بدنش عرق کردهبود. دلش میخواست کمی سرِ شیشهی ماشین رو پایین بیاره و هوا بخوره اما از این که دوباره صدای حرکت رودخانه رو بشنوه وحشت داشت. پشیمان بود که جلوی بچه از بازجویی حرف زده. میتونست احمقانه امیدوار باشه ریوجین چیزی از کلمه ی بازجویی ندونه اما اونقدر بعید بود که ذهنش نمیتونست حتی یک ثانیه برای آرامتر شدن، روش تمرکزی داشتهباشه. روی صندلیش کاملا به عقب چرخید و به دخترش نگاه کرد. شیرینی برنجی له شده روی جورابشلواری بنفش رنگش ریخته شدهبود.- دوست داری بری پارک؟
ریوجین شانه بالا انداخت.
- بابا باید برای کاری بره.
در جواب هیچ واکنشی دریافت نکرد. آب دهانش رو قورت داد و مایع از روی زخمِ گلوش عبور کرد و سوزشش رو افزایش داد. نیمنگاهی به صورت چانیول انداخت و بالاخره با بدبختی به صندلی تکیه زد. بهتر بود دربارهی بچه فعلا همهچیز رو به چانیول میسپرد. الان اصلا نمیتونست از فکر پیام احضاریه خارج بشه و به چیز دیگری اهمیت بده.
ماشین به طرز رقتانگیزی توی شهرک برگشت. چانیول با آرامش و سرخوردگی رانندگی میکرد و حرفی نمیزد. توی جاده پیچید و از محله های مسکونی دورتر شد. بکهیون با اضطراب به پیشانیاش دست کشید. به ادارهی پلیس نزدیک میشدند و ابتدای ریشهی موهاش خیس و خنک شدهبود.
- میخوای چیزی برات بیارم؟
چانیول همزمان که جلوی سردر اصلیِ اداره پارک میکرد، پرسید. بکهیون با بیحواسی پیاده شد: فقط هوای ری رو داشتهباش.
- خیالت راحت باشه. تموم شد بهم زنگ بزن.
بکهیون موهای مرطوبش رو با حرکت انگشتهاش به بالا فرستاد و پیراهنش رو توی شلوار مرتب کرد و کمربندش رو محکمتر بست و غبار نامرئیِ روی آستین های کتاش رو تمیز کرد. نگاهش به ماشین بود که دور میشد. چانیول قبل از این که کاملا محو بشه براش بوق زد و بکهیون براشون دست تکون داد. ناگهانی به سکسکه افتادهبود. نمیخواست داخل بره.
توی این فکر بود که سر و صدا راه بندازه و دنبال کیونگسو بگرده. باید ازش میپرسید برای چی به این صورت احضار شده. با اینحال دهانش رو بست، چون اداره مثل همیشه پر از آدمهای آشنای لعنتی نبود. دو یا سه برابر حالت عادی، شلوغتر به نظر میرسید و غریبهها مدام از کنارش رد میشدند و بهش نگاهی میانداختند. یعنی باخبر بودند که بکهیون برای چه کاری اونجاست؟ گیج شده بود. دیوارها و درها و راهروها کمکم توی نگاهش ناآشنا و پیچیده میشدند.
- بیون بکهیون؟
مردی با دفترچه و خودکار به سمتش خم شده بود و سوال میکرد. مشتاق به نظر میرسید. بکهیون قدمی به عقب برداشت و مرد برای جواب دادنش صبر نکرد: لطفا همراه من بیا.

VOUS LISEZ
Messiah River
Mystère / Thriller"هرگاه دو انسان به همجنسگرایی روی بیاورند، هر دوی آنها باید به کام مرگ کشیدهشوند، برای گناه بزرگی که انجام دادهاند!" [کتاب مقدس - لاویان - ۲۰:۱۳] شهرک متوسطنشین و گمنامی در گانگوون، یک شب عادی از تعطیلات زمستانه با پیدا شدن جسدهایی توی رودخانه...