمین و زمان عصبی‌ام و بازم طبق معمول وقتی عصبی شدم نفهمیدم چیکار میکنم.
واقعا الان چه توجیحی دارم برای حرکت احمقانه‌ای که انجام دادم؟
- چته جیمین؟ آروم برو میخوای به کشتنمون بدی؟
سرعتم رو کم میکنم و شیشه ماشین رو پایین میکشم تا بهتر بتونم نفس بکشم.
- چرا اینکار و کردی؟ دیوونه‌ای؟
جوابش رو نمیدم و فشار انگشت‌هام و روی فرمون بیشتر میکنم.
- چته تو؟ اون بچه با تو چیکار داره انقدر باهاش بد رفتار میکنی؟
پوزخندی میزنم.
- بچه؟ منظورت سوجونه؟ اون عوضی بهم گفت تو رو به چشم ددیش میبینه.
عصبی میخندم.
- ددی... مسخره‌س.
ته دستش و روی شیشه‌ی ماشین میکوبه.
- خب که چی؟ به تو چه؟
عصبی با بهت به ته نگاه میکنم.
- خب که چی؟ واقعا ته؟ میگم تو رو به چشم ددیش میبینه.
ته سرش و تو دستش میگیره.
- خب ببینه جیمین.
- ببینه؟ بدت نمیاد نه؟
پوزخند میزنم‌
- معلومه که بدت نمیاد به هرحال تو گی‌ای.
دوباره سرعتم و بالا میبرم.
- ‌بزن کنار!
بی اهمیت بهش به راهم ادامه میدم و سعی میکنم نفس های عمیق بکشم تا اروم بشم.
داد میزنه: بزن کنار!
به سرعت میپبچم و کنار جاده نگه میدارم.
در ماشین و باز میکنه و پیاده میشه.
- یاااا کجا میری؟
بدون حرف کنار جاده حرکت میکنه و ازم دور میشه‌
دستم و روی فرمون میکوبم و از ماشین پیاده میشم.
میدوعم و مچ دستش رو میگیرم.
سمت خودم برش میگردونم و داد میزنم: کجا؟
دستش و از دستم بیرون میکشه.
- به تو ربطی نداره. اگه انقدر با گی بودن من مشکل داری چرا انقدردور و ورمی؟ من که وقتی از خونه انداختیم بیرون ازت دور شدم. خودت اومدی... خودت دوباره کاری کردی باهات دوست شم. الان چی میگی؟ سوجون من و دوست داره و این چرت و پرتا؟ به درک. مهم نیست، میدونی چرا؟ چون دیگه خسته شدم. میخوام منم امتحان کنم... میخوام هر لحظه با ی نفر باشم بدون اینکه قلبم تیر بکشه.
پوزخندی میزنم.
- همین الانشم هر لحظه با یکی‌ای ته. اون شب تو بار کم مونده بود ی پسر غریبه رو ببوسی. الانم که با اینکه سوجون روت چشم داره مشکلی نداری. پس ادعای چی داری؟ خوشت میاد نه؟
با سیلی‌ای که به صورتم میخوره، صورتم به سمت چپ کج میشه.
صدای هق هق ته توی گوشم میپیچه و تازه به خودم میام.
بی حرف از کنارم رد میشه و میخواد بره.
نمیدونم چی میشه و یهو دستش رو میگیرم و سمت خودم بر میگردونمش.
لبم و روی لبش میکوبم و دستم رو دور کمرش حلقه میکنم.
______________________
جیغغغغغغ بالاخره هم و ماچ کردن😂💃
بیا وسطططط💃
دیش دیری نینای نای💃😂
فک کن بعد ی دعوای جانانه طرفت و ببوسی🤤😁🌝😂

دم ته گرم ی دونه زد تو صورت جیمین خیلی داشت چرت و پرت میگفت دیگه🙄😂

این سوجون چقدر تو مخمه بازم نشد جیمین بزنتش... خب پسرم بزن لهش کن دیگه🤦🏼‍♀️

ووت😘❤️
کامنت💜❤️

We are just friendsWhere stories live. Discover now