درحالی که دست بچه رو فشار می داد از ساختمان خارج شد. سرش گیج میرفت. جونگده و چانیول مقابل هم روی سکو نشستهبودند و چایِ ریخته شده توی فنجان انتظار بکهیون رو میکشید. به آرامی زیربغلهای بچه رو گرفت و بلندش کرد تا روی سکو بشینه و خودش هم نشست. شانه هاش خمیده شده بود. میترسید بخواد فنجان رو برداره و لرزش انگشتانش کار دستش بده، پس فقط یک قاشق پر شکر توی فنجان ریوجین ریخت و هم زد و بعد به چهرهی دخترش نگاه کرد که هنوز ناآرام بود.- حالت خوبه؟
چانیول زودتر پرسید. جونگده هم نگاهش میکرد. بکهیون بینیش رو بالا کشید و لبخند زد: هوای مرطوب کلافهام میکنه. انگار بهم فشار میاره.
- وقتشه که بری خونه.
بکهیون در جواب جونگده حرفی نزد. فقط فنجان چای بچه رو به سمتش هل داد و از زیر چشم نگاهش کرد که چطور با احتیاط غیرضروریای ظرف رو برمیداره و به دهانش نزدیک میکنه. بخارِ نوشیدنی آب بینیش رو راه انداختهبود. بکهیون صدای فین فین کردنش رو میشنید. سرش رو برگردوند و هوای فشرده رو بلعید و رو به چانیول حرف زد درحالی که به سختی تلاش میکرد عادی باشه.
- آبنبات با خودت داری؟
- توی ماشین هست. الان برمیگردیم.
چانیول فورا فنجان نیمهتمامش رو روی سینی گذاشت و سوییچ ماشینش رو برداشت. از روی سکو به پایین پرید. چشمهاش رو توی وزش نسیم پیش از باران ریز کردهبود و بکهیون با کلافگیِ بدون منشاای نگاهش میکرد. لب ها و نوک انگشتانش سوزنسوزن میشد. ریوجین چای سرد شدهاش رو هورت کشید و بعد دستانش رو به طرف چانیول دراز کرد. بکهیون فقط نگاه میکرد. مرد ریوجین رو بغل گرفت و درحالی که پچپچ میکرد به طرف ماشین راه افتاد.
- توی سالن اتفاقی افتاد؟
- اون زن کیه داخل تالار اصلی؟
جونگده آب دهانش رو قورت داد.
- اسمش رو نمیدونم. کرهای نیست.
- میدونم، لهجهی ژاپنی داره.
- برای پیدا شدنِ بچهاش دعا میکنه.
- بچه اش همون جسدیه که اولینبار پیدا شد!
- میدونم بکهیون.
بکهیون لبهاش رو روی هم فشار داد. نگاهش به سینی بود. دید که یک قطره آب از آسمان توی فنجان نیمهپرِ چانیول فرود اومد. موجها روی سطح چای عذابش میداد. انگار ذهن خودش هم موج میخورد و لاله لاش راهروی کلیسا رو مجسم میکرد. جونگده بهش کمک کرد از سکو پایین بره.
- اون تابلوی توی راهروت... خیلی خوشگله...
به سختی بیان کرد. تکلمش دچار مشکل شدهبود. جواب جونگده رو نشنید. فقط متوجه شد که هنوز بهش کمک میکنه تا راه بره و بعد توی ماشین بشینه. چانیول رو دید که بستهی کوچک آبنبات رو باز میکنه. بکهیون دهانش رو باز کرد و زبانش رو بیرون آورد و یک ثانیه بعد شیرینی روی پرزهای چشاییش پخش شد.

CZYTASZ
Messiah River
Tajemnica / Thriller"هرگاه دو انسان به همجنسگرایی روی بیاورند، هر دوی آنها باید به کام مرگ کشیدهشوند، برای گناه بزرگی که انجام دادهاند!" [کتاب مقدس - لاویان - ۲۰:۱۳] شهرک متوسطنشین و گمنامی در گانگوون، یک شب عادی از تعطیلات زمستانه با پیدا شدن جسدهایی توی رودخانه...