45:

592 197 254
                                    


رنگ خانم معلم مثل گچ سفید شده‌بود. این اولین نشانه‌ای بود که به بکهیون برای عقب‌نشینی و آتش‌بس هشدار بده، اما این‌کار رو نکرد. حتی رد پررنگ خون که از گردنش جاری می‌شد و توی یقه‌اش فرو می‌رفت و به بلوز خوش‌دوخت سفیدش رنگ پس می‌داد هم به منزله‌ی هشدار دوم، وادارش نکرد قدمی از ایم نایون فاصله بگیره. هنوز دو انگشتش از فشاری که به چاقو وارد می‌کرد می‌سوخت و هنوز با دندان‌قروچه، خیره‌خیره این زنِ محتضر رو نگاه می‌کرد. لب‌های لرزان و خشک شده‌اش رو، و انتظار باز شدنشون رو می‌شنید. انتظار کلمات رو. لازم بود جمله‌اش رو تکرار کنه؟ می‌ترسید که تکرار کنه. می‌ترسید دیگه تحکمی توی لحنش وجود نداشته‌باشه و فقط همون صدایی به گوش برسه که درونش هست. صدای یک پدر فلک‌زده‌ و جهانی که روی سرش آوار می‌شد. ریسک کرد. حرف زد.

- باهام حرف بزن خانم ایم...

- من... من...

اولین نشانه‌ی صحبت بکهیون رو از فرط هیجان به مرز دومین سکته‌ی قلبی برد. دست لرزانش رو از گردن زن فاصله داد تا رعشه‌ی کنترل‌ناپذیرش این‌یکی شاهد رو هم به دنیای مردگان نفرسته. با تمام وجودش نگاه می‌کرد و با تمام وجودش می‌شنید: تو چی؟

- من ریوجین رو مثل بچه‌‌ی خودم دوست داشتم...

بعد از مکث کوتاهی زن دوباره به گریه افتاد. بکهیون نمی‌خواست کس دیگری ریوجین رو به مثابه‌ی فرزند دوست داشته‌باشه. این عشق فقط مختص به خودش بود. انحصاریِ خودش بود. ریوجین دخترِ بیون بکهیون بود و هیچکس اجازه نداشت بهش به چشم بچه‌ی خودش نگاه کنه. دستش رو دوباره جلو برد و پوست نازک گردن معلم رو هدف گرفت: از این مزخرفات بهم تحویل نده! فقط یک جواب ازت می‌خوام خانم معلم. فقط یک جواب لعنتی. فقط... فقط بهم بگو ریوجین بود که اسم نیکی رو آورد؟ ریوجین اولین‌بار بهت گفت صاحب اون جسد همچین اسمی داره؟!

نایون با گریه داد کشید: چه فرقی می‌کنه آقای بیون؟ مثلا این مسئله این حقیقت رو که ریوجین با نیکی دوست بوده رو لاپوشونی می‌کنه؟!

- لعنت به من اگر دنبال لاپوشونی باشم!

بکهیون هم نتونست جلوی خودش رو در برابر بالا بردن صداش بگیره. این زن کی بود که به خودش جرئت می‌داد بکهیون رو به لاپوشونی برای چنان چیزی محکوم کنه؟ ریوجین نیکی رو می‌شناخت. مثل خورشیدِ ظهرگاهی واضح بود و توی مغز بکهیون می‌درخشید! ایم نایون فکر می‌کرد بکهیون هنوز هم روی زمین می‌خزه و دنبال مدرکی می‌گرده تا به خودش اثبات کنه هیچ ارتباطی بین بچه‌اش و نیکی نبوده؟ تا این‌حد بکهیون رو احمق و پرت تصور می‌کرد؟!

- من فقط می‌خوام یه چیزی رو بدونم و اون در گروئه جوابیه که تو الان بهم میدی. نه، نه اجباری نیست. جواب دادنت اجباری نیست. من نمیتونم مغزت رو بکشم بیرون خانم ایم! اما به خدا قسم... به خدا قسم که کابوس شب‌هات میشم. اگر فقط مویی از سر ریوجین کم بشه و بدونم تو نقشی داشتی و می‌تونستی این زبون کوفتی رو باز کنی و بهم بگی اما نگفتی، کابوس شب‌هات میشم!

Messiah RiverWhere stories live. Discover now