رژلب رو چهار سال پیش خریدهبود. تازهکار دلخوشی بود که ماموریت ویژهای بهش سپرده نمیشد، فقط توی کاری که از نوجوانی رویاش رو در سرش میپرورید غرق میشد و شبیه زنهایی میشد که تمام دخترکوچولوها آرزو داشتند که شبیه به اون باشند. مقداری ازش رو به نوک انگشتانش زد و لبهای سفید مایل به بنفشش رو به رنگ قرمز کهنه آغشته کرد. به ازای هر یک سالی که فراتر از تاریخ انقضا، این رژلب رو توی کیف دستیاش نگه میداشت، بخشی از روحش سیاه میشد، خاکستر میشد، میسوخت و از بین میرفت. به ازای هر روزی که بلافاصله بعد از بازدید سردخانه توی سرویس بهداشتی میچپید تا با کرمپودر بیکیفیت و رژلب منقضی شدهاش صورتش رو به چیزی فراتر از یک زامبیِ وحشتزده مبدل کنه.با دو دستش لبههای سینک روشویی رو گرفت و سرش رو به پایین، رو به چاه تخلیه آویزان کرد. قطرات آب رو میدید که روی سرامیک سفید براق سرازیر میشدند و در تاریکی فرو میرفتند. از پشت محفظه، چاه تیره و تاریک رو تماشا میکرد و تصاویر موذی در ذهنش تونل بیپایان چاه رو به دهان باز موندهی دخترکی که همین الان برای چندمین بار در این مدت جسدش رو بررسی کردهبود، تشبیه میکردند. روز اول یک عروسک چینی زیبا بود که لباسهای قشنگ اما بیمناسبتی که بدون شک با دخالت یک پدر بیسلیقه خریداری شدهبود، به تن داشت. روز اول هنوز بیون ریوجین بود. به مرور تبدیل به جسدِ بیون ریوجین میشد. زیر پوشش پلاستیکی، با گردن رنگپریدهی کشیدهاش که از رگهای بنفش مرده پر شدهبود، و صورت خاکستری و دهان نیمهباز تاریکش. تونلی که توش کشیده میشد و فرو میرفت و دست و پا میزد.
نفس عمیقی کشید و صاف ایستاد. نفسهای عمیق رو ادامه داد. صورت خودش رو در آیندهی لکشده میدید. زیر چشمهاش بنفش بود، مثل رگهای مردهی بنفش و سیاهی که سرتاسر صورت و گردنِ جسد بیون ریوجین رو فرا گرفتهبودند. مثل عشقهای که دور نهالی پیچیدهبود تا باعث مرگش بشه. توی کیف دستیاش با کلافگی به دنبال تیوپ کرمپودر گشت. نمیتونست اینجوری جلوی بقیه حاضر بشه. نمیخواست همکارها چپچپ نگاهش بکنند و در آخر لابد مهربانترینشون با لحنی خیرخواهانه بهش بگه که واقعا لزومی نداره شخصا برای شرح پزشک قانونی وارد سردخانه بشه. تیوپ رو بیرون کشید و با آخرین توان کف دستش فشار داد. چیزی بیرون نمیاومد. تیوپ رو توی هوا تکون داد و دوباره به کف دستش فشرد و هوا با صدای خفیف احمقانهای خارج شد. لبهاش رو به هم میکشید و مدام خیس میکرد و بدون اینکه متوجه باشه، پاشنهی بلند کفشش کف سرویس ضرب گرفتهبود. دوباره به صورت خودش نگاه کرد، به لبهای قرمزِ بدرنگی روی چهرهی شبح مثل وصلهی ناجوری بودند. نه. نمیتونست اینطوری بیرون بره. تیوپ رو به دندان کشید و بافت پلاستیکیِ ضخیم و کشسانش رو پاره کرد و با انگشت رژلبیاش، هرچیزی که تهِ محفظه باقی موندهبود رو برداشت. دهانش مزهی کرمپودرِ معطر ارزانی که از سوپرمارکت خریدهبود رو میداد. توی سینک چند بار تف کرد و بعد کرم رو زیر چشمها و روی چروکهای اطراف دهانش کشید. دهانش رو شستشو داد و دوباره تف کرد. هنوز هم عطر غیرطبیعی و مزهی عجیبش روی زبانش بود. به خودش در آینه زل زد. از این تجربه نفرت داشت. با سرخیِ چشمهاش باید چه غلطی میکرد؟
YOU ARE READING
Messiah River
Mystery / Thriller"هرگاه دو انسان به همجنسگرایی روی بیاورند، هر دوی آنها باید به کام مرگ کشیدهشوند، برای گناه بزرگی که انجام دادهاند!" [کتاب مقدس - لاویان - ۲۰:۱۳] شهرک متوسطنشین و گمنامی در گانگوون، یک شب عادی از تعطیلات زمستانه با پیدا شدن جسدهایی توی رودخانه...