چانیول بالاخره بعد از صرف ناهار رفتهبود و حالا بکهیون اینجا ایستادهبود، توی آشپزخانه، و ظرفهای شسته شده رو آب میکشید. قطرات آب از شیر و ظرفها میچکیدند و دستهای بکهیون رو طی میکردند و وقتی می خواست ظرف رو توی آبچکان بذاره، قطرهی آب به زیر بغلش میرسید اما حتی قلقلکش رو احساس نمیکرد. ذهنش درگیر بود. مستقیما به چانیول نگفتهبود که میخواد به این بازیِ مخفی شدن ازش ادامه بده یا نه. هیچ جواب مستقیمی نداده بود، اما میدونست چانیول همون چیزی که خودش میخواست رو برداشت کرده. یعنی باید گاردش رو پایین میآورد و قبول میکرد دور و بر این مرد بودن اون قدرا هم ناامن نیست؟ انگشتانش سست بود. پیالهی کوچکی رو بالا برد تا کنار بقیهی ظرفها قرار بده اما از دستش رها شد و روی زمین افتاد. صدای ناخوشایند و دو نیمهی کمابیش مشابه.- چی شده؟
سوهی به سرعت از توی هال واکنش نشون داد. بکهیون خیره خیره پیالهی نصف شده رو نگاه میکرد. ذهنش به کار نمیافتاد. انگار اصلا از مسائل مربوط به چانیول و قاتل خارج نمیشد. صدای زن رو دوباره شنید اما این بار نزدیکتر.
- بکهیون!
سرش رو بالا گرفت و به سوهی که در آستانهی ورودیِ آشپزخانه ایستاده بود، نگاه کرد. پلکی زد و مغزش بالاخره راه افتاد. تلاش کرد لبخند بزنه.
- چیزی نیست. از دستم ول شد.
هول هولکی گفت و بعد فورا خم شد و تکههای شکسته رو برداشت و توی سطل زباله ریخت. داشت بابت نگاه سوهی معذب میشد. چرا برنمیگشت؟
- حالت خوبه؟
- فکر میکنی بتونی از ری مراقبت کنی؟ میخوام به تیم کاوش بپیوندم.
- داری چیزی رو مخفی میکنی بکهیون؟
نگاهش رو دزدید. حساب چیزهایی که مخفی میکرد از دستش در رفتهبود. گلوش رو صاف کرد تا حواس خودش رو پرت کنه و ظرف بعدی رو زیر جریان آب گرفت. امیدوار بود سوهی بابت جواب ندادنش بیخیال بشه و توی هال برگرده. اما اگر باز هم میپرسید، چی میتونست بگه؟ صدای قدمهای زن رو میشنید که دور میشد. نفس نسبتا راحتی کشید و به تصویر کج و کولهی خودش توی قاشقهای خیس داخل سینک، نگاه کرد. کاش میتونست مثل آب و کفها از چاه تخلیهی سینک سر بخوره و پایین بره و در فاضلاب محو بشه.
شستن ظرفها به پایان رسید. حینی که دستانش رو با تیشرتش خشک میکرد به اتاقش رفت. صدای خفیفِ موسیقی کودکانهای از اتاق ریوجین میشنید. سوهی پیشش بود و با اینحال هنوز کلمهای از دهان ری خارج نشده بود. باید قبول میکرد فرزندش هنوز به نمایش سکوت ادامه داده. آیا به مرور با انسانهای امن صحبت میکرد؟ در کمدش رو باز کرد تا سبکترین کاپشنش رو برداره و انگشتانش یک لحظه روی چوب لباسی متوقف شد. ممکن بود خودش اولین کسی نباشه که ریوجین باهاش حرف زد؟ به سختی کاپشن رو بیرون کشید و تلاش کرد به تن کنه. جز خودش چه کسی دیگهای میتونست باشه؟ نفسش رو بیرون فرستاد و به کاپشنی که دیروز توی جستجو پوشیده بود نگاه کرد. نیاز به شستشو داشت. برگهای کاج به خزهای کلاهش چسبیده بودند. یک بیشهی بزرگ و بچهای که هنوز مطمئن نبود آیا دزدیده شده یا گم شده. این که آیا اصلا زنده هست یا نه.
YOU ARE READING
Messiah River
Mystery / Thriller"هرگاه دو انسان به همجنسگرایی روی بیاورند، هر دوی آنها باید به کام مرگ کشیدهشوند، برای گناه بزرگی که انجام دادهاند!" [کتاب مقدس - لاویان - ۲۰:۱۳] شهرک متوسطنشین و گمنامی در گانگوون، یک شب عادی از تعطیلات زمستانه با پیدا شدن جسدهایی توی رودخانه...