به اندازهی یک سال گذشت. سیل منزلش رو تخریب میکرد و دشت رو میپوشوند درحالی که خودش در چارچوب در ایستادهبود، تا گردن زیر آب، و برای غرق نشدن نشدن دست و پا میزد. یک دقیقه که به اندازهی یک سال گذشت و درست لحظهای که آب تا فرق سرش بالا اومد و تونست زیر موجها چهرهی بچهاش رو ببینه، بالاخره با فشار نفس کشید. هوا به طرز دردناکی خارج میشد و با هر پلک، مژههاش آب رو کنار میزدند تا بالاخره تصویر واضحی از مرد مقابلش ببینه که با چشمهای اشکآلود، صورتش رو در دست گرفتهبود. آب از سوراخ گوشهاش روان میشد و بیرون میرفت و میتونست صداهای نامفهومی بشنوه. چانیول تقریبا التماسش میکرد که نفس بکشه. دوباره پلک زد و به حرف اومد: چیزی نیست.- کبود شدهبودی بکهیون! آه عیسی مسیح...
چانیول جملهی خودش رو رها کرد و توی هال برگشت و بکهیون فقط تونست بدون واکنش خاصی حرکاتش رو دنبال کنه. میدیدش که چند برگ دستمال کاغذی از پاکت بیرون میکشه و سراسیمه به طرفش برمیگرده. دستمالها محکم زیر بینیاش جا گرفت و وقتی به پایین برگشت، بکهیون تونست طرحهای قرمز رنگ رو روشون ببینه. نفس سنگین ناگهانیش برای مویرگهای حساس بینیاش گرون تموم شده بود.
- چیزی نیست...
گفت چون این تنها چیزی بود که در ذهنش میچرخید. دستمالها رو از دست لرزان چانیول گرفت و بیتوجه به خونآلود بودنشون، گونههای خیس مرد رو با اونها پاک کرد. رد صورتی و محوی روی گونهها نشسته بود، مثل غباری از خشم میموند که با غم چشمهاش همخوانی نداشت.
- شاید... شاید با مادرش جایی رفته؟ شاید زود برگردن؟
بکهیون مدتی سکوت کرد و بعد دوباره گردنش رو به طرف در چرخوند. خیسیِ خون تا بالای لبش کش میاومد و درست روی تاج متوقف میشد. همزمان که نگاه بکهیون روی درِ باز منزلش متوقف میشد. یک توضیح بیسر و صدا برای این مسئله که ریوجین با مادرش جایی نرفته. با این وجود بهنظر نمیرسید چانیول جهت نگاهش رو دنبال کردهباشه. وقتی بکهیون دوباره به طرفش برگشت دید که مرد با کلافگی شماره میگیره. از همینجا هم میتونست صدای بوقها رو بشنوه. جواب نمیداد. دوباره نفس عمیقی کشید و کمی خون توی حلقش برگشت.
- تو حالت خوبه؟ بکهیون؟
- خوبم.
گفت و به آرامی توی راهرو چرخید و بعد از اولین قدم به طرف هال، بیمقدمه سقوط کرد. چانیول حتی غافلگیر هم نشدهبود. فقط زیر بغلش رو گرفت تا بهش کمک کنه دوباره سر پا بشه و بکهیون طوری توی راهرو قدم برمیداشت که انگار برای بلند کردن هر کدوم از پاهاش لازمه با حجم بزرگی از آب و گل و لای و لجن مقابله کنه. آیا واقعا سیل اومدهبود؟ جرئت نمیکرد از چانیول بپرسه. میترسید مرد بهش جواب منفی بده و اونوقت مطمئن بشه که روانی شده. فقط بهش تکیه کرد و اجازه داد توی تهماندههای سیل به جلو حرکتش بده. وادارش کرد روی مبل بشینه و به آشپزخانه رفت. بکهیون سر و صدای کابینتها رو میشنید و به این فکر میکرد که آیا آب مواد غذایی رو با خودش برده؟ به چانیول نگاه کرد که حالا برمیگشت. توی دستهای لرزانش یک پاکت بیسکوییت نصفه، بطری آب و قوطی قرصی بود که بکهیون دربارهاش چیزی به یاد نمیآورد. چند دقیقه بعد توی ماشین نشسته بود و بیسکوییتها رو میجوید تا وقتی که ناگهانی حرف زد: رودخونه طغیان کرده.
أنت تقرأ
Messiah River
غموض / إثارة"هرگاه دو انسان به همجنسگرایی روی بیاورند، هر دوی آنها باید به کام مرگ کشیدهشوند، برای گناه بزرگی که انجام دادهاند!" [کتاب مقدس - لاویان - ۲۰:۱۳] شهرک متوسطنشین و گمنامی در گانگوون، یک شب عادی از تعطیلات زمستانه با پیدا شدن جسدهایی توی رودخانه...