در محوطهی بیرون ایستگاه پلیس ایستادهبود. ماشینها از یک طرف زیر سایهبان زهوار در رفتهای دراز کشیدهبودند و خیره نگاهش میکردند و بکهیون بهشون حسرت میخورد. به تمام اون امعا و احشای فلزی که انگار در سکوت و آرامش قرار داشتند. اینجا چه غلطی میکرد؟ چرا این ساعت از شب باید با درماندگی مقابل ادارهی پلیس میایستاد و حتی توان نداشت بره بیرون و سوار ماشین چانیول بشه؟ چرا نباید الان فقط خواب میبود؟ دستش رو بالا آورد و یک چشمش رو مالید. خوابش میاومد. خسته بود. صورتش میسوخت. قمقمهی اسپایدرمن یک لحظه هم از جلوی چشمانش کنار نمیرفت. بینیاش رو در سرما بالا کشید و بدنش دوباره احساس سوزش کرد اما اینبار بابت حجم بزرگی از هوای یخزده که در وجودش میخزید. تلو تلو خوران از دروازه بیرون رفت و چانیول بهش چراغ داد. هر قدم رو با بدبختی برمیداشت. نمیتونست ادامه بده. از شدت خوابالودگی داشت روانی میشد. در ماشین رو باز کرد و داخل نشست. یا میخوابید و یا به هقهق میافتاد.- اوضاع چطوره؟
چانیول بعد از چند ثانیه سکوت، با کمی نگرانی پرسید. نمیدونست باید چه جوابی بهش بده. نمیدونست باید دربارهی این اکتشاف حرفی بزنه یا نه. اصلا نمیخواست دهان باز کنه. ژاکت رو در آورد و روی بدنش کشید.
- اونا ماشینش رو پیدا کردن.
- کدوم ماشین؟ همون که باهاش بچهها رو جابهجا کردهبوده؟
هیجان نهفته در لحن چانیول، آزارش میداد.
- اوهوم.
- هیچ سرنخی نبود؟
- نمیدونم. هنوز دارن بررسی میکنن.
چانیول در جاده به راه افتاد. سایهی سیاه ساختمانها رو میپوشوند و بکهیون با چشمهای نیمهباز بیرون رو تماشا میکرد. احتمالا تا فردا خبری دربارهی این ون لعنتی پخش میشد و اون خانوادهی عوضی رو دستگیر میکردند. و چانیول هم همون موقع میفهمید. البته که میفهمید. نیازی نبود بکهیون الان حتما براش توضیح بده. تازه خودش هم اصراری نمیکرد. با کمی عذاب وجدان نگاهی به صورت مرد انداخت و بعد متوجه شد گیجتر از اونیه که الان بخواد خیلی به عذاب وجدان اهمیت بده. یک دستش رو با رخوت بالا آورد و به سوپر مارکت شبانهروزی در خیابان اصلی اشاره کرد: یه پاکت سیگار میگیری واسم؟ سبک باشه.
نورهای زرد و سفید از درون فروشگاه توی پیادهرو و جاده میافتاد. چانیول نگه داشت و سری تکون داد و حینی که پیاده میشد بکهیون فقط به این فکر میکرد که خودش پشت فرمان بشینه و دندهعقب بره تا دقیقا زیر نورها قرار بگیره. از شب کلافه شدهبود. شاید نور میتونست کمی هوش و حواسش رو برگردونه. نمیخواست اینهمه خسته باشه.
قبل از اینکه ماهیچههای سنگین و بیحوصلهاش رو برای چنین اقدامی حرکت بده، چانیول دوباره سوار شد. دست دراز کرد تا پاکت رو بگیره اما خنکیِ بیش از حد بستهبندی وادارش کرد صافتر بشینه و چشمهاش رو باز کنه.
أنت تقرأ
Messiah River
غموض / إثارة"هرگاه دو انسان به همجنسگرایی روی بیاورند، هر دوی آنها باید به کام مرگ کشیدهشوند، برای گناه بزرگی که انجام دادهاند!" [کتاب مقدس - لاویان - ۲۰:۱۳] شهرک متوسطنشین و گمنامی در گانگوون، یک شب عادی از تعطیلات زمستانه با پیدا شدن جسدهایی توی رودخانه...